والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

مدیون شیرینی أحلی من العسل!

نه فقط قاسم بن الحسن شهادت را برای خود أحلی من العسل دانست بلکه شیعیانی که متوسل به مقام او می شوند نیز شیرین تر از عسل خواهند یافت نگاهی که قاسم به حاجت آنان می کند.  

هنوز شیرینی توسل به قاسم را در دل و خاطره دارم و خدا را نیز با همین شیرین زیارت خواهم کرد.  

گفته ام بارها که خدمت سربازی ام را بدون دست دراز کردن پیش کسی به احسن وجه انجام دادم و این عزّت را مدیون توسل به امام رضا هستم و برای همیشه مدال افتخار زندگی ام می دانم! 

اما وقتی از دوره ی دوماهه ی آموزشی به شهر خودم برگشتم و به مدد زیارت امام رضا موقع تقسیم به شهر خودمان افتادم، معاونت منابع انسانی من را به عنوان افسر یک جای سخت و دون شأن مأمور کرد. بطوری که چون فصل زمستان بود، شاید روزی 10 ساعت در هوای 30 درجه زیر صفر مجبور بودم سرپا ایستاده خدمت کنم. بطوری که لبهای من از شدت سرما مثل آفتاب سوخته ها ترک برمیداشت و سه شلوار روی هم می پوشیدم و دو لایه جوراب کلفت تا بلکه سرما کمتر در جانم نفوذ کند و گاها برای گرم کردن خودم صورتم را روی بخار آب گرم  لبو فروشی های کنار خیابان می گرفتم. 

هرچه دعا می کردم اثری نمی شد و توسلاتم پاسخ نمی یافت. 

روزهای دهه ی محرم در زمستان همان سال رسید و یک روز که از خدمت به خانه رسیده بودم و آن سال اصلاً نتوانسته بودم در هیچ عزاداری ای شرکت کنم و از برکت نظام مقدس اسلامی و سیستم نظامی تحت امر ولی معظم فقیه هیچ برنامه ی دینی برای ما افسران وظیفه برگزار نشده بود، بیشتر سعی کردم از طریق تلویزیون پای ذکر مصیبت بنشینم. 

ناگهان مشغول توجه به مداحی حاج علی انسانی شدم که روز مختص به حضرت قاسم بن الحسن ذکر مصیب این آقازاده و ماه پاره پیشه کرده بود.  

سخنی از حاج علی انسانی من را به خود مشغول کرد که گفت: 

« یکی از شیعیان مخلص، شب جناب قاسم بن الحسن را به خواب دیده بود و آقازاده فرموده بود چرا شیعیان ما به من کم متوسل می شوند و درب خانه ی من نمی آیند؟ من اینجا دستم بسیار باز است. هم پدر عاشق و مهرافزای من است و هم عمو گوش به درخواست من دارد.» 

دلم باز امید پیدا کرد.  

فرمانده ی شهرستان که مخالف رفتن من بود و می خواست با من زورآزمایی کند به من گفته بود فلانی! هرکجا که می توانی برو! هرکار میخواهی بکن! من با سردار فرمانده ی استان رفت و آمد خانوادگی دارم و به اصطلاح نوچه و شاگرد او هستم! کارت پایان خدمتت را از اینجا می گیری و می روی! 

یعنی غیر ممکن غیرممکن غیرممکن است که بتوانم از این سختی و خواری نجات بیابم! 

همان لحظه به مادر گفتم چرا برای من نذر حضرت قاسم نمی کنی؟ 

چند هفته بعد بی ربط و بی دلیل تماس گرفتم با یکی از دوستان بی ادعا، که در حج و زیارت کار می کرد! 

جایی که اصلا ربطی به نظامی گری و فرمانده استان و تقسیم و ... ندارد. 

گفت نمیدانم کاری از دستم بر می آید یا نه! توکل بر خدا! 

من هم همینطور امیدوار به کرم قاسم بن الحسن بودم! 

یک روز که سر پست بودم دیدم زنگ زد و گفت حاج آقا رییس عقیدتی سیاسی می خواهد برود حج عمره و پیش ما آمده کار تو را گفتم و تماس گرفت با سردار فرمانده استان و او هم بی چون و چرا اطاعت امر کرده است! 

پشت بیسیم خبر دادند برای تصفیه حساب به فرماندهی شهرستان بیا! 

وقتی رسیدم پیش همان فرمانده که گفته بود کارت پایان خدمتت را می گیری و می روی،  

نگاهی عمیق به او کردم و  گفتم دیدی از رفاقت با سردار، رفاقت های بالاتری هم هست! 

و تو چه میدانی که رفاقت با گل گلگون کفن باغ حسن یعنی چه!!! 

مادرم می گفت یکسال هرماه که روضه ی حضرت قاسم می دادم برای تو بخوانند انگار معلوم بود که روضه برای سربازی و جانفشانی است! 

بعد از آن یکی از بستگان سببی دچار مشکل عظیمی برای پسرش شده بود و همسر او می خواست از پسرش طلاق بگیرد اما بسیار اذیت و آزار برای خانواده شان فراهم کرده بود. 

آنها که زیاد اهل نماز و دیانت و حجاب نبودند، سفره ی دل پیش همشیره من باز کرده بودند. چون خواهرم دیده بود چه برای من رخ داده، می گوید روضه حضرت قاسم نذر کنید. 

عروس عاصی و خاطی بی دردسر طلاق گرفت و پسر دوباره با دخترعموی خود که یک پزشک بود ازدواج کرد و الان هم سایه شوم اتفاق قبلی از سرشان دفع شده است.  

هنوز بعد چند سال هرماه پولی از جانب آن مادر می آید که این ماه هم روضه ی حضرت قاسم ما را بدهید بخوانند.  

 

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 10 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:42 ب.ظ

خیلی اغراق کردیا.دمای 30 درجه زیر صفر اونم قزوین؟؟!!!!!!!

جنابعالی اون سالی که سرمای زیر 30 بود احتمالا هنوز موز بودید!

[ بدون نام ] یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 06:57 ب.ظ

سردترین هوای قزوین 24 درجه زیر صفر سال55 بوده . ماشالا پدربزرگ یا همون موز گندیده

حدس می زنم وهابی یا داعشی یا بهایی باشی
که برای ضایع کردن مطلبی در خصوص حضرت قاسم و نهضت عاشورا این صحبتهای سخیف و زشت رو می نویسی!

[ بدون نام ] یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 07:50 ب.ظ

نه اشتباه حدس زدی.ولی حداقل اینا به اسم شیعه فریب نمیدن عوام رو.یه ادم معمولیم و سعی میکنم مسلمون بمونم در بین این همه مسلمون نما.ادعایی ندارم حداقل نه به اندازه تو یا خویشاوندات که حتی زحمت رفتن به مجلس روضه رو ندارن و فقط پولشو میفرستن . قصد ضایع کردن مطلبو نداشتم نظرمو نوشتم که مثل اینکه کمظرفیت هستین و زبان دراز و سخیف گو

معاویه هم همین حرف رو به سیدالشهدا زد که تو می زنی.....
وقتی نامه نوشت به امام حسین و حضرت معاویه رو رسوا کرد
پسرش یزید به معاویه گفت چرا ضایعش نمیکنی؟
معاویه گفتن این طایفه زبانی دارند تیز! که هر کس مقابلشان بایستد رسوایش می کنند!
روضه بریم یا نریم برای تو نمیریم که بخوایم بدونی یا از جهالت بمیری!

[ بدون نام ] یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:51 ب.ظ

زبان مومن در پشت دل اوست و دل منافق در پشت زبان او. زیرا مومن هرگاه بخواهد سخنی بگوید.درباره آن میاندیشد اگر خوب بود اظهار ش میکند اگر بد بود آن را پنهان میدارد.اما منافق هر چه به زبانش آید میگوید بی آنکه بداند چه سخنی به سود او و چه سخنی به زیان اوست.

منافق اونیه که خودش عرضه ی حرف زدن نداره
میره زیر درخت میوه ی اندیشه ی دیگران کارخرابی انجام میده!

[ بدون نام ] دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 01:36 ب.ظ

مومن کم حرف است و پرکار .منافق پرحرف و کم کار.

کار مومن حرف زدن در دفاع از حریم حق است.....
به قول و فعل و جان و مال و آبرو.....

[ بدون نام ] دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:20 ب.ظ

مومن باید طاقت انتقادو داشته باشه وزبان به تمسخر باز نکنه

مومن باید توان کوبیدن به دهان مسخره کنندگان رو داشته باشه...
و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة....
در غزوه های صدر اسلام وقتی کفار می گفتند أعل هبل أعل هبل
امیر المومنین می گفت والله اعلی و اجل
بر همان وزن و قافیه

[ بدون نام ] دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:13 ب.ظ

مومن باید در کلام خود راستگو باشد
در اسلام به مسخره کردن مومن سفارش نشده
در جنگ احد وقتی کفار میگفتن:نحن لنا العزی و لا عزی لکم
پیامبر فرصت را از دشمن گرفت و دستور داد که مسلمانان بگویند:الله مولانا ولا مولی لکم

رفتی چندتا کتابخونه رو زیر و رو کردی که این مطلب رو یاد بگیری جواب منو بدی؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:07 ب.ظ

احتیاج به کتابخونه رفتن نداشت، ما هم به اندازه خودمون میدونیم فقط خواستم. شخصیت شما ها روشن شه که روایات یا آیات را تا جایی نقل میکنید که به نفعتونه.

تا خدا شما منافقین رو رسوا تر کنه....به دست خودش و به زبان ما

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ب.ظ

آمیییییییییییییییین
زبان دانایی راستی است.زبان نادانی درشتی است.

درشت است....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد