والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

روزی فقیران

حضرت علی (ع):
خداوند سبحان، روزی فقیران را، در اموال توانگران و سرمایه داران قرار داده است،
پس هیچ فقیری و نیازمندی گرسنه (و فاقد امکانات زندگی) نمی ماند،
مگر به این جهت که توانگری حق او را نداده (و خورده) است.
و خداوند بزرگ، در روز قیامت، از توانگران بازخواست خواهد کرد!


برگرفته از آثار استاد محمد رضا حکیمی

علی و حکومت

درسی از کلام علی:
"....و أضاء لکم الاسلام......و ما عال فیکم عائل و لا ظُلم منکم مسلم و لا معاهد"

اگر حکومت اسلامی راستین بر سر کار باشد،
احکام نورانی اسلام زندگانی همه ی شما را روشن می کند (و سامان می دهد)
و در جامعه ی اسلامی، فقیری و نیازداری باقی نمی ماند
و به احدی ظلم نمی شود، مسلمان یا غیر مسلمان!!!

ـ منهای فقر ، علامه محمدرضا حکیمی ـ ص 12 ـ به نقل از کافی جلد 8 ص 32 ـ انتشارات علمی فرهنگی الحیاة

چی میگه؟

من که نفهمیدم چی داره می گه به روحانی

شما اگه میدونین به منم بگین!!!!؟ 

استراتژی روحانی، ایدئولوژی شریعتمداری

"استراتژی روحانی، ایدئولوژی شریعتمداری"

شریعتمداری حق می گوید یا روحانی و وزیرانش راه صواب می روند؟

سؤالی که پس از نگاشته ی شریعتمداری در کیهان به ذهن خطور می کند. آیا اعلام آمادگی برای تامین گاز اروپا توسط ایران در مقابل تحریم تحمیلی بر روسیه، به نفع کشور است؟ صرف نظر از این که نفع را چه چیزی تعریف کنیم، در قامت سیاست ورزان جمهوری اسلامی و به تعبیر آقای روحانی "فرزندان انقلابی"، آیا شایسته است که وقتی روسیه به عنوان دشمن و رقیب آمریکا در  کارزار با غرب به دام تحریم دچار شده و در عوض از حربه ی بستن شیرهای گاز خود به سمت اروپا استفاده می کند، بلافاصله از استراتژی جایگزینی و نتیجتاً سود اقتصادی سخن به میان آوریم؟

کیهان به صراحت می گوید نه! این کار نه تنها شایسته نیست بلکه انجام آن مستوجب عقوبت و همانا ریختن آب به آسیاب قدیمی دشمن است. دلیل این تفاوت نگاه در کجاست؟

خوشبختانه دولت آقای روحانی و استراتژی آن آنقدر جوان و نوظهور نیست که نتوان آن را به راحتی تحلیل کرد و مدل فکری شریعتمداری نیز آن قدر قدمت دارد که بشود تاروپودش را دانه دانه از هم شکافت.

قطعاً دوستان آقای روحانی که دولت را می گردانند و دولتهای پیشین را نیز از رد پای خود مملو کرده اند، برای این مدل تصمیم گیری دلیلی دارند. مدل های تصمیم گیری نیز بی شک مبتنی بر مدل فکری و ساختمان های فکری نیز بر بناهایی اعتقادی استوار هستند. شریعتمداری و راهبردهای کیهانی او نیز همین قاعده را دارند و نهایتا عقیده ی او را روشن می گردانند. 

برای روشن تر شدن این دو تفاوت مثالی در قالب یک خاطره می تواند مفید باشد. در دوران دانشجویی باخبر شدم سازمان مجاهدین انقلاب به مناسبت سالگرد 13 آبان از بهزاد نبوی برای سخنرانی دعوت به عمل آورده و از آنرو که بهزاد را به عنوان سردمدار جریان مطبوعش می دانستم فرصت را برای شنیدن مستقیم سخنانش غنیمت شمردم. یکی از سخنان او در مورد رابطه با آمریکا این بود که افراد منتقد به ما وقتی می گویند شما آن روزها ضد امپریالیستی بودید و این روزها به این موضع گیری ها رسیده اید مشکلشان اینجاست که انگار معنای "استراتژی" را نمی دانند.

تمام نقطه ی افتراق جریان اصلاحاتی که امروز می تواند دولت اعتدال را تغذیه ی فکری کند با اندیشه ی اصولگرایی که می کوشد روحانی و دولتش را به رنگ خویش درآورد در همین بود. استراتژی در نگاه عده ای به معنای این است که هرگونه اقتضایی می تواند موضع ما را به نفع خویش عوض کند و اصولا خط قرمزها همین اقتضائات و منافع و لزوم رسیدن به اهدافِ تعریف شده و البته دائماً در حال تغییر هستند. 

به عنوان مثال مساله ی منافع ملی به عنوان یک هدف در سیاست خارجی می تواند ما را برای اتخاذ تصمیم مخالفت با آمریکا یا تسخیر لانه ی جاسوسی متقاعد کند و همان منافع ملی می تواند ما را برای رابطه با آمریکا به نازکشی و لبخند ملیح رهنمون گردد. جدا از اینکه این اهداف مثل همین منافع ملی که دیگر امروزه در مفاهیم سیاست خارجی و روابط بین الملل دنیا هم از حیض انتفاع علمی و عملی بیرون هستند، هیچگاه استراتژی های بی هویت را برای نیل به شاهد مقصود، قبول نمی کنند و اگر هر راهی را برای هدف خود مجاز بدانند هویت هدف را بی حیثیت قلمداد خواهند کرد. 

مساله ی طرح مفهوم "اصول" گرایی از همین جا ناشی شد و سابقینی که در اردوگاه جناح راست بودند  و لاحقینی که در مقابل جریان لیبرال احساس هویت سیاسی جدید کردند، به این نقطه رسیدند که استراتژی ها تنها زمانی مفیدند که بر مدار اصول ثابتی نشو و نما کنند. بی اصول بودن و استراتژی برای سود و منفعت داشتن، در اولین گام باعث از دست رفتن ماهیت جریانات و طرح همان مفهوم "استحاله" شد که آن روزها بسیار بر سر زبان نیروهای حزب اللهی فریاد می گردید. 

با رخ آمدن پدیده ی انتخابات نهم و سپس تکانه ی انتخابات دهم مفهوم سیاست خارجی بر پایه ی اصول، رفته رفته این باب را گشود که می توان و باید در سیاست های راهبردی خود به نگاه "ایدئولوژیک" پایبند بود و جهان بینی خود را به عنوان چیزی فراتر از "اصول صرف" در نگاه به دنیا دخیل کرد. واژه ایدئولوژی نیز در دوران سازندگی آنچنان که از هنگام نوجوانی به یاد می آورم توسط افرادی همچون سروش در مباحثی مانند دین و حکومت به عنوان عوامل شکست دولتها خوانده می شدند و شاهد آن نیز حکومت های ایدئولوژیک شوروی و یا مدل ایدئولوژی های مائو در چین بودند. امری که دارای تفاوت بیّنی با مدل "دین" و سیاست ورزی دین محور آن هم با هویت شیعی داشته و دارد.

حال با گذشت انتخابات یازدهم ریاست جمهوری و ورود شعار اعتدال به ساختمان پاستور، بار دیگر این چینش "استراتژی" زنده می شود و قطعا از درب دیگر رسم "ایدئولوژی" بیرون می رود. برخی اساتید حتی در سر کلاسهای درس وقتی از یک استراتژی موفق سخن می گویند مثلا به این نکته اشاره می کنند که در بهره گیری از میادین مشترک گازی ما نتوانسته ایم سهم افزون تر را به خود اختصاص دهیم و یا به خاطر دارم که یکی از اساتید علوم راهبردی به این نکته توجه میداد که در طول سالهای گذشته، کشور عراق و دولت مالکی توانسته است بیش از همه ی کشورها به فروش نفت دست یابد و جای خالی ایران را در بازار انرژی پر کند.

آنچنانکه اشاره شد، این استراتژی گرایی ریشه در مدل فکری و این مدل ریشه در نوع اعتقاد دارد. این سه، نه خاص این دوران و ویژه ی این دولت، که تکرار همان مدل است که در زمان سازندگی رخ نمایاند و به نیت بهبود اقتصاد و ساختن ژاپن اسلامی همه چیز را مباح می شمرد و هر چرخش راهبردی را مناسب و مفید می دانست. این نوع ایدئولوژی زدایی از سیاست خارجی و کلا تمامی عرصه های مدیریتی از قضا نشان داد که نه تنها ارزش این همه قربانی را برای رسیدن به هدف نداشت بلکه دست بر قضا اوضاع جامعه را به بدترین شکل خود رسانید، یک بار از نوع مدیریت و اقتصاد و بار دیگر از نوع فرهنگ و دیانت!

این چرخش های مباح برای رسیدن به مثلا اقتصاد و توسعه یا رخ نمایی از آزادی مطلوب ملت، هم زاینده ی شارلاتانیسم مدیریتی شد و جامعه را تا مرز ناآرامی های مدنی پیش برد هم مملکت را به سمت یک بی هویتی و معنویت زدایی کشانید که به عطش معنویت، دست رد به هرگونه سخن از دموکراسی لیبرال نواخت و شعارهای آزادی خواهانه جز در آتش و دود کف خیابان ها برای خود ترجمان نجات بخشی نتوانست بیابد.

اتفاقا نگاه به دولت پهلوی نیز همین استراتژی را برای رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ حکایت می کند. قطعا شاه برای خوشگذرانی یا اشرافیت نمایی می توانست در مقابل دیدگان مردم و روحانیت فریاد نکشد و شرابش را بنوشد و اشرف قمارش را ببازد اما ظاهر را برای دین و دیانت بیشتر بزک کند. او می پنداشت برای مدل تمدن مدرنی که در سر دارد باید به همه بگوید که دین و اصول ثابت و محوریت روحانیت مستقل و مانند آن ممنوع و منسوخ شده و ما برای آن تمدن سازی نیازمند این حجاب ستیزی ها و کافه سازی ها و مشروب خواری ها و ارتجاع نامی ها هستیم. نتیجه هم که مشخص شد و هنوز هم قابل درس گیری است. 

اگر یکی از اصول علم سیاست را بخواهیم بر شماریم بدون شک جامعه شناسی سیاسی در رتبه های نخست این رتبه بندی قرار دارد. قاعدتا دوستان سیاست دان و تحلیلگران امنیتی دولت باید به این امر واقف باشند که "ایران" مانند همه ی کشورهای دنیا دارای خاصیت های جامعه شناختی خویش است و یکی از این خواص، واجد اصول بودن است. حتی اگر کشور به سمت غربی شدن هم برود باز این اصول از دست رفتنی نیستند که در آن ممالک نیز سخن از هر استراتژی و گردش به هر سمتی نیست. 

اینجا که انتقاد تند شریعتمداری به گوش می رسد، واکنش طبیعی جامعه ی سیاسی ایران است و اگر نبض جامعه نیز گرفته شود، تپش رگهای هویت جویی ملت لمس خواهد شد. اصول زدایی از سیاست و هویت ستیزی از مدیریت نمی توانند برای ملت اقتصاد خوب، امنیت بالا و هویت های مدرن به ارمغان بیاورند. هم تجربه این را نشان داده هم برهان علمی ثابت کننده ی آن است. 

پس تصمیم دولت را باید در برگزیدن استراتژی با تعریف خود و واکنش کیهان را در پیروی از ایده و عقیده ی خود به تحلیل نشست. آن استراتژی که عقیده را ملاک نهایی نمی داند و این ایده که استراتژی ها را بر مدار اعتقاد، مقبول می شمارد. 


تصمیم دشواری که آمریکا می خواهد!

جان کری از کدام "تصمیم بسیار دشوار که ایران باید بگیرد" سخن گفت؟

کنفرانس مشترک خبری جان کری و کاترین اشتون که در آستانه ی "مذاکرات جامع" ایران و 5+1 برگزار گردید حاوی سخنان شایان توجهی از سوی جان کری و البته لحن ملایم کاترین اشتون از موضع اتحادیه ی اروپا بود. 

می توان با کنارهم چیدن سخنان و مواضع کری به این نکته رسید که منظور وی از "تصمیمات بسیار دشوار" پیش روی ایران در مذاکرات جامع چیست. مذاکراتی که باید تا انتهای تیر ماه به نتیجه برسد و برنامه ی حرکت هسته ای ایران و کشورهای متخاصم را تا سالهای آینده بر مدار خویش مشخص نماید.

سخن کری در این نشست مبنی بر این که ایران باید اطمینان بدهد که قصد ندارد به سلاح هسته ای دست یابد، در حالی مطرح می شود که حرکت های هسته ای اخیر عربستان به صورت یک مصرف کننده ی سلاح هسته ای بدون داشتن توان تولید، نشان از برنامه ی منطقه ای آمریکا و متحدانش در "ایجاد موازنه ی هسته ای" در منطقه دارد. موازنه ای که این بار با برنامه های مذاکرات هسته ای ایران، نه بین جمهوری اسلامی و اسرائیل که میان متحدان نزدیک غرب و نیروهای اتحاد شرق چون چین، روسیه و هند برقرار خواهد شد. 

پس فشار کری بر ایران جهت اجرای سربراه تر مذاکرات جامع به چه منظور طراحی شده و تاکید مجدد بر مساله ی اطمینان بخشی ایران به دنیا برای دست نیافتن به سلاح هسته ای برای چیست؟

آمریکا می خواهد تفاوت خویش از اروپایی های دخیل در مذاکرات را به دنیا تلقین نماید و بی رحمانه مذاکرات را برای تخریب توان استقلال ایرانی به سمت دلخواه سلطه جویانه ی خویش به هدف برساند. سکوت اروپایی ها و لحن ملایم آنها در آستانه ی این مذاکرات بدان خاطر است که می دانند ایران با روشی که در پیش گرفته قطعاً از مسیری باید عبور کند که آمریکایی ها ریل گذاری می کنند و در این مسیر، جایی برای توقف در ایستگاه های اروپایی وجود نخواهد داشت. پس بهتر است آمریکایی ها همچنان برای تقویت هویت هژمونیک خود به رفتار کدخدا مآبانه ادامه دهند و اروپایی ها با نمایش مهربانی و لطافت، از مردان سیاست خارجی ایران دلبری نمایند. 

در این میانه، قطعه ی بعدی پازل سیاست آمریکا در ریختن آتش تهیه بر سر مذاکرات جامع، اشاره ی کری در جمله ی قصار No Deal is better than a bad Deal است. یعنی نرسیدن به توافق بهتر از رسیدن به یک توافق بد است. مفهومی که معمولا در سیاست خارجی چندان درست نیست و به کار نمی آید. چون دیپلمات ها معمولا در هر مذاکره ای برای گرفتن یک امتیاز و برداشتن یک قدم به سمت توافق، بسیار بیشتر از غرور و توان و برنامه ی خویش ارزش قائلند. پس کسی که به عنوان سلطه گر و چیره مند در سیاست خارجی دنیا می خواهد عرض اندام کند چرا از استراتژی عجیب "همه یا هیچ" پیروی می کند؟

جواب این سؤال واضح است. آمریکایی ها میدانند که ایران در دولت فعلی برای دستیابی به هدف توافق با قدرتهای دنیا، حاضر است از هر حربه ای استفاده کند و هدف عملیاتی آن هم کاملا هویداست و آن دریافت پول حاصل از فروش نفت می باشد. در چنین وضعیتی، نه آمریکا که هر سیاستمداری بلکه هر فردی به صرافت طبع آگاه است که فرصت تاختن اسب هوس ها و خواست های خویش را به دست آورده و باید تا جایی که می تواند با نشان دادن مترسک "به توافق نرسیدن"، مردان آن سوی میز را به کرنش وادار سازد. 

اصل سخن و جان کلام در خصوص موضع بحث، یعنی "تصمیمات بسیار دشوار ایران" که باید آمریکایی ها بر روی میز ایرانی ها بگذارند از حاصل این سخنان به دست می آید. تصمیمات دشواری که کری از آن سخن می گوید آنجا خود را نشان می دهد که سخن از نتیجه ی نهایی کنترل برنامه ی هسته ای ایران و بلکه کنترل کلی ایران به میان می آید. نتیجه ای که در قالب مفهوم "امنیت بیشتر متحدان ما در منطقه" به جهان نمایش داده می شود. 

با اتکاء به این سخن می توان به سیاست های منطقه ای آمریکا به عنوان هژمون بین المللی پی برد و مساله ی خاورمیانه و پدیده ی در حال بغرنج شدن جنوب شرق آسیا و هند را باید در چارچوب برنامه های موازنه ی امنیتی این کشور سلطه جو به رشته ی تحلیل نشست. 

آمریکا از آنجا که در سیاستهای نئوکان های جمهوری خواه نتوانست مطلوبیت زیادی عائد امنیت و اقتصاد آمریکا کند و قدرت ایران و روسیه را در منطقه افزایش داد، این بار می کوشد با بهره گیری از مفاهیمی چون offshore balancing یا همان موازنه ی دور از کرانه، قدرتهای منطقه ای را به نفع خویش برساخته سازد. تأمین امنیت متحدانی که کری از آن به عنوان نتیجه ی کنترل برنامه ی هسته ای ایران یاد کرد، نه فقط یک نوع خدمت به اسرائیل است، بلکه قدرت افزایی آمریکا و نظام سرمایه داری در منطقه ی خاورمیانه را به عنوان هدف خویش تعریف می کند. پس اکنون باید سؤال کرد تصمیمات بسیار دشوار ایران در این میانه کجاست؟

اگر اطلاعات غیررسمی حاصله درست باشد که امیدواریم درست نباشد، آنچه که offshore balancing یا موازنه سازی دور از کرانه ی آمریکا را در منطقه حاصل می کند و امنیت متحدان را میسر می سازد و می تواند برنامه های هسته ای یاران حلقه به گوش غرب را به عامل موازنه ی تهدید مبدل سازد و وحشت لازم را در سایر کشورهای مطرح پدید آورد، مساله ی تصمیم ایران در خصوص قدرت راهبردی این کشور درمنطقه یعنی "حزب الله لبنان" است. 

آمریکایی ها خوب می دانند که بیش از این نیازی به باج گیری هسته ای از ایران ندارند و با گام هایی که برداشته اند اندک اندک به تمام خواستهای خود خواهند رسید و عن قریب توان ایران در R&D یا همان تحقیق و توسعه هسته ای را نیز به حد مطلوب خود محدود خواهند کرد. آنچه که آنان را برای در  آغوش کشیدن شاهد امنیت ناب در منطقه برای متحدانشان یاری می کند، مساله ی حزب الله است که تا نفس می کشد نه عربستان با کلاکهای هسته ای به عاریت گرفته از غرب قادر به عرض اندام در نقشه ی امنیتی منطقه است و نه قمار سوریه به نفع غرب تمام خواهد شد و نه از همه مهمتر دکترین امنیتی اسرائیل با آن نتیجه ی طراحی شده به ثمر خواهد نشست. 

اگر ایران قرار باشد از میان تصمیمات دشواری که پیش روی خود خواهد دید یکی را از همه پررنگ تر بیابد، قطعا مساله ی نیروهای راهبردی حزب الله، دشوارترین معادله خواهد بود. قاعده نیز بر این است که دشوارترین انتخاب ها پر ثمر ترین فایده ها را دارند و اگر از دست بروند فاجعه بار ترین خواهند بود.