والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

بهاران خجسته باد

هوا دلپذیر شد
گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه ی امید
به جوش آمد از خون درون رگ گیاه
بهار خجسته باز خرامان رسد ز راه  
 
 
به خویشان،
به دوستان،
به یاران آشنا،
به مردان تیزخشم که پیکار می‌کنند
به آنان که با قلم تباهی درد را
به چشم جهانیان پدیدار می‌کنند
بهاران خجسته باد، 
 
 
 
و این بند بندگی،
و این بار فقر و جهل
به سرتاسر جهان،
به هر صورتی که هست
نگون و گسسته باد.  
 
 

از متن پابرهنگان

نمی دانم فریاد را چگونه ترجمان خواهی کرد!  

نمی دانم درد را به چه زبانی فریاد می کنی! 

چطور می خواهی قلبهای پر غصه را از غم خالی کنی و بر آتش سوزان وجودشان آب رحمت بپاشی! 

وقتی به چشمان خسته ات نگاه کردم انگار دنیا دور مردمکهای نافذش می گردید. انگار داشتی از انتهای قلب من حرف میزدی. وقتی یادم افتاد عده ای جلسه چهارشنبه را به چه چیزهایی تعبیر کرده بودند و ما الآن از چه چیزی حرف میزنیم سینه ام فشرده می شد. 

اگر قرار نبود دکتر ما بیاید اینهمه راه را نه من که هیچ کدام از این دل سوخته ها نمی آمدند. از صبح منتظرت بودم انگار میدانستم که اشتیاقم را برای دیدنت میدانی.  

وقتی برای آمدنت صدای صلوات به آسمان بلند شد گویی خوابهای پر اشک من در این دو ساله هم تعبیر شدند. از فاصله دو قدمی من رد شدی و باز هم عاشقان پاکبازت نتوانستند کلاس کار را حفظ کنند و بازهم داستان همیشگی بوسه باران فرزند ملت در عمق دستهایی که برای تجدید عهد به سویت دراز می شدند تکرار شد. 

دوستت داشتم، انگار که خوب خوب می شناختمت، انگار اصلاً از من بودی، از ما، از جنس ما، درست عین ما. من آدمی هستم که زود انس نمی گیرم و زود هم گوشه گیری می کنم، اما تو را که نگاه می کردم لحظه لحظه بیشتر به تو وابسته می شدم. درست است که من اهل عشق و عاشقی نیستم شاید هم زیاد نباشند کسانی که از من و امثال من خوششان بیاید شاید هم هیچوقت نیاید، اما ایمان داشتم که تو همه ماها را دوست داری. آنقدر که انگار از دور در آغوشت گرفته بودم و سرم را بر روی شانه های استوارت گذاشته بودم. میدانم که تحمل بار عظیم غمهای ما را داری.  

وقتی به سمت ما خیره شدی لبخند نرمی بر روی لبهای بی روح من نشست، گویی لبخندم و حتی شکل نگاهم می خواست به تو بگوید که من در دلم چه غصه هایی دارم که به خاطرشان الآن تمام خوانده ها و شنیده ها و توانایی ها و داشته هایم را به پای آرمان تو ریخته ام تا شاید باری از دوش تو بردارم و فریاد کوچه های خاک گرفته شهیدان جنوب شهر را از تنگنای بن بستهای پس کوچه های مستضعفین به گوش گردن کلفتان دنیا پرست برسانم. 

کاش در جایگاه سخنران مجلس این گونه حرف نمی زدی تا شکاف قلب ترک خورده من تا عمق جانم تیر نکشد. وقتی که گفتی در دوران شهرداری تهران یکی از همانها که بعداً شد دشمن سنگ انداز و لجوج تو پیشنهاد کرد تا برای ریاست جمهوری نهم کاندیدا شوی، در پاسخش پرسشی را عرضه کردی که؛ "‌آیا میدانی چه می گویی؟ واقفی به عمق داستان یا فقط تحلیلی انجام داده ای و حرفی را می پرانی؟" شاید او به عمق مسأله واقف نبود اما خودت روشنش کردی: " میدانی اگر یکی از متن پابرهنگان رئیس جمهور شود چه انقلابی در این مملکت رخ خواهد داد؟؟؟؟" آری کسی از متن ما، از متن مستضعفان. 

 "من اگر بیایم با کسی رودربایستی ندارم، من اهل مجامله و مماشات با فامیل بازی و قلدر مآبی نیستم." 

این را که گفتی و نگاهت با نگاه من لحظه ای گره خورد اشکهایم را مثل اشک کودکی که این شبها شاید برای یک ماهی قرمز کوچولو گریه می کند سرازیر کردی. نمی دانم حواست به چشمهایم بود یا داشتی با قلبم حرف می زدی. اشکهای ما پابرهنه ها گرمترین سلاحی است که در دستان تو بکار می آیند، هر چه که هست تقدیم تو باد.  

 

 

 

شاید دقایقی قبل ازینکه این کلمات را بنویسم اینقدر مصمم نبودم برای نوشتن. سعید که میدانست ما در ساختمان مجلس سابق با دکتر جلسه داشتیم  SMS داد که چطوری شهید دیالمه؟ انگار این جوان می خواست به استاد خودش بفهماند که حواست باشد در ساختمان مجلس جای چه کسانی نشسته بودی و در چه فضایی تنفس کرده ای! دنیا دور سرم گشت و به سعید وعده دادم که برایش ار "لب مطلب" خواهم نوشت.   

 

 

(توضیح عکس: شهید عبدالحمید دیالمه را وحید صدا می کردند)   

همه سعیدها بدانند و همه شقی ها هم خوب بیاندیشند، ما نرفته بودیم تا برای فلان انتخابات و فلان پست و فلان منصب داد و فریاد کنیم، سایتی که از قضا نوشته ثمره هاشمی در جلسه نبود هم بداند که اوج درد دلهای نمایندگان درد کشیده شهرهای محروم زمانی به آسمان بلند شد که ثمره هاشمی حول و حوش ساعت 9 خواست تا سؤالات و درددلها مطرح شود و آنگاه گوش شنوایی برای ناله های فروخفته ما پیدا شد.   

بخوانید و روایت مرا ازین جلسه با این خبر مقایسه کنید:

http://www.jahannews.com/vdcew78zejh8pei.b9bj.html

کسی درد خودش را نداشت همه فریاد از اجرا نشدن پیامی را داشتند که ملت در بیست و دوی خرداد 88 به گوش جهان رسانیده بودند. می خواستند بدانند چرا کسانی بر مناصب قدرت در مناطقشان تکیه زده اند که اصلا راه مستضعفان و اسلام ناب را قبول ندارند. اگر بی عدالتی را ندیده بودیم که به سراغ آن جلسه نمی رفتیم.  

نمیدانم چرا می خواهند دکتر را تغییر یافته معرفی کنند، نمی دانم چه چیزی آنها را به این مدل حرفها مجبور میکند، به هر که می پرستید قسم، باور کنید، من از کسی چیزی نمی گیرم چیزی هم ندارم دلم هم نمیخواهد داشته باشم، به قول چمران می خواهم تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهای مادی آزاد شوم، پس عاجزانه می خواهم باور کنید که آنجا کسی حرفی از قدرت طلبی و فتح سنگر به سنگر نزد، آنجا حرفی از چاپیدن و پول روی پول گذاشتن نبود، آنجا مشایی کاره ای نبود، خود حاضرانی که از سیستان تا خوزستان و از تبریز تا فارس مشتاقانه در تکاپو بودند از مشایی خواستند که حرفهایش را فقط بخاطر نماز قطع کند و پس از نماز دوباره از نو سخن بگوید، نمی خواهم بگویم اعجوبه ای بود و چنین و چنان، اما سحر بیانش فضای مجلس را در سکوت مثال زدنی فرو برده بود.  

اگر به چشمان خودم نمی دیدم باورم نمی شد و می گفتم این مشایی همان رجاله ای است که می گویند اما خیلی ها دوستش داشتند و از قضا از عده ای که قبلا در بحثهایمان مخالفتهای زیادی با مشایی می کردند شنیدم که مطمئن باش مشایی از احمدی نژاد هم ساده زیست تر است. برای من ساده زیستی ملاک مهمی است.  

میدانید محور سخنان این مرد که از قضا هیچ انحرافی هم در سخنان پیش و پس از اذانش به گوشهای تیز شده من نرسید چه بود؟ انتخابات مجلس؟ کار تیمی؟ نوروز؟ مکتب ایرانی؟ نه والله! مشایی در سخنان حدوداً دو ساعته اش بر چند محور حرف زد: توحید، امام عصر، ولایت فقیه و احمدی نژاد! بله ولایت در کلمات مشایی محور مهمی بود و تمام ارزشی که برای احمدی نژاد قائل بود همین محوریت بود. به هیچ وجه هم مشایی محوریتی دراین مجلس نداشت. من او را یک مدیر اجرایی گره گشا دیدم.

آیت الله حائری شیرازی هم که پس از مشایی بعنوان معلم اخلاق دولت لب به نصیحت و موعظه باز کرد محور بیاناتش "ذره بین ولایت" بود که ملت ایران را به آتشی برای انقلاب اسلامی بدل کرد وگرنه ایرانی که همیشه ایرانی بوده است.  

 

  

دروغ عدم حضور ثمره هاشمی را که دیدیم مگر اینکه به چشمهایمان اعتماد نداشته باشیم اما برای عدم حضور چهره هایی مثل حمید رسایی عزیز تر از جانم که مرام و معرفتش را می پرستم دلیل بر افتراق آنها از احمدی نژاد نمیدانم.  

میدانید اشکال کار کجاست؟ اصلا جلسه چهارشنبه جلسه ستادهای انتخاباتی نبود که بخواهند از اعضای ستاد انتخاباتی پیشین دعوت کنند! من هم نمی گویم برای چه بود و چه کسانی و برای چه هدفی در جلسه بودند تا به قول بچه ها، بدخواهان ما و احمدی نژادمان در کف بمانند و اگر خود احمدی نژاد صلاح بداند داستان را باز و منتشر میکند. 

به قول خود احمدی نژاد که دیروز با  سوز عجیبی گفت:"اگر این سینه روزی باز شود بعضی ها جایی برای مخفی شدن پیدا نخواهند کرد." 

همه بدانند ما برای اجرای عدالت و رفع فساد و فقر و تبعیض به میدان آمده ایم و برای اجرای حق و به قول احمدی نژاد مأموریتی که خداوند برای ملت ایران معین فرموده و مانند موسی آنها را برای خویش ساخته است جامه رزم به تن کرده ایم و ان شاء‌ الله تا انتها هم در میدان خواهیم ماند.  

بگذار فتنه گران و مشکل تراشان و کینه ورزان هرچه میخواهند غوغا کنند که به قول احمدی نژاد کارشان و نونشان در دروغ بافی است همانگونه که خداوند فرمود: و تجعلون رزقکم انّکم تکذبون. 


ترو خدا بیاین!

وای دلم لک زده دوستای سبزمو ببینم توی مسیری که اعلام کردن از خیام تا عدل! 

چقده دلم واسه دیدنشون تالاپ تولوپ می کنه! 

آخه عزیزان جان برکف و اهل مبارزمون قرار گذاشتن دست در دست هم و پشت به پشت هم بیان امروز از خیام تا خیابون عدل علیه نظام اسلامی راهپیمایی کنن و مارو براندازی کنن.  

وای دلم خیلی میخواد یه انقلابو از نزدیک ببینم اونم توی بالای شهر تیتیش و ناناز قزوین. 

انقده که چهره های مث خودمو دیدم که اسمشون انقلابی بوده دیگه خسته شدم دارم افسردگی می گیرم، شاید با دیدن انقلابیون زیرابرو ورداشته که دستشون تودست جی افشونه و دارن براندازی می کنند واسه من کمی تحول آمیز باشه فقط خواهشاً یطوری بیاین که تهوع آمیز نباشه. 

ما که حسابی منتظرتون هستیم، بچه ها دارن می رن جنوب واسه بازدید از مناطق عملیاتی مام داریم تک و تنها می مونیم، به جون شما و به مرگ میرحسین قسم که ما کمیم، کسی نیست مارا یاری کند، 100 نفرم بشین شهرو فتح کردین، جون اوباما قسم بیاین! 

شما که مقدسات ندارین یعنی اصلا اومدین مقدس بودنو از جامعه ما پاک کنین واسه همین نمیدونم به چی قسمتون بدم. لا اقل نذارین خون شهدای جنبشتون هدر شه، هنوز جی اف امیر جوادی فر واسش عزاداره، هر روز به موت قسم هر روز داره با بی اف جدیدش به یاد امیر شهیدش گریبان چاک میده! پس چرا نمی یاین؟ پس غیرت جنبشیتون کجا رفته بابا؟   

 

ddsh2.JPG  

 

 

اصلاً این شهید راه خدا هیچ، راه خدا کدوم وره؟ ازین وره ؟ اون به کنار،شما خودتون مگه نمیخواین آزاد باشین؟ تاکی حجاب؟ تا کی ناموس پرستی و غیرت؟ تا کی نماز و مسجد و امام حسین و عاشورا و خدا و قرآن؟ عزیز اهل مبارزه من! برخیز دیگه باید بیاین خیابون! چقده زیر لاحاف داد بزنین واسه براندازی نظامی که اسم سیدالشهدارو بالا برده و نفس اسرائیل رو به شماره انداخته؟ 

چیه؟ هان؟ مگه به من نمیاد سبز باشم؟ بابا ما همون کیک ساندیسی هایی هستیم که سبز شدیم؟ مشکلیه؟ بابا من میگم بیاین بقیه اش با ما! مشکلی نیست!  حله!

با اجازه من برم کم کم واسه عصر آماده شم! وعده دیدار ما کف خیابان! همچی که کف کنن دوستان اسرائیل جنایت کار!   

قزوین! قتلگاه فلسطینیان؟؟

قزوین! قتلگاه فلسطینیان؟؟؟

 

پس از خیزش مردمی ششم اسفند علیه چرخه قدرت و ثروت در قزوین، که می رود تا حرکات و نتایج بسیاری پدید آورد، چشممان به جمال خبری جدید در هفته نامه "نه دی" روشن گردید.  

خبری مبنی بر حمایت قرص و محکم مغضوب روز جمعه امّت قزوین از شرکت صهیونیستی "نستله" که نه تنها به ملت مسلمان فلسطین از طریق یاری اسرائیل پلید ظلم می کند بلکه در حق تمامی ملل فقیر جهان از آفریقا تا آسیا خیانت روا داشته و هزاران کودک بی گناه را نه فقط با کمک به قاتلان اسرائیلی به کام مرگ کشانده بلکه از طریق تولید شیر خشکهای مرگ بار خویش مادران سراسر دنیا را داغدار فرزندان عزیزشان نموده است.   

 

در شهری که افتخارات بی شمارش از اوتاد و صالحان تا عالمان و فقیهان و فیلسوفان بر تارک تمدن اسلامی می درخشد و نام شهیدان راست قامتش مدال دفاع از اسلام و قرآن را بر سینه این دیار نصب نموده، باید امروز ننگ میزبانی از زنجیره تأمین خزانه یهود جهود را بر پیشانی خود نقش نماییم.  

آری، ما، نه هیچ کس دیگر! ما که نماز جمعه می خوانیم، عزاداری می کنیم، قرآن به سر می گیریم و نهایتاً هم در روز قدس قربتاً الی الله مرگ بر اسرائیل می گوئیم.  

ما نه تنها اجازه خیمه زدن داده ایم به شرکتی که بنیانگذار و مدیران ارشدش از دست رهبران افراطی و دولتمردان جنایتکار اسرائیل جایزه بهترین دوستان اسرائیل را دریافت نموده اند، بلکه باید کلاهمان را بالاتر هم بگذاریم که نشریه آقازاده جناب "مغضوب علیهم" روز ششم اسفند، بوق تبلیغاتی خادم سینه چاک اسرائیل شده و هنگامی که تلاش گروههای روشن ضمیر اسلامی به قصد مبارزه با آژانس یهود به گسترش فعالیتهای نستله اعتراض می کنند و قصد محدود ساختن آنرا دارند، سرسلسله قدرت پرستان و مال اندوزان با تکاپوی خویش از طریق چانه زنی با انواع کمیسیونهای مجلس، سیستم قضایی، ادارات صنایع، استانداری، بخشداری و شهراداری محمدیه، دست مبارزان مسلمان را از فشار بر گلوی حامی مالی و لجستیک اسرائیل کوتاه می کند و نقش منجی آخرالزمانی اسرائیل را بازی می نماید.  

 

 

ما اگر باید کلاهمان را بخاطر سکوتمان با دستهای بسته بالاتر بگذاریم، غایبین تظاهرات صد در صد مردمی شش اسفند باید کلاه از سر بردارند و البته کمی هم گردن به نشانه احترام به سمت ستاره شش گوش دولت از نیل تا فرات خم نمایند. 

عزیز سیاستمداری که در منتهی الیه تدبیر سیاسی خویش اعلان نمود به تجمع شش اسفند مجوزی اعطا نشده باید بداند به حامیان اسرائیل و همکاران غاصبان قدس چه کمکی کرده و همو باید از تشابه ظاهری خود با هاشم آغاجری درس بگیرد و با خویش خلوت کند و بیاندیشد که نکند ما هم راهی را می رویم که روزی به جایگاه جانباز جنگ تحمیلی، سید هاشم آغاجری می رسد و دستمان ناخواسته یا خواسته به پای اسرائیل سائیده می گردد. 

از آنجا که بالعیان می شود از حرکت امت عدالتجوی قزوین پی برد به ریشه های عمیقی از پهنه اعتراضات و انتقادات در سطح این منطقه مظلو م و درد کشیده، باید حرکتی که از شش اسفند به لایه رویین اجتماع آمد همواره زنده بماند و تا عمق استراتژیک حلقه های فساد قدرت و ثروت پیش روی نماید.  

این بار باید تجمعی رسماً برای اعتراض به حضور خزانه اسرائیل در قزوین و جریان حامی قابله های جنگ 25 بهمن که معلوم شد دستشان آغشته به خون ملت فلسطین و شهدای میهن ماست شکل بگیرد تا برای نه فقط حاضران و غایبان شش اسفند قزوین قهرمان، بلکه برای کل ایران اتحاد پیچیده و همه جانبه لشگر بنی صهیون آشکار گردد. اتحادی که پولش را نستله تأمین می کند، سلاحش را پرز و رامسفلد می سازند، فتنه اش را موسوی و خوئینی ها علم می کنند و از همه وقیحانه تر، تور چانه زنی برای پیشرفت آنرا به اسم نمایندگی از ما در کشور امام و شهدا پهن می کنند. 

بازهم باید خروشید و نوکران اسرائیل و نشریات صهیونیستی آنان را به آتش کشید، نشریاتی که با سرب گلوله های اسرائیل چاپ می شوند و با هر استکان قهوه نستله، جرعه های خون ملت مظلوم فلسطین را به کام ما می ریزند.  

هنوز یادمان نرفته مغز از هم متلاشی شده شهید علیمحمدی را که به جرم اندیشه برای امت خدا، بر سنگ فرش خیابان ریخت. نمیگذاریم خرج گلوله ای که مغز او و شهید شهریاری را شکافت در قزوین تأمین گردد. 

مردم مسلمان قزوین نه به تنهایی، بلکه این بار با دعوت از تمامی مبارزان راه آزادی قدس شریف و آرزومندان محو کامل اسرائیل خواهند خروشید و تمامی عوامل صهیونیسم از پرز تا موسوی و از هاآرتض تا هفته نامه های آقازادگان را خرد خواهند کرد. زیرا امام خمینی برای همیشه گفت: "«تا زمانی که این غده سرطانی از صفحه روزگار محو نشود، این مشکلات حل نخواهد شد.» و ما أن شاء الله اسرائیل را زیر پا له خواهیم کرد. 

  

عهد با خون

 

به مناسبت تقارن قسمت "قیام مختار" با حرکت مظلومانه مردم ظلم چشیده قزوین نگاشته شد. 

 

(عکسهای زیر که باز نمی شوند از طرف نمیدانم کجا فیلتر شده اند ولی متعلق به تظاهرات ششم اسفند ۸۹ علیه مستکبران گرسنه این شهر بود)

 

 

 

عهد با خون  

 

 

می خواهم با خون تو عهد ببندم!

پاک ببازم هرچه را دارم و  پاک بریزم هرچه اندوخته ام!

مرا از قافله ات جا مگذار!!

این بار نمیخواهم چونان جاحظ خود را فنای خود کنم و به دنیا و عقبی خودم را اثبات نمایم.

وای برمن که می خواستم به دهر بفهمانم هستم و از همه آنچه تحقیرم می ساخت برتر و افزونترم. میدانی دردم چه بود؟

میخواستم انتقام خودم را بگیرم! انتقام خودم!

میخواستم هرجا برایم احترامی قائل شدند و در مقابل علمم، توانم، هنرم، بیانم، سخنم، قلمم، ظاهرم و باطنم اظهار ارزشمندی کردند در اوج عزت عبور کنم و صحنه را ترک گویم تا انتقام غرور خودم را از تمامی ظلمها و بی عدالتی ها بستانم.

دیگر دردم را شناختم! نمی خواهم منتقم خودم باشم! میخواهم از خودم هم حتی انتقام بگیرم. میخواهم منتقم آبروی بزرگ عالم و ماسوی الله باشم.

مرا به انتقام دیگری دعوت نکنید! میخواهم این بار منتقم خون مولایم باشم. میخواهم به خیل لشگر طالبین ثارالله بپیوندم. میخواهم طالب خون حسین را سرباز باشم.

این الطالب بدم المقتول بکربلا!؟ این المنصور علی من اعتدی علیه و افتری! این المضطر الذی یجاب اذا دعی!؟؟

ما را در مسجد و میخانه مجویید. ما را در پی روزی و دنبال اندوختن زخارف دنیای مزخرف جستجو نکنید.

در مکتب و خانقاه و صومعه و دیر سراغم را مگیرید.

هرکجا نیلی به عصای موسایی خون می شود، هرجا که بر شاطئ نیلی از استسقاء ماهیانی می میرند، آنجا که گوساله ای مطلا بدست موسایی ذوب می گردد و مذابش به بحر فنا ریخته می شود تا طلای سامری معادل مزبله متعفن بماند، و بماند در ذهن اصحاب ثروت و بازی های سیاست،  

آنجا که عیسایی بر دار می شود و عروج به آسمانها را به تصویر می کشد، لحظه ای که "پیام مَن انصاری الی الله" از زبان عیسایی می آید و از جان سوزنده حواریون لبیک می شنود،

 روزی که در حرارت رمضان، سیصد و سیزده جان برکف، در کنار چاههای بدر نفس مطمئنه بی قرار خویش را سپر بلای محمد (ص) می کنند،

دقایقی که تنگه احد سقوط می کند و عاشقانی باید که از سر تا قدم زخم شوند و جراحت تا حیات حبیب خدا بر جای بماند،

آنگاه که در دقایق نفس گیر غزوه احزاب متحد کفر، جز نوجوانی به نام حیدر کسی جرأت پاسخگویی به نعره های عمرو بن عبدود را ندارد،

آنگاه که درب خیبر از جای خود بیرون می آید و قلب یهود از جای برکنده می شود،

آنگاه که مرد ترین مرد با آنکه می داند در غدیر حکم ولایت گرفته است، دست بسته دهان می دوزد و گلو را به استخوان صبر می بندد،

آنگاه که بر فراز موجهای دل انگیز آب فرات لبهای تشنه ای، خنده ای مستانه برفریب ِ آب خنک علقمه می زنند، که فریب را در مقابل قدرت عشق ناتوان و عاجز می انگارند

و آنگاه که در گودالی به رفعت تمامی قله های بلند آزادگی و رهایی نور چهره ای چشمها را می رباید تا اندیشه در حال کشته شدن بودن را از ناظران آب بدست در آخرین لحظات برباید.

و آنروز که بازمانده کربلا بر منبر مسجد اشرافیت اموی خطبه میخواند تا بگوید چه کسی بود که در روز دهم به قتل صبر پاره پاره شد و گرگهای 61 ساله هنوز جاهلیت چه با پیکرش کردند و از نام او چگونه نخواهند توانست گریخت،

درین گاهها و بیگاهها چشم بدوانید که ما را در آنجا خواهید یافت!

ما طالبین خون انبیاء، از آدم تا فرزند خاتمیم، ما وارثان هیبت خورشید سواران دشت جهادیم!

ما در پی انتقام خون حسین می آییم!