والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

سمینار دانشگاهی با پروفسور استانیسلاو پریتچین

محققین سیاست خارجی منبعی به اهمیت دیدار از منطقه ی تخصصی خود ندارند.

در کشور ما که کمتر فرصت به دانشجویان حوزه  روابط بین الملل داده می شود تا سفرهای علمی و پژوهشی به مناطق مورد مطالعه ی خود داشته باشند، دیدار با یک استاد بومی از کشورهای تحت مطالعه امری بسیار مغتنم است.

اگر تخصص و حرفه ی استاد میهمان نیز همان حوزه هایی باشد که یک محقق ایرانی به آنها علاقمند است، ارزش دیدار دوچندان می گردد.

حال اضافه کنید استادی که به ایران سفر کرده، در یک محیط دانشگاهی دقایقی مستمع سخنان و سمینارهای دانش پژوهان ایرانی هم باشد.

خود را در لحظه ای قرار دهید که روبروی یک استاد روس موظف به سخنرانی درباره ی منطقه ی تخصصی او هستید.

وی نه تنها اهل روسیه و استاد تاریخ در مسکو و نیز عضو بنیادگورباچف روسیه است بلکه علاوه بر این خصائص موروثی، عضویت در مرکز مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز را هم در کارنامه خود نقش کرده است.

روز چهارشنبه دانشکده علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی میزبان حضور پروفسور استانیسلاو پریتچین بود.   

به دعوت یکی از اساتید خوشفکر و دلسوز به جمعی پیوستم که پروفسور پریتچین را در خود جای داده بود.

استاد با انگیزه ای که خود عضو تنها اتاق فکر ایران در حوزه اوراسیاست، میهمان آکادمی ایراس را در دیدار از دانشگاه علامه میزبانی میکرد. هیچ تشکری نمی تواند برای یک وجدان بیدار ادای احترام کند بلکه ادای شکر را در می آورد.

از همه جا بیخبر وارد دانشکده شدم و وقتی به جلسه راه یافتم، استاد و دانشجویان را حاضر دیدم.

از همه سنگین تر و البته ارزشمندتر حضور دکتر جهانگیر کرمی استاد بی بدیل حوزه ی اوراسیا و رییس گروه روس شناسی دانشگاه تهران در این نشست بود.... 

هرآنکو ز دانش برد توشه ای ....جهانیست بنشسته در گوشه ای

ناگهان نهیب استاد من را به پشت تریبون فرستاد و تکلیفی که امر ایشان بر دوشم نهاد باعث شد تصمیم به سخنرانی مقابل دکتر پریتچین بگیرم و چون از قبل قرار بود به تحلیل راهبردی روابط ایران و قزاقستان بپردازم، اسلایدهایم را مثل تک تیراندازی که گلنگدن می کشد اما در شلیک تردید دارد آماده کردم.

ادب اقتضا میکرد اجازه بگیرم و فکرم را مجاز به اجرا کنم:

«خانم دکتر! حالا که مترجم روس زبان هست، من به فارسی حرف بزنم و ترجمه بشود یا راه تاثیر گذاری مستقیم بر وی را انتخاب کنم تا ارتباطی دوطرف برقرار شود؟»

استاد باور نمیکرد میخواهم انگلیسی حرف بزنم، فلذا امتحانم کرد و فرمود یک مقدمه و خوش آمدی بگو تا ببینیم کلاس چه می طلبد.

دکتر پریتچین ابتدا خود را  معرفی کرد و از حوزه  ی تخصصی خود در مطالعات استراتژیک و خصوصا اسلامگرایی، تروریسم افراط گرا، مدیریت انرژی خصوصا در حوزه ی آسیای مرکزی و قفقاز سخن گفت البته دست توانایی هم در حوزه ی خاورمیانه داشت.

همه چشم دوخته اند به من و اسلایدهای قزاقستان من.

من هم چشم دوخته به بیش از هشتاد اسلاید و عقربه های ساعت که مثل عقرب به من نزدیک میشدند.

یک ربع قرار سخن گفتن من تبدیل به نیم ساعت جمله سازی های پر استرس شد

خدا خدا میکردم مقابل استاد بیگانه خراب نکرده باشم

آنهم راجع به کشوری که حیاط خلوت روسها بوده است.

 البته قزاقستان مهمترین شریک روسیه در حوزه های استراتژیک و امنیتی بوده و هست.

از یک طرف میترسیدم اسلایدهای فارسی من مایه ی علمی برای هم میهنانم نداشته باشد از طرفی یاد قدیمی ها می افتادم که اینهمه غیرت مقابل بیگانه داشتند 

میگفتم اگر روح عباس میرزا ناگهان جلوی من ظاهر شود و بگوید آبرویم را جلوی این اجنبی بردی تا آخر نفس عمرم شرمگین می مانم.

نگاه تایید کننده ی استاد نشان از حرکت من در مسیر صحیح داشت

میانه ی کلام بودم که پروفسور پریتچین به همکلامی با سخنم رغبت نشان می داد و نظرهایش را به انگلیسی ابراز می کرد.

به قول خبرنگارها فهمیدم فرمان بحث دست من است.

فضای سمینار دوستانه ی ما بسمتی رفت که دکترپریتچین ترجیح داد ابتدای سخن را به انگلیسی ساز کند و زبان روسی را در وهله ی دوم با کمک مترجم مورد استفاده قرار دهد.

البته پریتجین گفت من نمی توانم به سرعت شما انگلیسی حرف بزنم و از مطالب مهم شما لذت بردم. 

برایم جالب بود در همان ابتدا ابراز داشت که ایکاش محققین ما در روسیه به قدر شما قزاقستان را می شناختند.

در دلم گفتم کاش مسئولان ایران هم بقدر شما، ما را می شناختند.

تواضع یک استاد روس که بسیار هم ذوجوانب و ذوفنون است، برایم باز درس اندر درس بود.

اول بدون تکبر از من خواست نقشه ی اوراسیا را از میان اسلایدهایم نشان دهم تا استفاده کند.

بعد هم با دوستان عکس دسته جمعی و اختصاصی گرفت و نهایتا هم کارت ویزیت خود در موسسه ی مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز را به من اعطا کرد تا کانال ارتباطی مداوم داشته باشیم.

حضور گرم دانشجویان و ایفای نقش مترجمی یکی از بانوان محترم بر نشاط پریتچین افزود.

فردا وقتی خبری در خصوص اجلاس جی 20 برای استاد ارسال کردم در ضمن اوامری که داشتند، مجدد خبر دادند که دکتر پریتچین از سمینار من درباره ی قزاقستان بسیار تعریف کرده است.

روز خوبی بود

خوشحالم که آبروی ایران را به همین قدر نگه داشتم

همین مقدار که می توانستم

به حدی که پروفسور پریتچین من را colleague خود می خواند. 

تشییع جنازه ها و هشدارها

قصد مقایسه ی مرتضی پاشایی با غلامرضا تختی را ندارم

همینطور سرنوشت نظام اسلامی را با حکومت ستمشاهی قیاس نخواهم کرد

فقط به عنوان کسی که از دور سیاست را چشیده است و دوخط هم از آن خوانده است خواستم احساسم را بگویم

در فکرم علامت تعجب است این تشییع جنازه برای یک خواننده که هیچگاه به اندازه ی کسانی همچون شجریان یا حتی ناظری هم اسطوره نبود

آنقدر هم سابقه ی خوانندگی نداشت تا مردم در رده های مختلف اجتماعی بخواهند او را نمادی محبوب از نهاده های نوستالژیک خود بپندارند 

آنچنان که در تشییع مرحوم نوذری به خاطرم مانده است

اگر شک و شبهه های بسیار در مورد کشته شدن غلامرضا تختی بدست عمال شاه معدوم وجود دارد و برخی معتقدند جلال آل احمد گفت از تختی شهید بسازند

در نبودن هرگونه رابطه ی سیاسی بین پاشایی و مدل حکومت داری تردید نیست، چه رابطه ی مثبت و چه منفی

اما این تشییع جنازه و ابراز احساسات برای یک نگاه تحلیلگر سیاسی می تواند بار جامعه شناختی از تحولات ایران داشته باشد

مردم اگر در تشییع یک کشتی گیر مشهور آنقدر حضور یافتند که دانشگاه ها به طور رسمی با علم و بیرق وارد این واقعه شدند، قطعا پیام های غیرکلامی عظیمی به حکومت وقت ارسال داشتند

اما مثل همه ی پیامها، آن واقعه هم برای شاخک های رژیم ناشناخته ماند

امیدوارم همین توضیح کافی باشد تا راهبران دولت اسلامی نسبت به وقایع عجیبی مانند تشییع پاشایی به دور از حساسیت سیر نکنند 

و به راحتی نگویند همه چی آرومه من چقد خوشبختم......

فرستادن معاونین وزیر بهداشت به برنامه ی ویژه ی خبری و گفتگو کردن از سرطان و عزم ملی برای مقابله با سرطان نمی تواند دردی را دوا کند 

مردم درد سرطان نداشتند که به خیابان آمدند تا تشییع شگرفی بجای بگذارند 

و شما هم دردی دوا نمی کنید اگر برای مقابله با سرطان داد بزنید و بخواهید از قافله ی حضورهای پیش بینی نشده عقب نمانید..... 

دوای سرطان جامعه دین حقیقی و ایمان عدالت محور علی است.....

شأن عالمان دین ایستادن در برابر بی عدالتی است

اگر نایستند باید منتظر نشانده شدن باشند

که فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً

خدا به داد برسد اگر که عالمان دین عاملان بی عدالتی هم باشند......

به قول حضرت امام (قدس سره) 

در روایت داریم که اهل جهنم از بوی تعفن عالمان فاسد در رنجند و به خدا شکوه می کنند

اصل شعر قدیمی «مکن ای صبح طلوع»

شاید کمتر کسی بداند شاعراین شعر پرشور و ماندگار که قریب به یک قرن در شب عاشورا در فضای محافل عزاداری اباعبدالله الحسین علیه السلام می پیچد و دل و جان مشتاقان را با سوز و آه عاشورایی گره می زند، کربلایی محمود بهجت(ره)، پدر بزرگوار حضرت آیت الله العظمی بهجت(قدس سره) است.

این کتاب در ۳۲۰ صفحه در قطع رقعی و با جلدگالینگور (سلفون) در مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی بهجت(قدس سره) تهیه و منتشر گردیده است.


شب وصل است و تبِ دلبری جانان است

ساغر وصل لبالب به لب مستان است

در نظر بازیشان اهل نظر حیران است

گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است 

چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


«یارب این بوی خوش از روضة جان می آید؟ 

یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»

«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»

«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»

یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟ 

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟

«چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»

چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید؟

چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟

چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پران است؟ 

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست

شاه بنشسته، بر او حلقة یاران الست

«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست» 

چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست

خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود

«مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود»

«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود»

«خم می بود که خون در دل و پا در گل بود» 

ساغر سرخ شهادت به کف مستان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


این حسین است که عالم همه دیوانة اوست

او چو شمعی است که جانها همه پروانة اوست

شرف میکده از مستی پیمانة اوست

هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست

حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است 

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


قل هوالله بزاید زلبش، رمز احد

لم یلد گوید و لم یولد و الله صمد

این تمنا ز احد در دل او رفته زحد

می وصلی بچشان - تا در زندان ابد

بشکنم - از خم وحدت که چنین جوشان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


محرمان حلقه زده در پی پیغامی چند:

«چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند» 

«فرصتِ عیش نگه دار وبزن جامی چند»

که نماندست ره عشق مگر گامی چند

در بلائیم ولی عشق بلا گردان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


امشب است آنکه «ملایک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»

«با من راه نشین باده مستانه زدند»

«قرعه فال به نام من دیوانه زدند»

یوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


هان که گوی فلک صدق به چوگان من است 

ساحت کون و مکان عرصه میدان من است

دیدة فتح ابد عاشق جولان من است

هر چه در عالم امر است به فرمان من است

پیش ما آتش نمرود گلِ بستان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


«هان و هان ناقة حقیم» مجوئید حیَل

«تا نبرد سرتان را سرِ شمشیرِ اجل»

«پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل؟»

«کار حق کن فیکون است نه موقوف علل»

بی فروغ رخ او ، جان و جهان بی جان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم

«قطع این مرحله با مرغ سلیمان» بکنم

حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم 

«آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم

عاقبت خانه ظلم است که آن ویران است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند

تا همه صومعه داران پی کاری گیرند»

و به تاریکی شب ره به کناری گیرند

صادقان زآینة صدق، غباری گیرند

صحنة مشهد ما صحن نگارستان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


گفت عباس که: من از سر جان برخیزم

از «سر جان و جهان دست فشان برخیزم»

«از سر خواجگی کون و مکان برخیزم» 

من «ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم»

این چه روح است و کرامت که در این یاران است 

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


در شب قتل، نگفت از سر و سامان، زینب

«داشت اندیشه فردای یتیمان، زینب»

گفتی از یادِ پریشانی طفلان، زینب 

داشت آن شب همه گیسوی پریشان، زینب»

این چه خوابی است که در خوابگه شیران است؟

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


ظهر فردا، قد رعنای حسین است کمان

باز جوید شه بی یار ز عباس نشان 

ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان

«که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»

قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند:

صبر از این بیش ندارم، چکنم تا کی و چند؟

جان به رقص آمده از آتش غیرت چو سپند

بوسه ای بر لب خشکم بزن ای چشمه قند

دستی اندر خم زلفی که چنین پیچان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست»

«سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست» 

نفس «همت پاکان دو عالم با اوست» 

زخم شمشیر و سنان چیست؟ «که مرهم با اوست» 

پس چه رازی است که خنجر به گلو بُران است؟

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


شام فردا که رسد، زینبِ گریان و دوان

در هیاهوی رذیلانة آن اهرمنان

پرسد از پیکر صدچاک شه تشنه زبان

«که شهیدان که اند اینهمه خونین کفنان؟»

جگر رود فرات از تف او سوزان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


او که دربانی میخانه فراوان کرده است

نوش پیمانة خون بر سر پیمان کرده است

اشک را پیرهنِ یوسفِ دوران کرده است

چنگ بر گونه زده موی پریشان کرده است

در دل حادثه مجموعِ پریشانان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع


یارب این شام سیه را به جلالی دریاب

بال و پر سوخته را با پر و بالی دریاب

«تشنة بادیه را هم به زلالی دریاب»

جشن دامادی جان را به جمالی دریاب

که عروسِ شرف از شوق حنابندان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

ردپای احمدی نژاد میان محرومان!

از مقابل روزنامه فروشی رد می شدم نگاهم به صفحه ی اول آرمان افتاد. 

مدتهاست روزنامه نمی خوانم 

شده ام مثل بهزاد نبوی 

استاد کنترل پروژه و تحقیق در عملیات ما می گفت مهندس نبوی زیاد روزنامه و این چیزها نمی خواند فقط نگاه می کند تا از تیتر خبرها مطلع شود 

چشمم افتاد به عکس و سخن صادق زیباکلام 

خدا عقلش دهد 

گفته بود و درشت نوشته بودند گفته اش را: 

«عزم احمدی نژاد برای آمدن جدی است» 

یاد کلاس صبح افتادم 

کارگاه آموزشی داشتم با کارکنان یکی از ادارات 

میانشان کارکنان صفی و کارگران و نگهبانان هم بودند 

سعی می کردم به تناسب سطح مطالعه ی همه، کلاس را اداره کنم  

آخر کلاس که بعد از ناهار بود و نزدیک به 70 اسلاید برای تدریس بررسی کرده بودم ، جهت ملموس ساختن آموخته ها مناسب دیدم قدری از مفاهیم سخنرانی  و زبان بدن و تن صدا و لحن کلام را در قالب فیلم های کوتاه نمایش دهم 

یکی از این فیلمها بخشهایی از مناظره ی تاریخی سال 88 بود. 

کارگران محرومی که دیگر به قشر متوسط نزدیک بودند اما می شد جنسشان را از ریشه ی محرومان و پابرهنگان برشمرد 

با دیدن احمدی نژاد مستقیم و غیرمستقیم شروع به تمجید و تعریف کردند  

مطمئن نبودند من طرفدار هستم یا مخالف  

البته دعوای من با احمدی نژادی ها بر سر دین و اعتقادم به پلورالیسم دینی یاران باقی مانده ی احمدی نژاد است

عجیب بود برایم

یکی از آنها که سیبیل پرپشت و هیکل ریزه و صورتی تیغ کشیده و کله ای تاس داشت 

وقتی گفتم اینجای سخن احمدی نژاد در مقابل موسوی خوب بود و آنجایش بهتر 

گفت: اصلاً همه چیزش خوب بود    

و سخنان دیگر از دیگر حضار....

پس چندان هم نباید سخن هاشمی که گفته است: مردم از من میخواهند در سیاست وارد شوم، سخنی بی حساب باشد 

بلکه از روی ترس است و نه فقط عطش قدرت 

عجیب بود برایم 

می گفتند که محرومین بسیار زیاد سختی کشیده اند در این دوره 

و مستضعفان به خون احمدی نژاد تشنه اند... 

یک محقق علوم اجتماعی باید در اجتماع به دنبال سنجش حقیقت باشد 

سعی می کنم روی برداشت های خودم از دل اجتماع اندیشه کنم  

رد پای هر فکر را در جامعه می توان جست و البته نباید فقط هرچه "می خواهیم" را ببینیم 

ردپای عدالت جدای از اشخاص، برای همیشه در میان مردم  و ملت ها قابل جستجوست.....


دکتر سرافراز و سرافرازی بین المللی اسلام

انتصاب دکتر سرافراز به ریاست صداوسیما، امید را در دل نا امید من زنده کرد.

مهندس ضرغامی که روزگاری از مبارزان نهضت جهانی اسلام بود، اگرچه بسیار در لباس یک رسانه چی برای نگاه جهانی انقلاب ما زحمت کشید اما بیشتر می توان اقدامات وی را جنبه های زیرساختی برشمرد.

همین اقدامات اغلب به دست مرد بین المللی رسانه انقلاب یعنی همین دکتر سرافراز مدیریت و اجرا شده است.

کسی که حدس میزنم روابط او به طور مستقیم با رهبری نشان از تشابه اندیشه ی او با مغز انقلاب دارد. 

ترجیح میدهم از همین امروز، سرافراز را دست رسانه ای سپاه قدس بخوانم.

هرچند سوابق او و تحصیلاتش در لبنان این تشابه در اندیشه ی مطالعات منطقه ای بین سرافراز و سپاه قدس را افزون تر می نماید.

نقطه ی امید بیشتر، تسلط او به دو زبان خارجی در کنار اندیشه ی بین المللی مرد امروز رسانه ی انقلاب جهانی اسلام است. 

این یک شعار نیست، کسی که می داند فرق یک گزارش در Press TV  یا «قناة العالم» با گزارش دیگر چیست، با کسی که نمیداند چیست،فقط بر کسی آشکار است که این دو زبان را بلد است.

هَل یَستوی الذینَ یَعلمونَ والذینَ لایَعلمونَ؟

امیدوارتر می شوم وقتی می بینم سرافراز دکتری علوم سیاسی دارد و می فهمد «خداوندگاران اندیشه ی سیاسی» در سر چه اندیشه کرده اند.

قطعاً این مدرک، هر کیفیتی که داشته باشد و البته از آثار او هویداست که چندان هم پایین نیست، مدرکی در سطح استاندارد جهانی است.

نه اینکه دکتری فلسفه یا مهندسی مکانیک داشته باشد و علم الاستراتیجیه یا دانش راهبردی به طور آکادمیک در رییس رسانه انقلاب موجود نباشد.

استاد گرانقدری در کلاس سیاست بین الملل می فرمود:

«ایران خواسته یا نخواسته در یک بازی استراتژیک بین المللی وارد شده است...!!!»

قطعا رسانه ایران هم باید بازیگر خوبی برای پازل ایرانی در بازی مذکور باشد.

البته امید دارم

و دوست دارم این استاد صاحب نظر علم سیاست بداند کشور رسانه ای می خواهد که در سیاست، مردم و جوانان را بوسیله ی دانشگاه رسانه رشد فکری دهد و از تئوری مدوّن بهره ببرد و بساط خطابیات و احساسات گرایی ها در وادی اندیشه و علم سیاست خاصه در پهنه ی سیاست بین الملل را اندک اندک برچیند.

امیدوارم امیدمان بر باد نرود.