والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

تشویق ها و نقدها

باید بازهم از دوست اروپا نشین خود تشکر کنم که با نقدها و تعریف های زیبا و تشویق های دلگرم کننده اش والعادیات را به ادامه حیات دلگرم می کند. 

 

با هم پیام دلنشین وی را که شامل هم تشویق هم نقد است می خوانیم: 

 

"سلام 
مطالب وبلاگتان را خواندم (به غیر از تعدادی قلیلی) خیلی روشنگر و پرمایه است. همان طور که قبلا هم نوشته ام شما قلم خیلی خوبی دارید و از ته دل می نویسید.  

اینجا اضافه کنم که در بیشتر مطالب نثری بی تکلف، ساده و روشن دارید، انگار سخنوری متبحر مشغول ایراد سخنانی فی البداهه است. چه خوب می شد که اگر همین شیوه را ادامه می دادید و کم کم جایی در رسانه های پرمخاطب تر برای خود دست و پا می کردید. 

 خلاصه مطالب آن برایم جالب بود و برای کسی مثل که از مسائل دورم نکات تازه و بکر زیاد داشت و کلی چیزها دستگیرم شد.  

در ضمن به عبارات زیادی هم برخوردم که برایم تازگی داشت، چند تای آنها را یادداشت کرده ام.
«فوت هایی که شب پره ها بر خورشید می کنند»
«شهر ویران شده و فساد زده و باند پرور»
«درد داشتن و همچنان معتقد بودن به راه و اندیشه مطلوب تر است تا بی دردی و آسایش اما بی اعتقاد به کاری که انجام می دهیم.»
در مورد احمدی نژاد: «کیسه بکس سیاست ایران». واقعاً هم همین طور بود.
«فرق احمدی نژاد و خاتمی در پایان دوره ی آنان این است که خاتمی زودتر از اتمام دوره اش تمام شده بود اما شما می کوشید تا احمدی نژاد را تمام کنید.»
اینها البته شاید به نظر خود شما چندان مهم نیایند و عادی باشند، اما برای من به شکل هایی جالب اند.  

شاید به این دلیل باشد که من خودم چون زیاد با نوشته و متن سر و کار دارم، نسبت به بعضی مسائل نوشتاری حساسم و خیلی چیزهای ظاهرا بی مقدار توجهم را جلب می کنند.

البته روی دیگر قضیه را هم نباید ندیده گرفت، یعنی نقاط ضعف و کمبودها، که نوشته های شما هم در برخی موارد از آنها عاری نیست. 

 راستش من مواردی هم در این زمینه یادداشت کرده ام، که بیشتر مربوط به مسائل فکری و نظری می شود.
در خیلی جاها نظرات انتقادی شما بی آدرس و آبستراکت است.  

برای نمونه مطلب «وجودت کلا چند؟» در اینجا معلوم نیست چی شده؟ چطور شده؟ کی چکار کرده که شما را به این واکنش ها واداشته؟
یا مثل مطلب «از یک دیپلمات چه باید بیاموزیم.» که معلوم نیست کی چه گفته و چطور شده، هر چند معلوم است که پای برادران لاریجانی در میان است.  

البته شاید برای مخاطب ایرانی این مسائل روشن باشد و نیازی به دادن آدرس نباشد.  

اما یادشان باشد که یک نوشتۀ خوب باید «خودمرجع» باشد و تمام اطلاعات لازم را به خواننده بدهد، تا ارزش ماندگار و قابل استناد پیدا کند.
موضوع دیگر این که شما در بعضی جاها واکنش احساساتی و شاید کمی تند نسبت به آدمها از خود نشان می دهید، همچنین کمی زود نتیجه گیری می کنید.  

مثلا نشستن احمدی نژاد کنار رفسنجانی چندان مهم نیست و شما کمی بیش از حد نسبت به آن واکنش بدبینانه نشان داده اید.
بعضی مطالب و عکسها هم دارید که مناسبت یا ارتباط عناصر آنها با هم معلوم نیست. مثلا من نفهمیدم نقل قول مارکس در مورد تکرار تاریخ رابطه اش با آن زندانی چیست.
در کنار اینها به مشکلات نوشتاری کوچکی هم برخوردم که به نقطه و کاما، فاصله و قواعد کاربرد پرانتز و خط فاصله و ... مربوط می شود.  

رعایت اینها هم خیلی مهم است، بخصوص برای شما که حیف است نوشته هایتان با این اشکلات کوچک آسیب ببیند.
با آرزوی ادامۀ نگارش و موفقیت بیشتر برای شما دوست عزیر
منصور " 

 

با تشکر از دوست تیزبین و دقیق اروپانشین من 

کاش ما هم با همه ی خوبی های ایرانی مان بذر این دقت و تیزبینی و حوصله ی شما را که شاید از فرهنگ اروپا گرفته اید، در جان خویش بکاریم.  

کوتاه بگویم 

لایق این همه تعریف شما نیستم 

بیشتر طالب نقدها باید باشم تا بهترین شوم 

البته فضای نگارش در ایران بسیار محدود و خطرناک است و شاید در تاریخ سیاسی این سرزمین زندانها بیش از صاحبان قلم، از هیچ قشری خاطره نداشته باشند. گویی بند و قلم ملازم و هم قافیه ی هم بوده اند.  

به این معادله اگر حسادت را هم بیافزاییم و عدم تحمل فکرهای دیگر را هم چاشنی کنیم دیگر باید از دوری ما و روزنامه ها تعجب نداشته باشید.  

بگذریم. 

اما وجودت کلا چند اصلا سیاسی نبود و بقول فیس بوکی ها برای "مخاطب خاص" بود. 

از یک دیپلمات چه بیاموزیم هم بقول شما برای ایرانی ها واضح است و از قضا تعریف از محمدجواد لاریجانی بود. آفرین به هوش شما 

مارکس را هم کمی فکر بیشتر بکنید میفهمید. 

اگر به ایران تشریف فرما شدید باهم سری به موزه ی عبرت میزنیم  

آنجا که زمان شاه محل کمیته ی مشترک ضدخرابکاری بوده است 

و امروزه بازسازی شده و اتاقی که هر زندانی در آن به بند کشیده شده بوده با نهادن مجسمه ای از وی یادآور دوران شکنجه ی ستمشاهی است 

آن مجسمه نماد دوران زندان هاشمی رفسنجانی است! 

 میخواهی سر ما را به باد بدهی مگر؟ 

از سر دادن ابایی نداریم! اما نه بخاطر یک جمله از مارکس! 

ما برای عاشورا ساختن آماده ایم!

نظرات 1 + ارسال نظر
منصور حیدرزاده شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:49 ب.ظ http://nytiranskparadigme.blogspot.dk/

ممنون از جواب، وحید خان. راستش در یک مورد من زیاد با شما موافق نیستم. درست است که شما در ایران محدویت هایی دارید ولی از طرفی هم شما نه براندازید و نه ضد انقلاب و نه چیزی در این مایه ها، بلکه مسلمانی مؤمن و معتقد به اسلام و ولایت هستید. به همین خاطر باید بتوانید از موضع اصلاح امور انتقادتان را بکنید و از کسی باکی نداشته باشید. اگر هم به قبای کسی برخورد به هر حال کسی هست که از شما دفاع کند و حرفتان را به کرسی بنشاند، چون شما دارید حرف حق می زنید. آن همه نیرو و ارگان و جماعت معتقد و حامی اسلام و ولایت فقیه توی آن مملکت است. قرار نیست که اینها آچمز و مرعوب شوند! یعنی واقعا اوضاع آن قدر وخیم است که کم کم همه باید ماست هایشان را کیسه کنند و دم نزنند؟ خدا آن روز را نیاورد، در غیر این صورت فاتحۀ همه چیز خوانده است و باید انقلاب و اسلام را تعصیل کرد.
با احترام

فکر میکنم همین نکته ی آخر است که شما میگویید
نظر شخصی من این است که اوضاع اصلاح پذیر نیست
اوضاع وخیم تر و لجن بار تر از آنست که به نظر می آید
آخرین امید، احمدی نژاد بود که مچاله اش کردند!!!!
سالهای سال پیش شهید آوینی فرمود: در این کشور همه آزادند حرف بزنند الّا حزب اللهی ها!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد