والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

مناسک و هویت قومی

سینشا ملشویچ (استاد جامعه شناسی آکادمی سلطنتی ایرلند) در توضیح نظریات دورکیم: 

اگر مناسک تکرار نشود هویت جمعی گروه قومی از بین می رود و این نیز به از هم پاشیده شدن نظم اخلاقی یک اجتماع خاص منجر خواهد شد.  

برای زنده ماندن قومیت لازم است نمادهای قومی و مناسک هرچند وقت یکبار تأیید شوند. 

(جامعه شناسی قومیت ـ ترجمه ی دکتر احمدرش ـ انتشارات جامعه شناسان ـ ص 38)  

اروپا و مسئولیت محوله

 چرا در برنامه اخیر اروپا این حجم سنگین از فعالیت های سیاسی و تدبیرهای استراتژیک در مورد ایران پیش بینی و تدوین شده است؟  

با نگاهی راهبردی به تحولات بین الملل چه در بُعد منطقه گرایی چه در بُعد جهانی، می توان دریافت  که اروپا مشغول به ایفای نقشی دوجانبه است. هم برای اهداف آمریکا فعالیت های هدفمند انجام میدهد هم به رویای تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای در خاورمیانه و اطراف روسیه و چین می اندیشد.  

تدوین برنامه های سنگین اروپا در مورد مساله ی حقوق بشر راهکاری است که برای افزایش ضریب نفوذ خود در ایران و سپس توازن سازی قدرت در منطقه به نفع خود، به اجرا نهاده است.  

فراتر از اینکه که این راهکار می تواند در خصوص ایران موفق شود یا نه و اینکه ایران در قبال آن می تواند به واکنش مناسبی دست بزند و اصولا این واکنش مندی نشانه ی موفقیت ایران در سیاست خارجی است یا نمادی از محاصره ی دیپلماتیک خواهد بود، نفس ارائه ی راهکارهایی به این وسعت و حجم در راستای ورود به عرصه ی مدیریت سیاسی ایران در منطقه و جهان، نقطه ای به شدت نیازمند بررسی است. 

چه از تئوری های موازنه قوا بهره ببریم چه با نگاه تجربی به سیاست منطقه بنگریم، تمامی برنامه های قدرتهای پیرامونی اعم از آمریکا، اروپا، روسیه و چین و رقبای منطقه ای حول خلیج فارس، در جهت مهار ایران از تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای و  هژمون پیرامونی و قاره ای بوده است. 

اما چه کسی باید این برنامه ی مهار را انجام دهد؟ 

قطعا قدرتی که به دنبال یک نظام تک قطبی است به این هدف بیش از سایرین می اندیشد و آنکس که رویای هژمون نهایی جهان را دارد از مهار یک قدرت منطقه ای سود راهبردی تری می برد. 

جان مرشایمر به دو نوع مانور تاریخی قدرتهای بزرگ جهت بازداشتن هژمون های بالقوه اشاره می کند: یکی موازنه ی خارجی (Exernal Balancing) و دیگری احاله مسئولیت (Buckpassing). 

مرشایمر می گوید: وقتی یک قدرت بزرگ با یک هژمون بالقوه مواجه می شود، احاله ی مسئولیت بهترین استراتژی است.  

به عبارت دیگر هر قدرت بزرگ، در صورت امکان از رویارویی مستقیم با یک هژمون بالقوه اجتناب می ورزد و ترجیح می دهد طفره برود و  می کوشد قدرت بزرگ دیگری را به رویارویی با هژمون بالقوه وادار سازد و پرداخت هزینه های حذف خطر بالقوه را بر گردن اون نهد. (ریچارد لیتل ـ ترجمه ی دکتر چگنی زاده) 

اگرچه آرنولد ولفرز با استفاده از شاخص قدرت نسبی نشان می دهد که آمریکا با ارتش و قدرت اقتصادی خود رهبری هژمونیک در نظام تک قطبی را داراست، اما اگر توانمندی های قدرتهای دیگر ترکیب شوند، به صورت دسته جمعی می توانند دست به توازن در برابر ایالات متحده بزنند.  

فلذا آمریکا برای حفظ رهبری اقتصادی خود و برهم نخوردن موازنه ی مطلوب خویش، به اروپا این اجازه را می دهد تا مدیریت ایران را بر اساس ارزشهای اروپایی مثل حقوق بشر و انتخابات آزاد به عهده بگیرد.  

این مدیریت اروپایی که اگر بتواند موفق شد، استقلال ایران را بدون هزینه ی نظامی یا اطلاعاتی خاصی به خطر می اندازد و تا قلب مرکز حاکمیت نیز خواهد تاخت، به برنامه ی مقابله ی دیرین آمریکا با تبدیل ایران به یک هژمون منطقه ای کمک می رساند و از طریق استراتژی احاله ی مسئولیت، به رفع نگرانی آمریکا کمک کرده و از طرف دیگر موقعیت خود را در منطقه با نمایش مدیریت راهبردی ایران ارتقا می دهد.  

این تثبیت موقعیت اروپا در منطقه که البته امری بدیع و نوین است، آمریکا را از خطر موازنه سازی اروپا در برابر خود آسوده می سازد و به آن کمک می کند که به برنامه ی اصلی خود در خصوص چین و مقابله با توسعه ی هژمونیک اقتصادی پکن مشغول باشد.  

شاهد دیگر این امر نیز برنامه ی اروپایی ها در خصوص روسیه در قضیه اوکراین و برنامه های مستقل آنان در راستای منافع آمریکا به هنگام سقوط کی اف و الحاق کریمه می باشد.  

آنچنان که سند طبقه بندی شده ی پنتاگون، تهیه شده در سال 1992 توسط پل ولفوویتز میگوید، باید ایالات متحده تلاشی هماهنگ را برای حفظ برتری نظامی خود سازماندهی کند و "بازگشت به دوره های قبل که در آن قدرتهای نظامی متعدد به موازنه در مقابل یکدیگر می پرداختند" در راستای منافع ایالات متحده نمی باشد.(Layne 2002) 

پس برنامه های اروپا در مقابل ایران همان انجام وظایف آمریکا جهت کنترل و ضعیف سازی ایران است که با راهبرد احاله ی مسئولیت بدون هزینه برای آمریکا، به اروپا محول شده و از طرفی برنامه های مانوردهی قدرت در منطقه را برای اروپا مجاز می شمارد، که بدون استفاده از نیروی نظامی ناتو به موازنه سازی به نفع خود اقدام کند ولی همچنان ایالات متحده باشد که به سمت نظام تک قطبی به پیش می رود.  

درس هایی از انتخابات فرانسه

اگرچه فرانسه از انقلاب کبیر به این سمت روزگار خوشی را تجربه نکرده است و اعلامیه حقوق بشر نتوانسته از مهد آن یعنی پاریس نمادی از آزادی محض بسازد، لیکن در زیر پنجه های سرمایه داری و سایه ی سنگین سرویس های امنیتی صهیونیسم، باز فرانسه درس هایی برای انتخابات و کشور داری بر تارک خویش دارد.  

سارکوزی با یک دوره مدیریت تمام عیار بر فرانسه، بواسطه ی آشوبهای حاصل از نارضایتی مردم قدرت را به رقیب سوسیالیست خود یعنی فرانسوا اولاند تحویل می دهد. این انتخاب اعتراض آمیز مردم، یک "نه" بزرگ به سارکوزی و سیاستها و حزب او و تفکر وی به حساب آمد.  

آیا سارکوزی به آوار سازی، ویران گری، بی دینی، براندازی، خطر بزرگ از صدر اسلام تا کنون و غیره محکوم شد و یا اصلا طعم ایدئولوژی به مخالفت های ملی با وی اضافه گردید؟ در حالیکه مخالفتهای میدانی مردم در اعتراضات مدنی به خشونت کشیده شده و افرادی به شدت مضروب و به زندان رفتند.  

سارکوزی در پازل سیاست باقی ماند و سیاستهای مدیریت جدید اقتصادی فرانسه هنوز به نیمه ی راه نرسیده باعث رویگردانی ملت از سوسیالیسم اولاند شد و در انتخابات شهرداری ها این بار سارکوزی بود که توانست پست های بیشتری را به حزب تحت رهبری خود اختصاص دهد.  

آیا سارکوزی با چنان شکست تاریخی در انتخابات ریاست جمهوری که منجر به حذف مستقیم خود وی از دوره ی جدید ریاست جمهوری شد، برای همیشه به زباله دان سیاسی فرانسه ملحق گردید و سرنوشتی مانند ناپلئون پیدا کرد؟  

یا اینکه سارکوزی هم حق حیات در چارچوب قانون و عرف سیاسی فرانسه با آزادی های مصرح در کشور خود داشت و بالاخره هم برگ نوینی در سیاست فرانسه برای خود و حزبش رقم زد؟ 

اولاند با داشتن رای قابل توجهی به ریاست جمهوری رسید و سیاستهایی که قول داده بود را هم تصویب و هم به اجرا نهاد. اما هنوز در نیمه ی راه است که با بیان صریح مردم در انتخاب نامزدهای حزب رقیب به عنوان شهرداران فرانسه، به شکست سیاستها و نارضایی مردم اعتراف می کند و در اولین گام استعفای نخست وزیر و رئیس کابینه را می پذیرد و نخست وزیر جدیدی که از قضا شباهت زیادی به مدیریت سارکوزی دارد به جای او نصب میکند. 

آیا اولاند شکست را با هزار جنگ روانی و دروغ و دغل ماست مالی می کند و با به رخ کشیدن آراء خود همواره می گوید که من متنخب ملت هستم و باید آنچه من میخواهم انجام شود و آراء شهرداران جایگاهی نداشته و همچنان من هستم که مطلوب ترینم؟  

جالب اینجاست که نخست وزیر بر خلاف آنچه در کشور ما در زمان میرحسین موسوی یا معاونین اول دوره های بعدی مطرح بود، طوری انتخاب شده که میزان محبوبیت وی مورد وفاق شهروندان قرار داشته باشد و مقبولیت خود نخست وزیر به عنوان هماهنگ کننده ی سیاستهای رییس جمهور و مدیریت اجرایی کشور، در بین مردم بالا بوده و به طبع بر محبوبیت رییس جمهور و تیم همراه وی بیافزاید. 

آیا نخست وزیر بر خلاف رای مردم به رییس جمهور، به وی تحمیل شده و دقیقا چیزی عکس سیاستهای انتخاباتی و اعلامی وی از آب در می آید و رییس جمهور نیز بارها با وی به مخالفت و انتقاد می پردازد و حزب نخست وزیر در نقطه ی ضد و بلکه اپوزیسیون رییس جمهور قرار دارد؟ 

آیا میزان محبوبیت نخست وزیر مورد غفلت واقع می شود و مثلا یک چهره ی دانشگاهی صرف با دیدگاه های اقتصادی خاص مثل آقای پرویز داوودی یا اسحق جهانگیری با سابقه ی تیره در سرنگون سازی صنعت کشور در سه دولت قبل، بر سر کار می آیند و اصلا میزان توجه ملت به آنان مورد سنجش قرار نگرفته و لباسی که بر قامت آنان دوخته می شود، بسیار ناساز از آب در می آید؟؟

البته همه ی  اینها زمانی است که بتوانیم فضای جامعه را به سمتی ببریم که آزادی بدیهی در انتخاب سیاسی ملت به رسمیت شناخته شود هرچند که دستهای سرمایه داری کهنه کار نگذراند آراء  مردم کاری از پیش ببرند اما لاأقل در انتخاب خویش بدون هجمه های سنگین به یک جریان منتخب ملی و با اجتناب از بستن دهان آنان که در موردشان شبانه روز جوسازی می شود، صندوق های رای را به نماد خواست واقعی مردم  بدل نمائیم. 

فرانسه کعبه ی آمال نیست، اما از تاریخی طولانی در فراز و فرودهای سیاسی و مردمسالاری برخوردار است.  

لازم نیست مثل فرانسه شویم. همین که تاریخ فرانسه را عیناً تکرار نکنیم تا به نقطه ی فعلی آنان برسیم، کار بزرگی انجام داده ایم.