والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

آنگاه که قبیله سلمان برخاست

به سفارش دانشجویان عزیزم جهت انتشار در ویژه نامه دهه فجر آن عزیزان چند سطری نگاشتم و مناسب دیدم آنرا در این پایگاه نیز به نمایش بگذارم. با تشکر ازآنان که زحمت تایپ آنرا بر خود هموار ساختند خصوصاْ مصطفی عزیز و اهل ولایت!

 

شبی که در غار حراء به پاکترین بندگان وحی شد؛ بخوان!بخوان به نام پروردگارت که آفرید!دین آخرین    پای در جهان گذاشت تا رسالتی که بر دوش داشت به هدف نزدیک کند. خلق و خوی زیبای رسول خدا،فداکاری اصحاب، ثروت خدیجه و از جان گذشتگی علی در هر عرصه ای و حضور در هر خط مقدمی، راه را برای درخشش این رسالت الهی گشود و گرد غربت را از چهره صبورترین پیامبر پاک کرد. همه در اندیشه فرو رفته بودند که سرانجام این دین چه خواهد شد و چگونه و تا چه حد به تسخیر قلوب تمام جهانیان خواهد پرداخت؟ عاشقان پاکباز رسول الله بیمناک بودند که با این فداکاری ها، زجر دیدن ها، خون شهیدان بدر و احد، هجرت جعفربن ابیطالب و یاران به حبشه، گرسنگی و تشنگی مرگ آسای شعب ابوطالب، شکنجه های سوزان مشرکین بر جان نستوه بلال، همه و همه به چه عاقبتی منتهی خواهد شد و آیا زحمات پیامبر مهربانشان به ثمر خواهد نشست؟! منافقانی که با دغل کاری پوستین دین بر تن کرده بودند در اندیشه توطئه برای کودتایی همه جانبه علیه آرمانهای حقیقی اسلام لحظه شماری می کردند تا راهی را که محمد(ص) گشوده بود به برهوت جاهلیت پیشین بازگردانند. عاقبت این راه چه بود؟ در انتها چه پدید می آمد؟ جز آنکس که به منبع غیب متصل بود چه کسی توان خبر دادن داشت؟ اندکی صبر، لختی سکوت، آیه از جانب خداوند قدیر علیم فرود آمد "ای کسانی که ایمان آورده اید، هر کس از شما که از دین خویش برگردد، خداوند می تواند بجایش قومی را بیاورد که آنان را دوست دارد و آنها نیز خدای را دوست دارند، در برابر مومنان متواضعند و در مقابل کافران سخت و محکم و در راه خدا جهاد و کوشش می کنند." چهره ها مبهوت از پیام الهی در هم کشیده شدند و نگاه ها در هم گره خوردند و باز هم این رسول الله(ص) بود که باید رمز آیه را می گشود. مگر کسی از دینش بر می گردد؟ آری، دین آخرین تنها زمانی دین است که بعد از پیامبر، به امامت علی اقتدا کند و او را ولی و سرور خویش بداند و همچون نبیّ از ولی اطاعت کند، اما قریش نه تنها علی را حمایت نخواهند کرد، بلکه در مقابلش می ایستند و می کوشند نسل پاک او را از روی زمین محو نمایند و انتقام شمشیر زدنهای خالصانه و عارفانه علی را از او بگیرند! دوباره سوالها آغاز شدند؛ آیا دین حقیقی که باید با غدیر کامل شود از میان ما می رود؟ پس این قوم که محبوب خدا و دوستدار خدایند چه قومی است که به جای ما عزیز کرده خدا می شوند؟ نگاه پیامبر بر روی اصحاب چرخید و ناگهان بر صورت معصوم و چهره ی فرهیخته سلمان فارسی توقف کرد! دستان گرمش را بر شانه او نهاد و فرمود: قبیله ی این مرد! ایران! اینان عاشقان علی و فرزندان اویند و دنیا با ایمان آنان الهام می گیرد. منافقان همانجا دشمن اصلی خود را شناختند و پس از پیامبر روزی که با کودتای سیاسی علی(ع) را با حقیقت غدیرش خانه نشین کردند و دست و پهلوی همسرش را شکستند، با دستگاه مکار فرهنگ سازی و شایعه پراکنی خود تخم کینه از ایران و ایرانی را پاشیدند و دومین غاصب، هنگامی که خود را خلیفه خواند هر چه ایرانی بود از مدینه اخراج کرد تا مبادا علی(ع) را یاری کنند و سخن خدا و وعده رسولش به واقعیت بپیوندد. نمی دانست افق نگاه محمد(ص) به امروز و فردا نیست. او به پهنای تمام تاریخ اشاره دارد. روزها گذشت، ایرانیان مسلمان شدند، تحقیر شدند و ظلم دیدند، عالم شدند و عزت یافتند، دوباره کشورشان از آن سوی سرزمین های تاتار و مغول غارت شد ، بازهم بر فراز خاکسترها سرزمین خویش را آباد کردند و اولین دولت شیعی را در تمام جهان به نام خود ثبت نمودند و از اردبیل و تبریز تا قزوین و نهایتاً اصفهان عالی قاپوها بر پا نمودند تا بنای فاخری به نام نامی علی(ع) بسازند. زمانها آمد و رفت و این قوم همچنان زیر سمّ خودپرستان تار و مار شد اما زیر لب ذکر حیدر حیدر خویش را مدام زمزمه می کرد. نفس ها به شماره افتادند، فرزند نابخرد و بی کفایت چکمه پوش قلدر قزاق  می خواست نام کوروش را بجای ذکر علی بر سرزمین سلمان مسلط کند، چون نسل قلعه نشینان یهودی خیبر می دانستند اگر ایرانی از علی(ع) جدا شود و خود را اشکانی و هخامنشی بداند دیگر با خیال آسوده می تواند انتقام از جا کندن درب قلعه خیبر و مطیع کردن یهودیان عهد شکن را از علی مرتضی بگیرد و نام ستاره صهیون را بر قلب جوانان قبیله سلمان حک کند. از اسرائیل فرزند لاابالی قزاق را شیر کردند که سازمان مخوف و جلّاد ساواک را بسازد و خود معلمی آنان را به عهده گرفتند تا هر لبی که می خواهد سودای کندن درب خیبر را بر بامهای ایران بخواند به هم بدوزند. فرزند حیدر، پرده شب هخامنشی و یهود خیبر نشین را پاره کرد و گفت: بداد اسلام برسید! پانزده سال او را بیرون نگه داشتند، بیش از ده سال را در جوار مرقد حیدر کرار به غربت گذراند اما چهلم پشت چهلم، از قم تا تبریز، از یزد تا اصفهان و شیراز و کرمان و قزوین و مشهد همه زیر لب ذکر حیدر گرفتند که ما شاه نمی خواهیم! برقرار می کنیم حکومت علی را، سرنگون می کنیم رژیم پهلوی را، مرگ بر این شاه! نه از آژانس بین المللی یهود کاری ساخته بود نه از ارتش به ملت پیوسته و نه از اشرافیت تا گلو از جان ملت مکیده! همه از درون فرو پاشیدند و دست تسلیم بلند کردند. پسر حیدر آمد و دولت تعیین کرد و فرمود: رای من جمهوری اسلامی است! ملت را تعریف دیگری کرد و آنان را به مدلی فراخواند که ریشه در دستور آخرین جانشین رسول الله(ص) یعنی مهدی پرده نشین غیبت کبری داشت. مدل ما برای حکومت عبارتست از امامت و امت و اگر می خواهد رهبرتان باشم پس"پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد." تمام دنیا بر سرش ریختند، دیوانه ای را به هشت سال جنگ نابرابر با او تشویق کردند، جنگ را نمی دانم چگونه برایش مدیریت کردند، فرزندانشان را به بهانه علم و تحصیل به اروپا فرستادند، اما بسیجیان، هم از بیغوله های جنوب شهر هم از خانه های شمال شهر، ترک و لر و فارس و بلوچ آمدند تا تنها نماند امامشان، چون می دانستند نباید اهل کوفه باشند تا علی باز هم احساس غربت نکند. اهل کوفه نبودند و ثابت کردند قبیله سلمان بر خواسته و حاضرست هزار بار برای دین خدا جان فشانی کند اما این جا هم دورویان منافق رخنه کردند و پس از هشت سال غربت قبیله سلمان کاری کردند که امام قبیله عشق بگوید"جام زهر را سر کشیدم و قطعنامه را امضا نمودم." عشاق سینه چاکش خون گریستند و چند ماهی که گذشت روح بلندش رفت به ملکوت اعلی تا هم شفاعت کند بسیجیانش را، هم شکایت کند از جام زهر دهندگان به خودش را! خواستند مهره چینی کنند و همان بلائی که بر سر علی آوردند بر سر خیزش انقلابی نسل سلمان بیاورند، اما خدا نخواست و این بار هم خداوند دست بیعت امت را در دست یک علی گذاشت، یک علی که چون یک دست در بدن نداشت می گفتند کاری از دستش بر نمی آید چون یکدست صدا ندارد. نگران نباشید بگذارید تئوری تعدیل اقتصادی را انجام دهیم، خود به خود بر می گردیم به کاخ های شمال شهر و اشرافیت طلحه و زبیر، دیگر ریشه انقلابی بودن را خشک می کند و باز هم قلعه نشینان خیبر بنی صهیون خطر را از دلهای لرزان ساکنان ستاره شش گوش دور می کنند. بیست سال زمان نیاز داشتند تا این بار علی را از قله رهبری به زیر بکشند و تئوریسین مکارشان گفت:" تا مردم در خیابانها هستند از فرصت استفاده کنید و راس هرم را قطع کنید." آری همان تئوریسین را می گویم که در تلویزیون با زبان بی زبانی اش اعتراف کرد که به نظام امامت و امت ضربه های بدی زده است. بیچاره ها فکر می کردند کاره ای هستند اما ندانستند عروسکهای خیمه شب بازی کارگردانان حیله گر قلعه خیبرند که امروز کینه سلمان را نه فقط بخاطر ایران بلکه بخاطر کشمیر و عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و حتی ترکیه در دل داشتند. عروسکها نمی دانستند بازیگردانها معلوم می شوند حتی اگر در مناظره بگویند" یاد حضرت امام و شهدا را گرامی می داریم که ما تمام هویتمان و همه چیزمان را مدیون آنان هستیم." آری بازیگردانها و کارگردانان خیبر نشین قلعه یهود صهیونی آنگاه مشخص شدند که سربازان بی جیره و مواجب آنان روزه خود را شکستند و شعار نه غزه نه لبنان سردادند! اگر امام نسل سلمان هشت سال جنگ را رهبری کرد، قبیله سلمان این بار اجازه نداد بیش از هشت ماه بگذرد و امام مظلومش دست تنها در مقابل سکوت دنیا پرستان ویلا نشین و شکم بر آمده به جنگ با دشمن داخلی بر خیزد. دستانشان را در دست او نهادند که مولا، نکند فکر کنی یک دست صدا ندارد، چنان دست به دست تو می گذاریم که صدای دستهای ما را تمام دنیا بشنود و بداند هر کس بخواهد نام علی، ذکر علی، یاد علی، راه علی، مرام علی و دستور علی را از قبیله سلمان بگیرد، باید خود را در مقابل فوج فدائیان علی ببیند و نسل سلمان را تا ابد سدّ راه خود بداند. آری، قبیله سلمان بر خاسته است. راست گفت خدا و راست گفت پیامبرش.                                            

 ما را نبی، قبیله سلمان خطاب کرد                  

 

روی غرور و غیرت ماهم حساب کرد                         

  

از ما بترس ، طایفه ای پر اراده ایم                   

 

ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم      

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد