والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

روزی برای عاشقی

صبح رسید. صبح 22 بهمن بعد از 32 سال و بازهم فرصتی برای محک زدن هرکس که مدعایی برای جهاد و عاشقی دارد. برخواستم خسته بودم از کار دیروز اما نفسم سنگینی میکرد که نکند نرسم. نرسم به آنچه که برایم معنای هویت داشت، معنای زندگی داشت، معنای تفاوت من و ما از آنها و دیگران. برخواستم، روز برخواستن بود، روز فریاد بود، روز انقلاب.    

  

میخواستم کمی از خواندنی هایم را بخوانم و با دل درست راه بیفتم. قدری "راه" وحید جلیلی و دوستانش را خواندم. یاد سعید قاسمی افتادم و راهی که برایم خرید سال گذشته، میخواستم ازو عکسی بگیرم که گفت این را بگیر و همیشه عکسم را ببین، بجایش دیشب حسابی در صفحه سیمایی که با آمدن او و امثالش سیمای جمهوری اسلامی می شود از خجالت دیدارش درآمدم. دوستان Contact Liste تلفنم را هم خبر کردم که بهوش! "آقا سعید" دارد فریادهای در گلو شکسته مارا فریاد میکند و فریاد کرد آنچه که فریاد کرد و بقول خودش : "حدث ما حدث".  

داشتم به لحظه خروجم نزدیک میشدم که صدرای 9 ساله خبرم داد که تصمیم دارم به راهپیمایی بروم اما پدرم بر سر پروژه ای مشغول است و من تنها. راه افتادم مسیر را کج کردم و سمت شمال شهر رفتم، محیطی که تنها در تابستان 88 شاهد فریادهای الله اکبر پراکنده ای بود. وقتی رسیدم همه انگار خواب بودند بر خلاف محله خاک گرفته خودمان که انگار از چهار راه بازار تا عمق راهپیمایی مردم، زندگی جریان داشت. زندگی با فریاد،با مبارزه، با جهاد، با شهیدو شهادت، یعنی همان زندگی به سبک خمینی کبیر. شب قبل هم غریو الله اکبرهای واقعی محله را می ترکاند درست مثل 9 دی پارسال که بزور ساکتمان کردند تا کمتر بر دشمنان دین و ایمانمان مرگ بگوییم.   

 

صدرا را برداشتم و رسیدیم به محل قرار زندگان، به آوردگاه عاشقان و صحنه نبرد مؤمنان. جمعیت نزدیک سه راه خیام بود که پیوستیم. به صدار گفتم برو و برای خودت از کیک و شیرهایی که میدهند بردار. حیف که ساندیس نمیدهند. دلم برای ساندیس مظلوم سوخت که جایش را به شیر داده بود. ساندیسی که مارا به آن متهم کردند و آنرا به ما.  

  

 

ما 1400 سال است که کیک و ساندیسی هستیم هزار و چهار صد سال است که مارا با غذا و اطعام حسین بن علی پروریده اند و گوشت و خونمان از نان و خرمای سفره های رقیه بنت الحسین است. کیک و ساندیس را به نسل پنجمی باید یاد داد تا بداند این روش ماست. نوش جانت، بخور که تبرک شدی و طعمش را بخاطر بسپار که باید جای گذشتگان را پر کنی. جای ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و حذیفه و جای شهیدان انقلاب و ولایت.  

 

 

حیف باشد هلی کوپتر آنقدر بالا بود که من و  او را نمی توانست از نزدیک بشناسد و تشخیصمان دهد اما ما را شناخت. "ما"؛ فرزندان نسل خمینی، یاران خامنه ای، دشمنان اسرائیل، زلزله قرن بر اندام استکبار، هرچه بودیم "ما" را شناخت و من را نشان نداد تا بگوید همه یکی بودند تا یک فریاد را بلند کنند. 

دلم می گیرد وقتی به انتهای مراسم میرسیم. انگار انتهای کار یکی ایستاده و یک جور بی تدبیری هست که میخواهد کار را خراب کند و این ظرفیت را سترون نماید. گویی کسانی سکان مدیریت برنامه را در دست دارند که از جنس آمار و برنامه و دستور و بخشنامه و عدد و کمیّت اند. اعمالشان طوری تلقین می کند که انگار رسیدن به میعادگاه، آخر برنامه است. آنقدر علم و درایت و بقول غربیها VISION ندارند که برنامه ای مهیا کنند جز خواندن قطعنامه که عطش حضور را در نهایت برنامه پدید آورند. از همه آزار دهنده تر سخنرانی خواب ساز نماینده مجلس و مسئول امور مساجد بود که در عین کهولت انگار کلا نفس نداشت سخن بگوید. هنر کدام کج سلیقه بود که با دعوت او به شهر سیاسی و مهمی مثل قزوین، عصاره حرکت حزب الله را بگیرد و جوانان را از تحرک و درک عمیق راهی که امروز آمده بودند محروم نماید. وای بحال مساجدمان با این مسئول امورش. اموراتش ازینکه هست بدتر نشود معجزه است. هنوز گافی که محرم امسال داد را فراموش نکرده ایم و طعم جملات بخشنامه اش زیر دندانمان خرت و خرت میکند.  

وزیر خارجه هم هنری نداشت جز تکرار مکررات و گویی تمرینی بود برایش جهت ایراد بیانات عمومی در جمع قاطبه خلق.   

وقتی می آمدم در صفوف نمازگزاران داخل حیاط چشمم افتاد به دکتر ایمانیّه، از متهمان اغتشاش در دانشگاه بین الملل امام خمینی (ره) که سال گذشته میخواستند به همراه دوستان مشارکتی و مجاهدینی خود دانشگاه را به تعطیلی بکشانند و امتحانات را مختل نمایند و به همراه دیگر عناصر جبهه منحله مشارکت و مجاهدین از نوع انقلاب، دستگیر شدند که البته از سیر پرونده آنان در قوه قضائیه یا بقول قدیانی "ق.ق" بیخبرم.   

 

چقدر بدبختند سران فتنه، همان عمله بی جیره و مواجب دشمن صهیونی، چه مانده برای آن بیچارگان و خائنان؟ کسانی که پنداشتند شما فقط مخالف دولتید و دنبال احیای انقلاب از نوع امام و اسلام، بعد از دادن چند هزینه مختصر امروز در نماز جمعه و راهپیمایی 22 بهمن شرکت می کنند. یعنی ماهم انقلاب را میخواهیم. ماهم مسلمانیم آنهم از نوع ولائیش، از نوع انقلاب اسلامی نه انقلابی که شعار جمهوری ایرانی سر میدهد و پرچم سوزی کربلا را در کارنامه خود رقم میزند. داستان حضور دکتر درویش از اساتید دستگیر شده مذکور را هم در نگاشته های پیشین گفتم که چگونه در نماز جمعه و شبهای خاطره شهیدان حاضر میشود. این یعنی جلوداران جنبش کودتاگر فاشیست بدجور باخته اند و سران بازیچه غرب امروز آرزوی مرگ میکنند تا شاید آبرویی با مرگ خود بیابند. 

شب شده،آماده میشوم تا فردا دوباره بیاندیشم چگونه باید زندگی کنم. اما همینقدر میدانم که فکرم، اندیشه ام، برنامه برای آتیه ام، علمم، سیاستم و هرآنچه میخواهم و نمیخواهم در قاب اندیشه ای است که از جنس امروز ساخته شده است. از جنس روزی که برایم تمام داشته های من است. روزی که برای خداست، روزی که برای جهاد و آزادگی است، روزی برای عاشقی.

نظرات 1 + ارسال نظر
حمیدرضا شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ق.ظ http://hamid-graphic.blogfa.com

سلام.
خیلی عالی بود
دمت گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد