والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

فرار

لحظه ای می رسد که میدوی... یکبار اتفاق می افتد و یکباره .... کار خودت نیست... نیشتر را گوئی از جایی دور دستتر بر جانت می زنند که پاهایت توان صبر ندارند.... چه پیراهنت را از قفا دریده باشند چه عریانی را به روحت برچسب بزنند....

جایی هست اگر یوسف نباشی هم دویدن می شود دوای آتش قلبت.... میدوی تا گدازه نریزد از جانت بر سنگفرشها..... حتی اگر بدانی چاقوها دستی را برای ترنج تحیر نمیبرند بخاطر جمالت.... ولی سیبی هم نیست تا اغفال کند تو را و بهشت را بفروشی به سودای جاودانگی دروغینش.... آنگاه که مقام فنا را در سرهای بریده قهقهه زده باشی....

 بسوزان هر طریقی میپسندی ،،،، که آتش از تو و خاکستر از من.....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد