والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

عهد با خون

 

به مناسبت تقارن قسمت "قیام مختار" با حرکت مظلومانه مردم ظلم چشیده قزوین نگاشته شد. 

 

(عکسهای زیر که باز نمی شوند از طرف نمیدانم کجا فیلتر شده اند ولی متعلق به تظاهرات ششم اسفند ۸۹ علیه مستکبران گرسنه این شهر بود)

 

 

 

عهد با خون  

 

 

می خواهم با خون تو عهد ببندم!

پاک ببازم هرچه را دارم و  پاک بریزم هرچه اندوخته ام!

مرا از قافله ات جا مگذار!!

این بار نمیخواهم چونان جاحظ خود را فنای خود کنم و به دنیا و عقبی خودم را اثبات نمایم.

وای برمن که می خواستم به دهر بفهمانم هستم و از همه آنچه تحقیرم می ساخت برتر و افزونترم. میدانی دردم چه بود؟

میخواستم انتقام خودم را بگیرم! انتقام خودم!

میخواستم هرجا برایم احترامی قائل شدند و در مقابل علمم، توانم، هنرم، بیانم، سخنم، قلمم، ظاهرم و باطنم اظهار ارزشمندی کردند در اوج عزت عبور کنم و صحنه را ترک گویم تا انتقام غرور خودم را از تمامی ظلمها و بی عدالتی ها بستانم.

دیگر دردم را شناختم! نمی خواهم منتقم خودم باشم! میخواهم از خودم هم حتی انتقام بگیرم. میخواهم منتقم آبروی بزرگ عالم و ماسوی الله باشم.

مرا به انتقام دیگری دعوت نکنید! میخواهم این بار منتقم خون مولایم باشم. میخواهم به خیل لشگر طالبین ثارالله بپیوندم. میخواهم طالب خون حسین را سرباز باشم.

این الطالب بدم المقتول بکربلا!؟ این المنصور علی من اعتدی علیه و افتری! این المضطر الذی یجاب اذا دعی!؟؟

ما را در مسجد و میخانه مجویید. ما را در پی روزی و دنبال اندوختن زخارف دنیای مزخرف جستجو نکنید.

در مکتب و خانقاه و صومعه و دیر سراغم را مگیرید.

هرکجا نیلی به عصای موسایی خون می شود، هرجا که بر شاطئ نیلی از استسقاء ماهیانی می میرند، آنجا که گوساله ای مطلا بدست موسایی ذوب می گردد و مذابش به بحر فنا ریخته می شود تا طلای سامری معادل مزبله متعفن بماند، و بماند در ذهن اصحاب ثروت و بازی های سیاست،  

آنجا که عیسایی بر دار می شود و عروج به آسمانها را به تصویر می کشد، لحظه ای که "پیام مَن انصاری الی الله" از زبان عیسایی می آید و از جان سوزنده حواریون لبیک می شنود،

 روزی که در حرارت رمضان، سیصد و سیزده جان برکف، در کنار چاههای بدر نفس مطمئنه بی قرار خویش را سپر بلای محمد (ص) می کنند،

دقایقی که تنگه احد سقوط می کند و عاشقانی باید که از سر تا قدم زخم شوند و جراحت تا حیات حبیب خدا بر جای بماند،

آنگاه که در دقایق نفس گیر غزوه احزاب متحد کفر، جز نوجوانی به نام حیدر کسی جرأت پاسخگویی به نعره های عمرو بن عبدود را ندارد،

آنگاه که درب خیبر از جای خود بیرون می آید و قلب یهود از جای برکنده می شود،

آنگاه که مرد ترین مرد با آنکه می داند در غدیر حکم ولایت گرفته است، دست بسته دهان می دوزد و گلو را به استخوان صبر می بندد،

آنگاه که بر فراز موجهای دل انگیز آب فرات لبهای تشنه ای، خنده ای مستانه برفریب ِ آب خنک علقمه می زنند، که فریب را در مقابل قدرت عشق ناتوان و عاجز می انگارند

و آنگاه که در گودالی به رفعت تمامی قله های بلند آزادگی و رهایی نور چهره ای چشمها را می رباید تا اندیشه در حال کشته شدن بودن را از ناظران آب بدست در آخرین لحظات برباید.

و آنروز که بازمانده کربلا بر منبر مسجد اشرافیت اموی خطبه میخواند تا بگوید چه کسی بود که در روز دهم به قتل صبر پاره پاره شد و گرگهای 61 ساله هنوز جاهلیت چه با پیکرش کردند و از نام او چگونه نخواهند توانست گریخت،

درین گاهها و بیگاهها چشم بدوانید که ما را در آنجا خواهید یافت!

ما طالبین خون انبیاء، از آدم تا فرزند خاتمیم، ما وارثان هیبت خورشید سواران دشت جهادیم!

ما در پی انتقام خون حسین می آییم! 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد