والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

از متن پابرهنگان

نمی دانم فریاد را چگونه ترجمان خواهی کرد!  

نمی دانم درد را به چه زبانی فریاد می کنی! 

چطور می خواهی قلبهای پر غصه را از غم خالی کنی و بر آتش سوزان وجودشان آب رحمت بپاشی! 

وقتی به چشمان خسته ات نگاه کردم انگار دنیا دور مردمکهای نافذش می گردید. انگار داشتی از انتهای قلب من حرف میزدی. وقتی یادم افتاد عده ای جلسه چهارشنبه را به چه چیزهایی تعبیر کرده بودند و ما الآن از چه چیزی حرف میزنیم سینه ام فشرده می شد. 

اگر قرار نبود دکتر ما بیاید اینهمه راه را نه من که هیچ کدام از این دل سوخته ها نمی آمدند. از صبح منتظرت بودم انگار میدانستم که اشتیاقم را برای دیدنت میدانی.  

وقتی برای آمدنت صدای صلوات به آسمان بلند شد گویی خوابهای پر اشک من در این دو ساله هم تعبیر شدند. از فاصله دو قدمی من رد شدی و باز هم عاشقان پاکبازت نتوانستند کلاس کار را حفظ کنند و بازهم داستان همیشگی بوسه باران فرزند ملت در عمق دستهایی که برای تجدید عهد به سویت دراز می شدند تکرار شد. 

دوستت داشتم، انگار که خوب خوب می شناختمت، انگار اصلاً از من بودی، از ما، از جنس ما، درست عین ما. من آدمی هستم که زود انس نمی گیرم و زود هم گوشه گیری می کنم، اما تو را که نگاه می کردم لحظه لحظه بیشتر به تو وابسته می شدم. درست است که من اهل عشق و عاشقی نیستم شاید هم زیاد نباشند کسانی که از من و امثال من خوششان بیاید شاید هم هیچوقت نیاید، اما ایمان داشتم که تو همه ماها را دوست داری. آنقدر که انگار از دور در آغوشت گرفته بودم و سرم را بر روی شانه های استوارت گذاشته بودم. میدانم که تحمل بار عظیم غمهای ما را داری.  

وقتی به سمت ما خیره شدی لبخند نرمی بر روی لبهای بی روح من نشست، گویی لبخندم و حتی شکل نگاهم می خواست به تو بگوید که من در دلم چه غصه هایی دارم که به خاطرشان الآن تمام خوانده ها و شنیده ها و توانایی ها و داشته هایم را به پای آرمان تو ریخته ام تا شاید باری از دوش تو بردارم و فریاد کوچه های خاک گرفته شهیدان جنوب شهر را از تنگنای بن بستهای پس کوچه های مستضعفین به گوش گردن کلفتان دنیا پرست برسانم. 

کاش در جایگاه سخنران مجلس این گونه حرف نمی زدی تا شکاف قلب ترک خورده من تا عمق جانم تیر نکشد. وقتی که گفتی در دوران شهرداری تهران یکی از همانها که بعداً شد دشمن سنگ انداز و لجوج تو پیشنهاد کرد تا برای ریاست جمهوری نهم کاندیدا شوی، در پاسخش پرسشی را عرضه کردی که؛ "‌آیا میدانی چه می گویی؟ واقفی به عمق داستان یا فقط تحلیلی انجام داده ای و حرفی را می پرانی؟" شاید او به عمق مسأله واقف نبود اما خودت روشنش کردی: " میدانی اگر یکی از متن پابرهنگان رئیس جمهور شود چه انقلابی در این مملکت رخ خواهد داد؟؟؟؟" آری کسی از متن ما، از متن مستضعفان. 

 "من اگر بیایم با کسی رودربایستی ندارم، من اهل مجامله و مماشات با فامیل بازی و قلدر مآبی نیستم." 

این را که گفتی و نگاهت با نگاه من لحظه ای گره خورد اشکهایم را مثل اشک کودکی که این شبها شاید برای یک ماهی قرمز کوچولو گریه می کند سرازیر کردی. نمی دانم حواست به چشمهایم بود یا داشتی با قلبم حرف می زدی. اشکهای ما پابرهنه ها گرمترین سلاحی است که در دستان تو بکار می آیند، هر چه که هست تقدیم تو باد.  

 

 

 

شاید دقایقی قبل ازینکه این کلمات را بنویسم اینقدر مصمم نبودم برای نوشتن. سعید که میدانست ما در ساختمان مجلس سابق با دکتر جلسه داشتیم  SMS داد که چطوری شهید دیالمه؟ انگار این جوان می خواست به استاد خودش بفهماند که حواست باشد در ساختمان مجلس جای چه کسانی نشسته بودی و در چه فضایی تنفس کرده ای! دنیا دور سرم گشت و به سعید وعده دادم که برایش ار "لب مطلب" خواهم نوشت.   

 

 

(توضیح عکس: شهید عبدالحمید دیالمه را وحید صدا می کردند)   

همه سعیدها بدانند و همه شقی ها هم خوب بیاندیشند، ما نرفته بودیم تا برای فلان انتخابات و فلان پست و فلان منصب داد و فریاد کنیم، سایتی که از قضا نوشته ثمره هاشمی در جلسه نبود هم بداند که اوج درد دلهای نمایندگان درد کشیده شهرهای محروم زمانی به آسمان بلند شد که ثمره هاشمی حول و حوش ساعت 9 خواست تا سؤالات و درددلها مطرح شود و آنگاه گوش شنوایی برای ناله های فروخفته ما پیدا شد.   

بخوانید و روایت مرا ازین جلسه با این خبر مقایسه کنید:

http://www.jahannews.com/vdcew78zejh8pei.b9bj.html

کسی درد خودش را نداشت همه فریاد از اجرا نشدن پیامی را داشتند که ملت در بیست و دوی خرداد 88 به گوش جهان رسانیده بودند. می خواستند بدانند چرا کسانی بر مناصب قدرت در مناطقشان تکیه زده اند که اصلا راه مستضعفان و اسلام ناب را قبول ندارند. اگر بی عدالتی را ندیده بودیم که به سراغ آن جلسه نمی رفتیم.  

نمیدانم چرا می خواهند دکتر را تغییر یافته معرفی کنند، نمی دانم چه چیزی آنها را به این مدل حرفها مجبور میکند، به هر که می پرستید قسم، باور کنید، من از کسی چیزی نمی گیرم چیزی هم ندارم دلم هم نمیخواهد داشته باشم، به قول چمران می خواهم تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهای مادی آزاد شوم، پس عاجزانه می خواهم باور کنید که آنجا کسی حرفی از قدرت طلبی و فتح سنگر به سنگر نزد، آنجا حرفی از چاپیدن و پول روی پول گذاشتن نبود، آنجا مشایی کاره ای نبود، خود حاضرانی که از سیستان تا خوزستان و از تبریز تا فارس مشتاقانه در تکاپو بودند از مشایی خواستند که حرفهایش را فقط بخاطر نماز قطع کند و پس از نماز دوباره از نو سخن بگوید، نمی خواهم بگویم اعجوبه ای بود و چنین و چنان، اما سحر بیانش فضای مجلس را در سکوت مثال زدنی فرو برده بود.  

اگر به چشمان خودم نمی دیدم باورم نمی شد و می گفتم این مشایی همان رجاله ای است که می گویند اما خیلی ها دوستش داشتند و از قضا از عده ای که قبلا در بحثهایمان مخالفتهای زیادی با مشایی می کردند شنیدم که مطمئن باش مشایی از احمدی نژاد هم ساده زیست تر است. برای من ساده زیستی ملاک مهمی است.  

میدانید محور سخنان این مرد که از قضا هیچ انحرافی هم در سخنان پیش و پس از اذانش به گوشهای تیز شده من نرسید چه بود؟ انتخابات مجلس؟ کار تیمی؟ نوروز؟ مکتب ایرانی؟ نه والله! مشایی در سخنان حدوداً دو ساعته اش بر چند محور حرف زد: توحید، امام عصر، ولایت فقیه و احمدی نژاد! بله ولایت در کلمات مشایی محور مهمی بود و تمام ارزشی که برای احمدی نژاد قائل بود همین محوریت بود. به هیچ وجه هم مشایی محوریتی دراین مجلس نداشت. من او را یک مدیر اجرایی گره گشا دیدم.

آیت الله حائری شیرازی هم که پس از مشایی بعنوان معلم اخلاق دولت لب به نصیحت و موعظه باز کرد محور بیاناتش "ذره بین ولایت" بود که ملت ایران را به آتشی برای انقلاب اسلامی بدل کرد وگرنه ایرانی که همیشه ایرانی بوده است.  

 

  

دروغ عدم حضور ثمره هاشمی را که دیدیم مگر اینکه به چشمهایمان اعتماد نداشته باشیم اما برای عدم حضور چهره هایی مثل حمید رسایی عزیز تر از جانم که مرام و معرفتش را می پرستم دلیل بر افتراق آنها از احمدی نژاد نمیدانم.  

میدانید اشکال کار کجاست؟ اصلا جلسه چهارشنبه جلسه ستادهای انتخاباتی نبود که بخواهند از اعضای ستاد انتخاباتی پیشین دعوت کنند! من هم نمی گویم برای چه بود و چه کسانی و برای چه هدفی در جلسه بودند تا به قول بچه ها، بدخواهان ما و احمدی نژادمان در کف بمانند و اگر خود احمدی نژاد صلاح بداند داستان را باز و منتشر میکند. 

به قول خود احمدی نژاد که دیروز با  سوز عجیبی گفت:"اگر این سینه روزی باز شود بعضی ها جایی برای مخفی شدن پیدا نخواهند کرد." 

همه بدانند ما برای اجرای عدالت و رفع فساد و فقر و تبعیض به میدان آمده ایم و برای اجرای حق و به قول احمدی نژاد مأموریتی که خداوند برای ملت ایران معین فرموده و مانند موسی آنها را برای خویش ساخته است جامه رزم به تن کرده ایم و ان شاء‌ الله تا انتها هم در میدان خواهیم ماند.  

بگذار فتنه گران و مشکل تراشان و کینه ورزان هرچه میخواهند غوغا کنند که به قول احمدی نژاد کارشان و نونشان در دروغ بافی است همانگونه که خداوند فرمود: و تجعلون رزقکم انّکم تکذبون. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد