والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

چرا مثل حسن باقری نیستم!

     جمعه حال بسیار بدی داشتم. جسمم استراحت می کرد چشمم مطالعه! اما روحم بدون اینکه مشکل گنده ای داشته باشد حالش گرفته بود. 

کاری از دستم بر نمی آمد در حالیکه می دیدم دینم، کشورم و حیثیت تمام اعتقاداتم نیاز به کار دارند. 

دوستان که همواره به طریق SMS ارتباط می گیرند از بد بودن حال درونی و احساس بی انگیزگی من شاکی می شدند. وقتی انرژی ها تل انبار می شوند و مشکل به تعداد زیاد دیده می شود و کار و راه حل هم در مقابل چشم قرار دارد، بی انگیزگی و حس پوچی داشتن، بدیهی ترین حالت مورد انتظار در یک فرد است. 

از سر کتاب بلند شدم، آمدم شاید هوایی عوض کنم، شبکه یک ناگهان میخکوبم کرد، جنگ، جبهه، صورتم را که برگرداندم "حسن باقری" یا همان "غلام حسین افشردی" را دیدم. فیلم "آخرین روزهای زمستان" شروع شده بود.  

درست حدس زدید، حالم عوض شد انگار که هدیه زیبایی به من داده باشند گل از گلم شکفت، چند SMS به دوستانم دادم و آنها را باخبر کردم که یک فیلم دوست داشتنی آغاز شده است. فیلمی در مورد یکی از اسطوره های من! حسن باقری! 

وقتی دبیرستان می رفتم سر راه مدرسه در خیابان پادگان، مغازه ای توسط بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس تبدیل به کتابفروشی شده بود و من و دوستی به نام بهنام هر از چندگاه کتابهایی از آنجا می خریدیم. یکی از آنها کتاب سقای بسیج، در مورد زندگی حسن باقری بود. 

بعضی از آن کتابها هنوز بعد از 14-15 سال تازه هستند برای من و یکی دوتا را به امیر رضای 14 ساله هم میدهم. از داستان گردان فرات خوشش آمده بود. می گفت: دایی جون! بازم مثل این داستان داری؟  یاد خودم افتادم! چه هوایی به سرم میزد وقتی میخواندمش! 

اما انگار حسن باقری که انقدر مثل امروزها نمیشناختمش، برایم کشش عجیبی داشت! مثل عماد مغنیه، مثل امام موسی صدر، مثل چمران، مثل چه گوارا، انگار بدون اطلاع از زندگی اش می شد فهمید دارد با من حرف میزند.  

 

 

حالا که سنم اقتضای بیشتری دارد و کودکی ام پخته تر شده، بیشتر می فهمم که چرا این ها برای من آهن ربایی می کنند.  

با حسن باقری بیشتر حس دوستی می کنم و دلم را میسپارم به موج افکار و مدل زندگی اش! کتاب 15ساله خودم را آوردم بازهم خواندم، زیباتر بود! در سی و یک سالگی انگار حسن باقری را بیشتر می شناختم اما به همان زلالی 15سالگی! 

فرق اصلی اش این بود که در 15سالگی دلم برای حسن باقری تنگ میشد و دوست داشتم لباس سبزش را بپوشم و من هم فرمانده باشم اما در 31سالگی دوست داشتم مثل حسن انگیزه داشتم و پرجنب و جوش کاری از دستم بر می آمد و انجام می دادم! 

دلم به یاد تلاشها و انگیزه ها و نشاطهای حسن می تپد، داغ می شوم انگیزه می گیرم الگو برداری می کنم بهتر از خواب بلند می شوم لحظه ای که چشمهایم باز می شوند اما صبح در راه رسیدن به اداره دلم می گیرد! می فهمم چرا مثل حسن باقری نیستم! 

حسن باقری وقتی کار کرد همه مبهوت شدند، تشویقش کردند! من وقتی کار می کنم و برنامه می ریزم و گل می کنم دسیسه می چینند بیرونم کنند!  

حسن باقری بیشتر کار می کرد تا دشمن را بیشتر بشناسد و راه حل حمله را تدوین کند، من وقتی بیشتر کار می کنم و دشمن را پیدا میکنم و راه مقابله را تعریف می کنم، خودم را بجای دشمن می نشانند و چشمهای خود را به روی وجود دشمن واضح می بندند. 

حسن باقری را "آقا" به محسن رضایی معرفی کرده بود، ما وقتی می خواهیم خودمان را به آقا معرفی کنیم تا اظهار کنیم فقط بگویید اجازه بدهند صبح و شام برایتان سربازی کنیم، دست بر دهانمان می گذارند تا صدایمان به جایی نرسد. 

بازهم بگویم؟ اگر اهل درد باشید خودتان بهتر از من میدانید چرا من مثل حسن باقری نیستم! نمی گویم حسن باقری را کپی کرده ام در وجودم!!! "مثل" شهید بودن عین شهید بودن نیست! 

حتی امروز سازمانها و دستگاه هایی که تبلیغ شهید حسن و دوستانش را می کنند جایی برای حسن شدن ما ندارند، شاید اگر این بار یک حسن باقری درست شود کار خیلی ها خراب می شود. 

حیف نیست این همه دروغگو بروند و یک حسن باقری دیگر در این همه سازمان عریض و طویل جان نثاری کند برای دین و میهن و رهبر؟  

صبح خواب میدیدم جایی نشسته ایم روی موکت، آقا هم نشسته اند! جرأت بوسه به دستش را نداشتم! زانوی آقا را بوسیدم و او هم دست من را گرفت و اسم و احوالم را پرسید.

تا بیشتر نزدم به بیراهه و درد سر درست نکرده ام برای خودم ساکت شوم! باکی نیست! این کشور هزار حسن باقری دارد که یک آدم شناس مثل "آقا" می خواهد تا معرفی شان کند.  

هرقدر هم انگشت در سوراخ حقیقت کنند تا نشت نکند بازهم روزی خواهد رسید که باید "حسن باقری" ها طراح اداره این مملکت باشند! 

وجودت کلاً چند؟

   آدم باید چقدر سقوط کند که عمری دروغ گفتن به همه را ترجیح بدهد به یک روز صداقت!

مگر چه خبر است و زندگی را به چه بهایی می خواهند به ما بدهند که انقدر سقوط می کنیم به ته دره ی بی حیثیتی؟

عمری راستگویی با یک لحظه دروغ گفتن به باد می رود وای به روزی که عمری دروغ گفتن را بخواهیم مایه شرافت و خوشبختی قرار دهیم!

آخرش چی؟ مگر شرافت را با زرنگی سیاه می توان رنگ کرد تا خطهای زنگ زده پوستش هویدا نشود؟

زندگی را آنقدر حقیر کرده اند که معنی شرافت هم زیر رادیکال رفته است با فرجه های سنگین! انقدر که اثری از ریشه و هویتش باقی نمی ماند!!!!

آنقدر اندازه ها و کوچک شدن ها کم رنگ کرده اند رنگ چهره ها را که مرد و زن از هم معلوم نیستند!

مرد کجاست؟ زن کدامست؟

اصالت روح و تربیت کجا رفته؟ انسانیت را به که فروخته اند؟

مگر هنر است وقتی میخواهیم تصمیم بگیریم زندگی کنیم راهمان را فقط برای تضمین آخور و علف انتخاب کنیم؟

چه راهی در پیشمان قرار دارد وقتی در چشم ما غیر از ماندن بر سر سفره لجن خوارگی تصویر دیگری سوسو نمی زند؟

حیات! حیات طیبه! آنقدر خدا به زندگی زیبایی رسانده است که مدام در حال لذت از سرفرازی و عزت باشیم!

آری ایمان! آری درست می بینید! جهاد!

افسارت را می خواهی به دست کدام اسب سرکش روح بی خاصیتت بسپاری؟

نفس بهیمه چارپا؟

آنکه فکرش همه آخور است و نشخوار هزار باره شکم بارگی های عفونت زده مرتع حیوانی؟

نباید هم کسانی که خودشان برنامه ریز ابتدایی و نهایی صبح تا شامشان هستند جز این ببینند.

چاره ای جز این هم نیست! راهی که این چنین طی شود همین خواهد بود!

می توان برترین هوش ها را هم دید! بسیار و بی شمار خیل یاران خدا را شمارش کرد!

آنان که گفتند الله و پایداری کردند!

هرچه در ایده ورزی ذهن پر بارشان آمد همه از الهام حق بود!

از آینشتاین برتر؟ هرچه به ذهن او پر می کشید همه را الهام آسمانی دانست!

از عماد مغنیه زیرک تر و جسور تر؟ هرچه طراحی میکرد همه را با توسل به خاندان رسالت به اجرا می نهاد!

ذهنهای دوزاری! فکرهای تعطیل و مغزهای نخودی! بیچاره نخود! حداقل بدرد آش و آبگوشت می خورد!

بیچاره ها فکر کردند تدبیر زندگی هرکسی دست همین برنامه ریزی های دنیوی بی خاصیت است!


"الهی تولّ من أمری ما یصلحنی أمر آخرتی و دنیای...."

خدایا آن امری که کار دنیا و آخرتم را اصلاح میکند خودت متولی باش.....


هنر کردند آنها که برای دیگری اسباب تخریب فراهم کردند تا انتقام شلاقهای عدالت خواهی را بگیرند!

چه ضربه جانانه ای از فدائیان توحید و عدالت نوش جان کرده اند که اینگونه نعره هایشان ازقعر جهنم وجودشان به گوش می رسد؟

بدبختها همانانی هستند که جهنم نمی روند! جهنم را با خود می سازند! "و إنّ جهنّم لمحیطة بالکافرین" به تحقیق که جهنم کافران را احاطه کرده است! 

نار حامیه نیاز نیست! هیزمهای جهنم خود در حال سوختن اند!

سوختن هیزمهای گر گرفته این نار سموم گرما بخش ایمان آنانی خواهد بود که با شمشیرهای خویش عهد جهاد با پروردگار مقتدر و حکیم عزیز بسته اند.

وقتی سلسله حیاتت را به دست خدا سپرده باشی او میداند چه چیزی برایت زیباست و چه چیزی تو را مغبون می کند! فقط شرط دارد هرچه می گویی راست باشد و صادقانه صدایش بزنی!

بدبخت جماعتی که مدام در حال فرو رفتن در باتلاق بیچارگی و بی هنری خویش اند و زیبا اینجاست در دنیا هم توفیق نتوانسته اند بیابند! آخرت که وضعش واویلاست! چه می کنند آنجا و آنروز نمی دانم!

بدبختها نتوانستند حتی با این لجن سازی هایشان فریادهای انتقاد و حنجره های ایمان را به خاک بدبختی بکشانند!

دست روی هرکس گذاشتند در همین حیات دنیوی هم خوشبخت تر شد! از یک خدمه ساده و زحمت کش بگیر تا کارشناس و استاد و کاربلد خبره!

نمیدانستند حتی برای آنکس که تهمت ساختند و سناریو نوشتند و صحنه آرایی کردند تا نگذارند حتی ازدواج کند فقط سود رساندند و خداوند آنان را وسیله دفع شر یک دروغ گو از یک جهادگر صادق قرار داد!!!!

دختری که فقط دروغ میگفت باید هم از دروغ گوها سوال کند و خط بگیرد! 

بیچاره ای که می گوید حجاب دارم اما خداوند ناگهان در مقابل صورتت قرار می دهد که حجاب ندارد چقدر رسوا باید باشد!
آنکس که می گوید دوست دارم همسرم از پدرم بالاتر باشد در دانش و مدرکی افزونتر اما به پسری رخ می نمایاند که دیپلم ساده هم نتوانسته بگیرد!

کسی که استخدام رسمی را تنها لایق زندگی با خود می داند اما به یک پادوی مغازه بابا پولدار جان چشمک می زند،

اگر عقد شراکت بر حیات کسی می بست که فقط انتهای جاده فداکاری را به انتظار شهادت می نگرد، چه فاجعه ای به بار می آمد؟

باید چگونه آنانی که جمجمه خویش را به خدا عاریت داده اند از دشمنان نفاق پیشه متشکر باشند؟

چطور باید قدر این خدمات را بدانند که اینگونه راه را برای جدایی حق از یک تصمیم باطل مهیا ساخته اند؟

آری در عمل و عاقبت معصیتی برای چنین دخترانی هم نمی نویسند! 

اما در ارزش گذاری کفه ترازوی ماهیت عمل یک فاحشه با دختر پول پرست هم تراز است!

فاحشه به یک ساعت خود را در اختیار پول می گذارد

دختر پول پرست برای یک عمر!!!!!!

آن یکی فاحشگی را فاحشگی سیاه می داند و این یکی ازدواجی بر مدار زیرکی و حسن انتخاب!

آن دیگری می داند که مرد پول بدست فقط او و بدن و سیمایش را می خواهد و هیکلش را می خرد تنها چون پول پدرش او را مست کرده است! 

لذتش که تمام شد بعد از یک ساعت می رود!

این یکی نمی داند و اسم عشق را بیخود به چنین مصداقی نجس می کند!

نمیداند این دون مایه هم بعد از یکسال می رود!

چه بعد از یکساعت چه بعد از یکسال! 

نتیجه که یکسان است!

او فاحشگی را در یک ساعت انتخاب کرده و روزی هم از تعفن این کار توبه می سازد!

افسوس بر این دروغگوی پول پرست که بجای در آغوش گرفتن حقیقت و فضیلت برای یک عمر خود را به عشق پول فروخته است! 

این یعنی پتیارگی جاودان!!!!!!!

ممنون از دشمنان! 

اما تنها ماهیت خود را در یک عملیات ایذایی و بی فایده نشان دادید! 

منتظر ضربه های خرد کننده رزمندگان حق و فضیلت باشید!

ضربه هایی که از نیروی ربّانی در بازوان مجاهدان اندوخته شده است!


شریعتمداری در چنبره تناقض

   بعضی از دوستانم بسیار بسیار بر مدار تحلیلهای شریعتمداری و اندیشه های سیاسی او دور می زنند و میدان سیاست را با سخنان او درک و فهم می کنند.

از مطلق گرایی در مورد هر انسان غیر معصوم باید پرهیز کرد چه برسد به کسانی که در حوزه بسیار پیچیده سیاست و امنیت مستغرق شده اند.

تحلیل امروز (سه شنبه) حسین شریعتمداری در مورد پدیده نادر بازداشت فرزندان هاشمی توجه مرا به وضوح سطحی بودن سطور نگاشته به دست شریعتمداری جلب کرد. 

شاید اندیشه او از این سبک آب می خورد و به قول رایج "اصلا اینطوری است" و شاید هم تاکتیک خاصی را برای حصول منافع کلان نظام و ارتقاء ضریب آرامش اجتماع در پیش گرفته است.
اما اگر این دو یا هر دلیل دیگری علت چنین تحلیل و بکارگیری چنین ادبیاتی باشد، نتیجه آن یکی خواهد بود و آن از دست رفتن "ایمان مخاطب" به فکر و قلم نویسنده است. خصوصا که این قلم از دست تحلیلگر ارشد منتسب به نظام اسلامی و یکی از پرچمداران سیاست ورزی ارزشی و مکتبی باشد. 

اگر ما مدافع نظام هستیم باید "یک" سخن و "یک" عقیده به وضوح آفتاب در مورد وقایع پیرامون خویش داشته باشیم و اما و اگر و لایی کشیدن در اتوبان اتفاقات اجتماعی سیاسی را از خود دور سازیم. 

مثلا در این تحلیل کیهان به بازداشت عجیب الخلقه و دیرهنگام فتانه بزرگ وقایع 88 اشاره شده و نویسنده از مجازات 6ماهه حبس برای زنی که اینهمه به جامعه و جمهور خلق توهین روا داشته و ظلم های آشکار و نهانش ملت را به خشم آورده در مقابل مجازات 8 ماهه یک بسیجی که چند فحش به این مدعی آزادی و دموکراسی و والاتباری داده؛ بسیار ابراز تعجب و ابلاغ تناقض نموده است. 

پس جناب شریعتمداری باید از منتقدین پر و پا قرص شیوه های مدیریت قضایی و تدبیر امور امنیتی نظام باشند. به نظر شما نباید باشند؟ 

اما آیا در آثار و سخنان ایشان بیشتر در مورد معاندین و مخالفین آنهم خارج نشینان معلوم الحال سخن می شنوید یا تکیه وی را بر اصلاح امور داخل مملکت و جنگ با فتنه گران موجود در داخل مرزها می یابید؟

روی سخنم با این بخش از نگاشته وی نبود! نگاه بنده بیشتر بر نوع تحلیل و اندیشه وی در خصوص وضعیت بزرگ حامی فتنه گران و به قول مردم "بت بزرگ" است. کسی که امروز دوباره محور مباحث سیاسی روز شده است و مخیله مردم ایران بازهم او را در صدر تحلیلهای خویش قرار داده اند.

شاید مهمترین خصیصه شریعتمداری را بتوان حرکت بر مدار ولایت و تبعیت محض از مقام والای آن بزرگوار معرفی کرد. اولین گام در انتقاد به نگارش این تحلیل در خصوص مرد بحران ساز سالهای اخیر را باید به عدم تبعیت شریعتمداری از حکمت ولایت در خصوص "عنوان" بکار رفته در مورد او برشمرد. هنگامی که در حکم مقام معظم رهبری در انتصاب اعضای مجمع تشخیص از لفظ "حجة الاسلام" استفاده شده است چه اصراری برای چسباندن زورکی عنوان "آیت الله" به این شخص وجود دارد؟ عنوانی که نه محوریت ولایت را در پی دارد نه عقلانیت ما را نشان می دهد نه مخاطب را از ما خشنود ساخته، بلکه تنفر از ما را به ارمغان می آورد. 

اما CORE و مغز مطلب به این سخن بر می گردد که شریعتمداری بر اساس همان اخبارهای موثقی که همیشه داشته و دارد مدعی است بازگشت مهدی هاشمی و درخواست از برخورد قوه قضائیه و کلا همه این داستان با درخواست خود آیت الله صورت گرفته است!!!! من اصلا حرفی نمی زنم! شما خودتان چه می گویید؟ در مورد این حرف آیا باید جوابی داشت؟

آیا مقایسه کسی که خطبه های مرداد ماه 88 نماز جمعه اش متصل به آتش و دود شد و مأمومین نمازش کروبی و میرحسین و رهنورد بودند با کسانی مانند محمدی گیلانی، حسنی و خزعلی کاری به سزا است؟
آیا این فرد بحران ساز کسی است که بعد از بقول خودش "60سال کار سیاسی" بتوان منش و روش او را تغییر داد و ناگهان از او مرد عدالت و تقوی بیرون آورد؟

من سؤال می کنم! اظهار نظر نمی کنم! فقط می پرسم؟ آیا منظور آقای کیهان این است؟


مطالبه ما، صبوری و تدبیر ما!

  بالاخره قدم نو رسیده به کشور باز شد و یخ قلم ما هم اندکی! شاید صدمین نوشته وبلاگ والعادیات شروعی مجدد باشد با انرژی و ایمانی افزونتر!

بله! آقازاده را می گویم! کسی که به همراه سایر اعضای خانواده اش مفهوم معادل "آقازادگی" قرار گرفته اند!

البته synonym های دیگری هم برای این طبقه الیگارشی بر زبانها آمده، الفاظی از قبیل "شاه کلید"، صندوقچه اسرار، آقازاده فتنه گر، اسپانسر بزرگ 88 و کلماتی که باز هم می توان بر دامنه آن دامن زد.   

بازگشت مهدی هاشمی به ایران 

(مهدی و برادر و خواهرش در لحظه ورود)  

هرچه که هست لفظهای متعدد بر معنای واحدی از تجسم حقیقی یک موضوع خبر می دهند. موضوعی که سالیانی بس طولانی است مطالبه پر تنش ملت مظلوم و حق طلب ایران شده است. البته به یمن تغییرات جهانی و گسترش فناوری مسحور کننده اطلاعات، این مطالبه بزرگ دارای موجی تانژانتی بوده است و شیب تند این واقعه موجد تحرکات و تبدلات سیاسی اجتماعی مهم و حتی متناقضی شده است. 

قطعا رأی به عنوان مهم ترین ابزار دموکراتیک و صلح پذیر اجتماعی توانست نمایانگر این مطالبه عظیم باشد. عقبه ایدئولوژیک و عمق این مطالبه هنگامی که کار به کارزار کشیده می شود و رخ به رخ صف بندی های طبقاتی روی می نمایانند به سرعت و در حد محیر العقولی مشخص و به ذهن تاریخ سپرده می شود.

قطعا بزرگترین تجلی این رخ نمایی و آشکار شدن این عمق و قوت مطالبه ملت ایران، حماسه ای به وسعت یوم الله "نه دی" است.  

شعارها، سازماندهی ها و نحوه حضور و بیان خواسته ها، نشانگر خوبی برای اصالت این حرکت است که مانند سایر حماسه های بلند این ملت هیچ وسیله و راهکاری برای ثبت تمام قدّ این حماسه کفایت نکرد و تنها تاریخ است که قدرت انباشت سطور پر طمطراق این واقعه را خواهد داشت. به شرطی که از نگارش آن کوتاهی به خود راه ندهیم و ذهنها را به گرد گیری دشمنان حقیقت واگذار نکنیم.  

 

این مطالبه امروز به یمن تدبیر رهبر حکیم انقلاب در مسیری راه می افتد که فتح قله مطلوب تنها با آرامش و نزول سکینه الهی بر قلوب میسر خواهد بود. هرگاه به شخصه دچار مشکلی و یا مواجه با آتش افروزی های منافقان پرمدعای پول پرست می شوم یاد سخنان خطبه 29 خرداد 88 برایم الگویی از آرامش و سکون می شود. 

  روزی که حکیم فرزانه انقلاب مطلع خطبه خویش را بیان آیه "هو الذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین" قرار داد تا در ابتدای این نبرد که جهان کفر را در مقابل مملکت امام عصر قرار می داد، انتهای راه را به یمن همین آیه "لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم" پیش بینی نماید.  

پیش بینی ای که درست و بحق به وقوع پیوست و قلوب خالص مؤمنان صادق را در این نبرد مملو از ایمان و تثبیت قلب قرار داد. تکلیف منافقان هم که البته روشن و قابل پیش بینی است. 

این مسیر که به واسطه انزال سکینه الهی بر قلوب "مؤمنان"، نه منافقان، باید با آرامش همراه باشد امروز به نقطه ای بس حساس رسیده است. 

ورود "آقازاده"، "شاه کلید"، اسپانسر فتنه انگیزی" و یا هر اسم دیگری که شما می توانید بر آن بگذارید امروز ما را در وضعیت بسیار حساسی از رسیدگی همراه با آرامش به آن مطالبه بلند و پر داستان ملت ایران قرار داده است. 

از سمتی نباید رهبری را در مقابل عمل انجام شده و البته ناسنجیده خود قرار دهیم و خود را نه فقط در دنیا به دردسر و شکست رهنمون شویم بلکه ذمه خویش را در برابر امام عصر و حکومت الله مشغول و خط خورده سازیم، از سمتی هم نباید این راهبر پخته و تدبیرمند را در هجوم به بی عدالتی و حرکت به سمت تحقق مطالبه عدالتخواهی این ملت تنها رها نماییم و همچنان که "نه دی" و انتخابات 90 شاهد حضور سرخ و سفید ما بود، بازهم عرصه را برای اعلام آمادگی در نبردگاه های صفین و جمل مملو از حضور خویش نماییم.

شاید بتوان پیش بینی کرد که ملت و مدافعان یا حتی قشر خاکستری اجتماع در اطراف نظام اسلامی، با برخورد سنگین و پر تبلیغ علیه آقازادگی و شاه کلیدی بیشتر حول بیرق نظام پایکوبی کنند اما مسلما تبعات زودگذر این تبلیغ گری ممکن است نتواند در مقابل نتایج دیرپای جوزدگی و شعاری زیستن و شور بی هدف داشتن و بحران آفرینی های کور دستاورد قابل ملاحظه ای برای استوانه دین، یعنی حکومت اسلامی باشد.

این جو زدگی و بحران زی بودن در قالب نمادهایی به وضوح معلوم و قابل درک است. 

 جناح چپ یا همان اصلاح طلب یا سبز یا هر نام دیگری که بر این طیف کلّاش و مذبذب تاریخ ایران و انقلاب می توان برگزید، با تمامی سران و پاها و سیاهی لشگران و بدنه اجتماعی و جوزدگان داخلی و خارجی آن همگی نمادهای بحران محوری و داد و بیداد تبلیغی و شور بی هدف هستند که نتیجه آن را هم می بینیم هم آینده بیشتر به ذهن آموزنده ما آنرا خواهد آموخت.

ما اولا باید حق محوری و مطالبات حقیقی ملت را بفهمیم، آنرا کلاسه شده و بروز رسانی کنیم . 

ثانیا همانگونه که بحق و عالمانه توسط رهبر حکیم انقلاب در ماه مبارک امسال تشریح شد "آرمانگرایی را همراه با واقعیت بینی" مبنای تحلیل و برنامه ریزی استراتژیک خویش در مسیر مدیریت سیاسی جامعه قرار دهیم و از "رویاگرایی" دوری و تجنّب نماییم که به نظر نگارنده مد نظر رهبری انقلاب نیز همین بوده است.

مسلم است "آقازاده" باید هم بخاطر "آقازاده بازی هایش" هم بخاطر "شاه کلید بودنش" در قفس آهنین اتهام به پاسخگویی مشغول باشد و محاکمه ای نفس گیر در برابرش قرار گیرد.

لیکن ما اگر برای کشتی این انقلاب  نوح را به کشتی بانی انتخاب کرده ایم باید سخن آخر و نهایت تدبیر را به اشاره دستان با کفایتش واگذار کنیم. کاری که از "نه دی" تا انتخابات 90 بر عهده خویش گرفته ایم. 

این حضور ولایت است که قلبهای بریان و چشمهای خیس عدالتخواهان را به آرامش رهنمون می شود.  

اما باید بگوییم ما هستیم و مطالبات خویش را تحت ولایت هادی امت مصرانه پیگیریم. 

 وای بر روزگار مسئولین که بین مطالبات ملت و رهبر کوتاهی می کنند و تدبیر را به آتش بی تدبیری تبدیل به خاکستری از فرصت سوزی ها می نمایند.

اگر کوتاهی نکرده بودیم شاه کلید نمی رفت تا امروز بخواهد برگردد.  

پس باز هم باید همه باهم مراقب باشیم تا قلاده های طلا حق ملت رنجدیده و سرافراز را به تاراج ببرند.