از سالک مجذوب تا «مجذوب سالک»
به پیشگاه شهید هادی ذوالفقاری، شهید حرم
برای شهیدان سامراء کوتاهی می کنیم... نمی دانم... آخر این قوم دردانگان حجت بن الحسن اند.... آنقدر خونشان بر سنگهای سرداب غیبت جاری می شود تا جاری ظهور را از زمزم کعبه بین رکن و مقام نوید دهند... خونهای مطهری که پیش قراولان سیصد و سیزده عقاب عارف اند.... مگر شهیدان شیعه تنها به هشت سال عاشقی در آرزوی فتح کربلا محدود می شود... شهیدان شیعه از لحظه ای که به جرم دفاع از ولایت نیمه شب مادری را میان خاک بی نشان دفن کردند ثبت هویت برای تمام تاریخ نمودند... ای بی نشانه ای که خدا را نشانه ای ـ عالم نشان توست ولی بی نشانه ای.... نشان مادر بی نشان همین است که سیل شهیدان آل علی تمامی ندارد... این شهیدان همه نشانه ی اویند.... چه از ابوذر که به صحرای ربذه غریبانه جان داد و هیچکس را غیرت نبود تا همچو زبان ابوذر بر فرق خلیفه ی قیصر و کسری چوب مذمّت بکوبد.... چه از شهیدانی که امروز بدون دیدن امامشان تنها به بویی از پیراهن یوسفش دانه دانه پر میکشند تا خلیفه ی دروغین معاویه و شدّاد را از باغ ارم موصل بیرون کنند.... در میانه ی این کاروان، انواری هشت سال برای دفاع از شیعه خانه ی اهل بیت حماسه آفریدند و آنگاه که به فرات رسیدند گفتند: وضو در فرات و نماز در کربلا..... در آن سلوک عشق، هشت سال تربیت نفس نمودند تا به وصال نهایی حرم برسند اما میانه ی راه، هابیل هایی که قربانی شان مقبول شد معشوق را میهمان شدند... در هفتم شهدای کربلای چهار که بعد از دوازده سال به شهر بازآمدند یکی از همرزمان روحانی شهدا می گفت یک هفته به عملیات مانده شهید محمد بندرچی به رؤیا اباعبدالله الحسین را دید که این بار وصال میسر است و با همین پیراهن سبز زمستانی کفن عشق بر آبهای ام الرصاص خواهی پوشید... چه خنده هایی میکرد شب کربلای چهار... اگرچه به کربلا نرسید اما صاحب حرم را دید و به وصل معشوق رسید... اما امروز شهید هادی ذوالفقاری نه به امید حرم بلکه در کنار حرم دست در زلف یار سلوک عارفانه ی خویش پیش بُرد... در کنار یار ابراز عاشقی کردن مستی اش صدچندان است تا به امید یار سوختن و دل باختن.... شهیدان هشت سال عشق ورزی ما سالکان مجذوب بودند و این دردانگان سامراء مجذوب سالک.... آنان چون ابراهیم پاک باختند و امیر شدند تا به محبوب رسیدند و اینان چون شب معراج به وصال قابَ قَوسَینِ أَو أَدنی رسیدند و در آغوش «او» امیر قافله دل شدند... آنان که رفتند تا به کربلا برسند در اوج تکبیر و هلهله مردم عازم می شدند اما اینان که در کربلا معشوق را به رقیب اهریمنی نسپردند در کمال گمنامی رزم را به بزم ترجیح دادند.... هادی ذوالفقاری اگر بنده ی جوّ و فضا بود در هشتاد و هشت هم ساکت می نشست و در پستوی ذلت سکوت مرگ میگرفت نه اینکه در طوفان فتنه بیخیال تمام هجمه هایی شود که فرزندان جهل و حرام بر سر مدافعان حق و مکتب حق آوار می کردند..... فتنه ستیز ست که مدافع حرم می شود... نُه دی آفرین است که قابلیت نجات کربلا و زینبیه دارد... کسی که کریه ترین فحشها را از زبان هموطنانش بخاطر دفاع از عقیده شنیده، سینه ای برای تیرهای داعش آماده دارد... هادی ذوالفقاری اگر به روز فتنه آبدیده نشده بود امروز قابل نبود تا سرداب غیبت امامش را پاسداری کند... هادی اگر فقط نام اهل بیت را سرمایه ی تشیع کرده بود امروز در آغوش هادی آل محمد تشیع خویش را به امضای مهدی آل الله نمی توانست رساند.... شنیده ام دوستانت زیارت عاشورا می خواندند که محموله ی مهمات داعش از کنار خاکریزتان عبور کرد..... شنیده ام برای آنکه مگذاری دستِ دشمن به مهمات برسد به تعداد ائمه ی اهل بیت، دوازده شهید فدای تار موی صاحب سامراء کرده اید.... شنیده ام به ایران نیامدی... کجا بیایی ... اینجا می گویند ما پول می گیریم تا از نظام اسلامی دفاع کنیم... هادی جان... تو هم پول گرفته بودی برای دفاع از نظام شهیدان؟ پس چرا بجای ویلا و برجهای بالای شهر شنیدم چندسالیست در شهر بد آب و هوای نجف به هوای علی زندگی کرده ای؟؟؟ مگر جز پابرهنگان کسی می تواند خالصانه بر اساس ایمان شمشمیر بزند؟؟ ایمان هم نباشد که جهادی پیروز نخواهد شد.... هادی.... می شناسم کسی را که روز عاشورای 88 می گفت سگهای بسیجی مردم را دریده اند اما سال 92 دیدم لباس بسیجی پوشیده تا سربازی اش را در سپاه بیفتد و راحت باشد... کسی را میشناختم که کل خانواده شان سرتاپای نظام را در اوج فتنه لجن مال می کردند و بعدها می گفتند بشار اسد قتل عام کننده ملت است اما امروز می گوید ما جزو افسران جنگ نرمیم و بیرون از میهمانی های فامیلی، لودگی را به حجاب تبدیل می کند تا مدیری از مدیران نظام باشد... کجا بیایی هادی من.... شنیده ام وادی السلام آرام گرفتی... دعا کن من هم خاکستری باشم تا بر مزار علی ، بر محراب علی ، بر چاه های غربت علی با مظلوم تاریخ دم بگیرم و هم آواز شوم....
رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم
نقل است روزی یک نفر که در روزهای خاص بجای شرکت در مراسم عمومی به دیدار از آسایشگاه ها میرفت، یکبار هم سر زده دیداری از تیمارستان داشت. در طبقه ی اول مشاهده کرد یکی در قفس افتاده و داد میزند: مریــــــــــــــم مریــــــــــــــم!!! پرسید این بیچاره چرا به این روز افتاده؟ گفتند عاشق مریمی بوده که به او نداده اند حالا کارش به اینجا کشیده! وقتی به طبقه ی بالا رسیدند دید مفلوکی هم در قفس افتاده و از چهار طرف زنجیر شده و فریاد می کشد: مریـــــــــــــــــم مریـــــــــــــــــــــم!! پرسید این چرا نعره می کشد؟ گفتند آن مریم که بود، دادند به این!
حالا قصه ی ستاره ی کلانتر که به اسم نرمش بر سینه ی دولت اعتدال چسباندند هم از این دست است. قطعاً تمام دولتهای پس از جنگ به نوعی خواهان حل رودرروی مسائل ایران با آمریکا بودند و به نوعی هیچکدام نتوانستند این برگ برنده را به چنگ آورند.
حتی بهزاد نبوی در دولت شهید رجایی برای مذاکره با یانکی ها عازم الجزایر شد و نهایتاً قرارداد تاریخی الجزایر را که در نسخه ی موجود در دست ایران فقط امضای بهزاد نبوی موجود است و اثری از امضای وارین کریستوفر به عنوان نماینده آمریکا نیست در یک دولت تماما انقلابی امضا کرد.
دولت هاشمی که حتی نمیتوانست نسخه های صندوق بین المللی پول را در خصوص مدلهای تعدیل اقتصادی برای عموم اعلام کند. دستورهای تعدیل اقتصادی در دوره ی وی به برکت مهر محرمانه علی فلاحیان بود که جریان می یافت. اگر جناح چپ آن زمان که بعداً شدند منتهی الیه غرب پرستی، بُو می بردند که قصه چیست آبروی دولتش را می بردند و رسوای روزگار می کردند.
دولت خاتمی هم که اگر می توانست پیروز این بازی شود دیگر اصلاح طلبان نظامی باقی نمی گذاشتند. دولت عدالت هم شاید بیش از همه دوست داشت این مساله حل شود اما سیگنالهای دوستان قدیمی متروپل غرب نشان داد که آمریکایی ها نباید مساله را برای دشمن بی تعارف اسرائیل حل کنند. چون قدرت گرفتن همان و ضخیم شدن رقابت های استراتژیک همان! جلیلی هم که اصولا اگر مجوز نرمش را هم می گرفت بلد نبود بگردد و قهرمانی هم در خون او نبود.
اما حالا که شاهد مطلوب را دولت اعتدال به اذن نظام در آغوش کشیده و به مدد حضور جبهه پایداری و شخص جلیلی توانست رأی 19 میلیونی (لب مرز 50 درصدی) را هم پشت قباله اش بیاندازد، وضعیت بین المللی ما گویی نه فقط بهتر نشده که گویا سیاست خارجی ما در بخشی که مربوط به دولت است، افول هم داشته است.
افولی که حتی مجوز تحصیل در رشته ی پتروشیمی را به دانشجویانمان در خارج نمیدهد و احتمالا در اعزام حجاج به عمره هم دچار مشکل می شویم! سفر دیروز ظریف به آذربایجان هم نشان از بی برنامگی دولت در رابطه ی سیاسی با کشوری دارد که فن بدل اسرائیل در سیاست عمق دهی استراتژیک ماست. یعنی اگر ما تا لب مرزهای اسرائیل با حضور حزب الله و حماس و جهاد اسلامی پیش رفته ایم، دشمن هم تا مرز آذربایجان ما حضور یافته است.
این مثالها نقش کننده ی سؤال اذهان پرسشگر است که بالاخره با سرمایه ی نرمش قهرمانانه چه معامله ای کرده ایم؟
بهتر است دوستان کلا جناح راست این حرف حجاریان را جدی بگیرند.... سخن از توصیف دارد نه تجویز............
«حجاریان در گفتگو با صدا: در جناح راست چیزی برای انتقال دادن وجود ندارد حتی این نشریات جدیدشان هم که با فرم های جدید منتشر میشود، مثل "وطن امروز" کسی نمی خواند»!!!
خب در فاصله ی یک روز، اول رمز عبور و سپس نه دی توقیف شدند!!!
بجای داد زدن، کمی اندیشه!!!
تحلیلش بماند برای روزی دیگر!!!!
امروز که محمدرضا رحیمی نخستین روز حبس را می گذراند جای دارد از خود بپرسیم آیا احمدی نژاد انقدر ساده لوح بود که با وجود تجربه ی واقعه ی «کردان» باز هم عنصری مسأله دار را آنهم در جایی بالاتر از کردان منصوب نماید؟
کسانی که دشمنی ذاتی با احمدی نژاد داشته و دارند بلافاصله خواهند گفت وی بیسواد ـ ساده لوح ـ بی تدبیر ـ تندرو یا صفاتی این چنینی داشت. سخنانی از این دست که نشان از بی فکری گوینده دارد غالباً برای خودراحت سازی ابراز می شوند و چون می خواهند دنبال جوابهای بهتر برای یک پدیده ی سیاسی نگردند متوسل به کلمات دم دستی از این جنس می شوند. تجربه هم نشان داد که این پاسخها هنگام کارزار با احمدی نژاد در سال 88 وقتی با سدی به نام مناظره مواجه شدند، بسادگی عاجز گشته و به جامعه نشان دادند که اوج ضدتبلیغ ها چقدر دروغین بوده است.
همین واقعه ی غیرقابل پیش بینی سال 88 نشان از سیاست ورزی های احمدی نژاد دارد. اگر او را با گزاره های سیاست بین الملل بتوان محکوم به ریل گذاری غلط کرد، در سیاست داخلی وی را باید یکی از تحول آفرینان قلمداد نمود. شواهد سیاسی موجود 10 سال پیش نشان از عجیب بودن تحولاتی دارند که وی نقش آفرین اصلی آنان بوده است. البته هنوز هم شعارهای دولت اعتدال در سیاست خارجی نشانه ای از تفاوت تدبیر بروز نداده است و غالباً سکه ی موضع گیری های ملی و نتایج فراملی مذاکره کنندگان به همان مُهر و نشان است که بود.
جای سؤال های دقیق تر اینجاست؛به اذعان مخالفین ـ و همین بر زمین زنندگان رحیمی ـ احمدی نژاد که از سطح هوشمندی خوبی برخوردار است چگونه نسبت به سیل داده های اطلاعاتی در خصوص رحیمی بی اعتنایی می کرد؟ نزدیکترین فرد به احمدی نژاد بیشترین تجربه ی خود را در کار امنیتی اندوخته بود. هرچند در ابتدای انتخاب احمدی نژاد در سال 88، بهزاد نبوی گفته بود چطور کسی که یک روز کار اطلاعاتی نکرده می تواند کشور را بگرداند؟ اما سخنان و کدهای اطلاعاتی احمدی نژاد و تدابیری که در برهه ی حساس پس از انفصال محسنی اژه ای و پیش از انتصاب مصلحی در سیستم اطلاعاتی پیش گرفت، نشان از هوش اطلاعاتی وی دارد.
چطور شد که مار گزیده ی واقعه ی کردان از ریسمان سیاه و سفید رحیمی پروا نکرد و با رد بیسابقه ی معاونت اولی مشایی با نامه ی رهبری، دست به انتصاب رحیمی زد. رد و انتخابی که مانند آن را در تاریخ کشور سراغ نداریم.
نخستین چالشی که از همان ابتدای 84 گریبانگیر احمدی نژاد بود، نداشتن تیم و نیروهایی بود که سالها حول او یا محوری نزدیک به او تربیت شده و زبان مشترک دیدگاهی و اجرایی با وی داشته باشند. او که مدیری ایده آل گرا بود هنگام مواجهه با تخطی از آرمانهایش به شدت دست به تغییر مناصب می زد و تنها کسانی اطراف وی ماندند که بعضا سابقه ی مراودات دیرینه تری با او داشتند.
خصوصیت دیگری که در وی تناقضی اجرایی پدید می آورد، اپوزیسیون نوازی عجیب او بود. انتصاب کردان در وزارت کشور یا غفوری فرد به ریاست دانشگاه بین المللی امام خمینی از همان جنسی بودند که انتصاب رحیمی را شکل می داد. فردی که از جناح نچندان نزدیک به احمدی نژاد و از قضا رییس دیوان محاسباتی بود که سخنش باعث شد سبزهای سال 88 رسماً احمدی نژاد را دارای پرونده و متخلف معرفی نمایند.
این دو عامل دست در دست هم، باعث شدند تا فردی به دست احمدی نژاد بر جای مشایی بنشیند که نشستنش باعث بلندشدن هزاران فریاد اعتراض گردید و نهایتاً هم بیشترین هزینه را همو بخاطر تصدی نابجای منصب معاونت داد. رحیمی از نظر اداری نه فقط در اندازه ی معاونت اولی نبود، بلکه حتی معاونتی پایین تر از آن را هم در نهاد ریاست جمهوری نمیتوانست اداره کند. نه هوشمند بود نه با سواد بود نه بیان مند و زبان آور بود نه روابط خاصی با گلوگاهی راهبردی داشت و نه هیچ خاصیت دیگری که وی را بدان بتوان ستود.
نتیجه این شد که امروز محکومیت وی، در عین اینکه نشان می دهد نظام با فساد می ستیزد، برای نظام هزینه های فراوان نیز دارد. هزینه ای که نهایتاً به این گزاره ختم می شود: نتیجه ی نظام اسلامی این فسادها و اتفاقات زشت است؟؟؟!!!
آیا احمدی نژاد می خواهد فردایی برسد تا بگوید چه کسانی حامی معاونت اولی رحیمی شدند؟ چه کسانی باعث شدند تا رحیمی بر جای مشایی بنشیند؟ چه شد که مکانیزم های نظام او را به این انتصاب مجبور ساختند؟ آیا حذف مشایی عاملی بود تا نیرویی خاص بر دولت دهم تحمیل شود و برای اینکه رییس جمهور رکب نخورد رحیمی را به این پست گمارد؟
آیا روزی می رسد که معلوم شود اتفاقاتی مثل رحیمی ها و کردان ها واقعاً چه نتایجی داشته است؟
فعلاً که احمدی نژاد سخنانی صریح با مردم نمی گوید و معلوم نیست در سر چه می پروراند اما شاید روزهایی در پیش باشند که پرده از راز نیتها و رفتارها بردارند.