والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

ادای کلاغ

نمی دانم چرا در مطالبم بیشتر از کارها و اتفاقات راجع به کلاغ بیشتر یاد می کنم. حتما درجامعه ما شباهتهای رفتاری و اخلاقی،کلاغ گونه تر است تا شبیه طاووس یا شیر و یا هر موجود زیباتر و مقتدر تری! 

اشتباه نکنید، نمی خواهم درمورد تقلید از طاووس و راه رفتن کلاغ و ازین قصه ها سخن بگویم. این قصه را که سالهاست از مشروطه تا به حال در این میهن رنج دیده خوانده ایم و اکنون پس از سی سال از پیروزی انقلاب اسلامی تازه می خواهیم با بخشنامه و داغ و درفش به تولید آنچه مطلوب خودمان است و تقلیدی نیست بپردازیم. بگذریم از موانع و پیش بینی عواقب! 

امیدوارم بتوانیم با بخشنامه و داغ و درفش مطالبی غیر تقلیدی و البته منطبق با جامعه خود "تولید" نماییم. 

اینبار می خواهم سوالی را از شما بپرسم، آیا در جامعه ما با مدیران و مسئولانی مواجه بوده اید که دانش و مهارت آنان در کار خویش به قاعده سر سوزنی هم نبوده باشد؟ حتما می فرمایید "آنها بیشمارند" (بر وزن مابیمشاریم). 

حال سؤال محوری تر من این است که چند بار جرأت انجام عملیات انتحاری برای انتقاد از مدیران مقتدر جامعه ما را به خود داده اید و یا آنقدر حماقت داشته اید که پیشنهادی برای بهبود وضعیت یا شناخت امور به آنان ارائه نمایید؟ مسلما جواب این سؤال دیگر بیشمار نیست. 

اما اگر در این مرحله وارد شده اید و خود را تا حد بیچاره کردن خودتان به سختی انداخته اید، حتما با برخوردهایی مواجه بوده اید که شما را به بدیهی بودن کلامتان یا فراوانی مثالتان مثل بقیه مردم متهم خواهد ساخت. 

مثلا شما می گویید نباید این برنامه در صداوسیما ساخته شود یا بجایش فلان برنامه باید در رسانه ما جای بگیرد، بلافاصله ندا می آید که خودمان هم بلدیم، فکر کرده اید شما نابغه اید که این حرف را می زنید؟ 

آقای مدیر فلان کاری که می کنی، فلان کس را که می گماری بر فلان کار، این سیستم، این مجموعه همه و همه بیچاره کننده مردم و کشور و انقلابند، بیا و این کارها را که می گوییم انجام بده تا هم کار بهتر شود هم رضایت بالا برود و هم فساد ریشه کن شود،ناگهان چماقی برسرت می آید که خاموش! ما هم بلدیم این کارها که شما بلغور می فرمایید و بعنوان منتقد به خورد ملت می دهید! 

درنتیجه، این می شود که نیازی به تعویض مدیران و مجموعه های هزارتوی بسته را نمی دهیم و عده ای برای ابد بر مناصب قدرت و مقامات مدیریت چنبره می زنند و می شود آنچه که می بینیم! 

برای چه؟ چون همواره این سؤال بدون پاسخ مانده است که اگر افراد جدیدی بیایند چه تغییری می خواهد رخ دهد و مگر اینها همان کاری را نمی کنند که ما می کنیم؟ 

اینجاست که جای کلاغ قصه ما معلوم می شود. می گویند روزی مردی به محل اجرای سیرک رفت. گفت: آقا کارمند استخدام نمی کنید؟ سیرک گردان پرسید: هنری داری؟ گفت بله ادای کلاغ را در می آورم. مدیر داستان پوزخند زنان گفت: برو عمو، این را که من خودم هم بلدم، بیا قاااااااااار قاااااااااار! برو، برو کاری تازه بیاور! مرد بیچاره که عجیب سرخورده شده بود پرواز کرد و رفت!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد