والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

آه مظلوم

 پیامبر اکرم (ص) :


از نـفـریــن ِ مـظـلــومــــ ، بـپــرهــیــز !

زیـرا وی به دعـا حـق خـویـش را از خـدا میـخواهـد ،

و خــ ــدا ، حـق را از حـقــ ـدار ، دریــغــــ نــمـیــدارد ...

آب مهریه ات، فریاد ارثیه ات

 آب مهریه ات، فریاد ارثیه ات 

تنها هنگامه آتش گرفتن خانه را می گویند، بی خبر از اینکه چرا هیزم ها تو را دوره کردند.

تنها تو را در میان کوچه دیدند بی آنکه بپرسند چرا نامردها این قدر قساوت به خرج دادند.

مگر انتقام بدر و خیبر را به جای علی از تو میخواستند بستانند؟ 
آن ساعت که قداره بندان مدینه، سقیفه را آغاز کودتا علیه سردار خیبر کردند انتقام خونهای مشرکان را از ذوالفقار ستادند. مگر خونهای مشرکین و جانهای معاندین چقدر می ارزید که خون آشامان سیاه دل، تو را چنین مکسور و مهضوم نمایند.

جرم مادر جوان مدینه چه بود؟ به کدامین گناه شرم آور ترین دعوای تاریخ را بر سردر معبر جبرئیل با تو ساز کردند؟

می دانم! شاید بدانم! چون درد را از تو به ارث برده ام! 

میفهمم! شاید قدری بفهمم! چون اتهام خوردن را از ولای تو به ارث برده ام!

میشناسم! غم را! درد را! تهمت را! غصه و محرومیت را! تودهنی خوردن و امر به سکوت شدن را! من وارث غمهای بی کسی تو از ورای چهارده قرن درد و محرومیتم! 

می دانم چرا نگذاشتند در خانه آرام بگیری و اشک را خوراک روز و ناله را مرهم شبهای خویش نمایی!

امروزهاست که می فهمم! چون من نیز مثل تو فریاد می زنم و خطابه را سلاح تیز حق خواهی ساخته ام!



میدانم که قداره بندان و نوچه های بی صفتشان اگر نتوانند از عهده خطابه شیرافکن برآیند خانه را بر سر خطیب ویران می کنند! میدانم می تازند تا زندگی ات را سیاه کنند بلکه زبان بلیغ تو را کوتاه نمایند.

کاش به مسجد نمی رفتی! کاش میرفتی و خطبه نمی خواندی! کاش خطبه ات را آنقدر رسا نمیخواندی که بلاغتت تحقیر کننده کوچکترین درندگان متعفن شهر مدینه باشد! 

آخر مادر جان حسودان اگر کم بیاورند کید خود را بلیغ میکنند نه بیان نداشته خویش را! 

آنان که زبان تیز حق خواهی را تاب نیاورند آتش تیز میکنند و دود را برای سیاهکاری خود به میانه می کشانند.

مادر چه ارثیه ای گذاشتی! فریاد بر سر بی عدالتی! بیان بلیغ در مقابل گردن کلفتی و قدرت خواهی!

آنان که خانه را دوره کردند انتقام فریادهای ملکه خطابه را در پهنه مسجد پیامبر گرفتند!

انتقام لحظه ای که شیر دختر پیامبر داد از بیداد غاصبان برآورد، اعلموا أنّی فاطمة! بدانید من فاطمه ام!

برای تمام فاطمیه ام همین جمله کافیست تا بدون مقتل کوچه و خانه بگریم! بدانید نامردها! من فاطمه ام!!!!!

می پنداشتم تنها ارثیه ای که به تو رسید فدک بود! تنها چیزی که امیرالمومنین فاطمه، به عثمان بن حنیف می گوید از آنچه آفتاب بر آن تابید فقط فدکی بود که به دست ما رسید و آنرا ستادند و بخشیدند!

اما امروز لمس می کنم که فدک فریاد مظلومیت محرومان همیشه تاریخ بود تا از مادر آسمانی خود ارث برند فریاد و بلاغت را ! یاد بگیرند عزت و ایستادگی در گلوگاه تحریف تاریخ را!

مادر دلم آرام می شود وقتی تنهایی ام را با غربت خانه تو هم جنس می بینم!

مادر جان! جان به فدایت! وقتی جان خسته ام را با خستگی تو در دفاع از حق مغصوب صاحب حق هم نوع می یابم!

مادر شجاع من! خوشحالم که بر دهانم مهر مشت می کوبند و سکوت را شایسته زندگی ام معرفی می کنند اما نمی توانند تا زنده ام ساکتم کنند! چون خود را وارث تو می پندارم! وارث خطبه فدک زهرا!

می دانم و از خدای نیز می خواهم! انتهای جاده زهرایی بودن محرومیت است! محرومیت از تمام شیرینی ها! شیرینی که حضور توست در زندگی ما! روزی خواهد رسید که ما را از آب هم محروم می کنند!

این تقدیر تاریخ نامردی هاست که هرکه ارثیه زهرا دارد، روزی نیز باید از مهریه زهرا محروم شود.

مادر مهربانم! شادم که با غم تو آه می کشم!

 

گریه کن

گریه کن! من هم دلم گرفته است!

 درد تفاوتها را با بی تفاوتی درمان سرپایی می کنند!

ادامه مطلب ...

کلید در وضعیت خاموش

آیا همچنان نیازی به حضور ما، با هر توانی که داریم و هر اندازه ای که هستیم، احساس می شود؟

آیا دیگر تکلیف داریم فضای مجازی را به عرصه جهاد مبدل سازیم؟ آیا بازهم نظام اسلامی به گارد جهادی ما نیازمند است؟ 

حضور احمدی نژاد در جوار نماد نفرت سراسری 88 از هر طریق که میسر شده باشد نتیجه ای جز تکانه های سردکننده بر پیکره حزب الله نخواهد داشت. شاید حزب الله خود را به عنوان نماد ولایت خواهی معرفی کند اما بدنه اجتماعی حامیان نظام ناگزیر از انگیزشهای صریح و آینه وار هستند تا در صحنه حماسه آفرینی همچنان بمانند.

البته نقش تهییجات اجتماعی و ریشه یابی گرایشات درونی ملت در جهت گیری های سیاسی را نمیتوان از نظر دور داشت، اما این تهییجات قطعا از ثبوت و رسوب قابل اعتنایی برخوردارند که به هیچ وجه نمیتوان آنرا حمل بر احساسات گذرا نمود.

آشتی با هاشمی البته معنایی جز قهر با خیزش عمومی نه دی نخواهد داشت. اگر امروز خود را موظف به دفاع از وحدت با هاشمی بدانیم، دیگر تکلیفی برای حماسه سرایی درباره قیام نه دی برگردن نداریم. 

اگر حسین شریعتمداری حمله به دکتر الهام را در قاب ولایتمداری خویش تعریف میکند باید بداند که دیگر تعریف قصه فتنه و فرمولهای براندازی جز استفراغ معنوی ملت بروندادی نخواهد داشت. چه اینکه الهام به عنوان مخالف قسم خورده هاشمی، کوبیده خواهد شد تا بدانیم مردم محور مقابله با فتنه های برانداز نیستند و این مائیم که طوفانها را به سکوت مرگبار محکوم می کنیم.

آشتی با هاشمی از هر راهی که متصور باشیم، چه اطاعت از رهبری و ولایت پذیری چه تاکتیک های سیاسی یا پذیرش بیهودگی مقابله با اشرافیت روحانی، مملو از بی اعتمادی و جدایی بدنه فعال ملت از راهبردهای دینی و جهادی نظام است.

وقتی هر روزنامه مدعی دفاع از ولایت بر انتقاد به مجمع یا اصرار بر تقابل با هاشمی می تازد، یعنی تمام خاطره های ما از تئوری پردازی های حماسی قدیانی بر باد می رود و آیه آیه حضور عاشقانه ما پای فریادهای نه دی به آتش می سوزد.

البته نمی توان از وضعیت مدیریت کشور انتظاری بیش از این هم داشت. کدام ساختار مویرگی می تواند ضرب آهنگ حیات چابک ساختار مدیریت کشور را تداعی نماید؟ وقتی تمام خون دل نیروهای مدافع نظام از نهادهایی است که اسم نمایندگی قله هدایت را یدک می کشند، حلقه های صالحین پر است از کسانی که می خواهند دور هم لیست حضور و غیاب امضاء کنند و دستهای مسئولین و نهادهای ناظر و قدرتهای امنیتی آماده اند تا هر انتقادی بر بی عدالتی و بی عرضگی را با مشت آهنین وادار به سکوت کنند دیگر چاره ای جز مصالحه و راهی جز آشتی با آنکه حیثیت مملکت را سوزاند باقی نخواهد ماند.

آیا بلیط ما تمام نشده است؟ می پندارم تئاتر به آخر قصه خود نزدیک شده و دیگر باید بپذیریم که کلید این صحنه در وضعیت خاموش قرار گرفته است. 

برخیزید که وقت رفتن به خانه هایمان رسیده است.