والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

تو غلط می کنی!

تو غلط می کنی این‌گونه دل از ما ببری
سرِ خود آینه را غرق تماشا ببری

مرده شور من عاشق که تو را می خواهم
گور بابای دلی را که به اغوا ببری

بخورد توی سرم پیک سلامت بادت
آه از دست شرابی که تو بالا ببری

کبکِ کوهی خرامان سر جایت بتمرگ
هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری

آخرین بار تو باشد که میایی در خواب
بعد از این پلک نبندم که به رویا ببری

لعنتی! عمر مگر از سر راه آوردم
که همه وعده ی امروز به فردا ببری

این غزل مال تو، وردار و از اینجا گم شو
به درک با خودت آن را نبری یا ببری

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:43 ق.ظ

به به!

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 05:47 ب.ظ

منظورت کیه؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد