گریه کن! من هم دلم گرفته است!
درد تفاوتها را با بی تفاوتی درمان سرپایی می کنند!
آیا همچنان نیازی به حضور ما، با هر توانی که داریم و هر اندازه ای که هستیم، احساس می شود؟
آیا دیگر تکلیف داریم فضای مجازی را به عرصه جهاد مبدل سازیم؟ آیا بازهم نظام اسلامی به گارد جهادی ما نیازمند است؟
حضور احمدی نژاد در جوار نماد نفرت سراسری 88 از هر طریق که میسر شده باشد نتیجه ای جز تکانه های سردکننده بر پیکره حزب الله نخواهد داشت. شاید حزب الله خود را به عنوان نماد ولایت خواهی معرفی کند اما بدنه اجتماعی حامیان نظام ناگزیر از انگیزشهای صریح و آینه وار هستند تا در صحنه حماسه آفرینی همچنان بمانند.
البته نقش تهییجات اجتماعی و ریشه یابی گرایشات درونی ملت در جهت گیری های سیاسی را نمیتوان از نظر دور داشت، اما این تهییجات قطعا از ثبوت و رسوب قابل اعتنایی برخوردارند که به هیچ وجه نمیتوان آنرا حمل بر احساسات گذرا نمود.
آشتی با هاشمی البته معنایی جز قهر با خیزش عمومی نه دی نخواهد داشت. اگر امروز خود را موظف به دفاع از وحدت با هاشمی بدانیم، دیگر تکلیفی برای حماسه سرایی درباره قیام نه دی برگردن نداریم.
اگر حسین شریعتمداری حمله به دکتر الهام را در قاب ولایتمداری خویش تعریف میکند باید بداند که دیگر تعریف قصه فتنه و فرمولهای براندازی جز استفراغ معنوی ملت بروندادی نخواهد داشت. چه اینکه الهام به عنوان مخالف قسم خورده هاشمی، کوبیده خواهد شد تا بدانیم مردم محور مقابله با فتنه های برانداز نیستند و این مائیم که طوفانها را به سکوت مرگبار محکوم می کنیم.
آشتی با هاشمی از هر راهی که متصور باشیم، چه اطاعت از رهبری و ولایت پذیری چه تاکتیک های سیاسی یا پذیرش بیهودگی مقابله با اشرافیت روحانی، مملو از بی اعتمادی و جدایی بدنه فعال ملت از راهبردهای دینی و جهادی نظام است.
وقتی هر روزنامه مدعی دفاع از ولایت بر انتقاد به مجمع یا اصرار بر تقابل با هاشمی می تازد، یعنی تمام خاطره های ما از تئوری پردازی های حماسی قدیانی بر باد می رود و آیه آیه حضور عاشقانه ما پای فریادهای نه دی به آتش می سوزد.
البته نمی توان از وضعیت مدیریت کشور انتظاری بیش از این هم داشت. کدام ساختار مویرگی می تواند ضرب آهنگ حیات چابک ساختار مدیریت کشور را تداعی نماید؟ وقتی تمام خون دل نیروهای مدافع نظام از نهادهایی است که اسم نمایندگی قله هدایت را یدک می کشند، حلقه های صالحین پر است از کسانی که می خواهند دور هم لیست حضور و غیاب امضاء کنند و دستهای مسئولین و نهادهای ناظر و قدرتهای امنیتی آماده اند تا هر انتقادی بر بی عدالتی و بی عرضگی را با مشت آهنین وادار به سکوت کنند دیگر چاره ای جز مصالحه و راهی جز آشتی با آنکه حیثیت مملکت را سوزاند باقی نخواهد ماند.
آیا بلیط ما تمام نشده است؟ می پندارم تئاتر به آخر قصه خود نزدیک شده و دیگر باید بپذیریم که کلید این صحنه در وضعیت خاموش قرار گرفته است.
برخیزید که وقت رفتن به خانه هایمان رسیده است.
آیا حزب الله تنها می تواند یک فیلم بسازد برای تمام خون دلهایی که خورده است؟
آیا ما که چوب می خوریم تمام مملکت را چاپیده ایم و دنیا را به یغما برده ایم نمی توانیم به اندازه نصف مجید مجیدی، کارگردان فیلم تبلیغاتی موسوی، از بودجه فرهنگی برای ساختن فیلمهایمان بهره مند باشیم؟
قلاده های طلا تنها یک فریاد در فراخنای فرهنگ بود که بر افق هنر شلاق زد تا فراموش نشود چگونه اراده گردنهای کلفت می تواند حق محرومان و مؤمنان را یک راست ببلعد.
وقتی قلاده های طلا بر گردن نوکران بیگانه درخشیدن گرفت، بیشتر در این اندیشه بودم که چرا از قلاده هایی که چون خورشید بر گردنهای ستبر پدرخوانده های داخلی می درخشند کسی چیز چندانی نگفته است؟
اگر فیلم می خواهد بگوید که عده ای،از سلطنت طلب و همجنسباز و منافق، قلاده هایی طلایین به گردن دارند تا برای ارباب خود دم تکان دهند، نباید فراموش کنیم که فرش قرمز را در مقابل نوکران رنگ به رنگ دشمن کسانی پهن کردند که هزار معادله صد مجهولی در مقابل خود رسم نموده اند تا راه بردن سهم بیشتری از لقمه چرب قدرت را بیابند و هم اکنون هم به ریش تمام سرمایه گذاران فتنه می خندند و نو به نو استراتژی های جدید خلق می کنند تا بتوانند از روزنه های پدید آمده به مدد جاهلان و معاندان نفسی در فضای سیاست و قدرت تازه کنند.
به همین چند روز گذشته بنگرید. کسی که با تمام وقاحت به دشمن قسم خورده پیغام فرستاد تا مشارکت عظیم ملت را خاکستر کنند وجای دلهره را با امید بخشی به خصم عوض نمایند، امروز هم سیگنالهای طلایی می فرستد که باید کشور به مذاکره و گفتگو با دشمن قسم خورده تن در دهد و خصم بداند که تا اینان هستند مملکت امیدی به قطع ریشه استکبار نباید داشته باشد.
آیا همین سخنان خود کاشتن نهال شورشی جدید در اجتماع نیست که به مدد حملات بی سر و ته مجلس معظّم و بی مدیریتی های مدیران نالایق ، اکنون فرصت بار دادن آن رسیده است؟ شورشی که ظرف همین چند روز در فضای جامعه تئوریزه شده است که باید کشور در لوای مذاکره با خصم به سمت آرامش و ارزانی و رفاه پیش رود و راه دیگری جز این برای نجات نیست.
می پندارم موضعگیری نماز جمعه هم در مقابل این فرد و آتش بیاری هایش اشتباه بود و اشتباه است که موضع کوبنده ای در مقابل آن اتخاذ شود. این سخنان تریبون همان جریان اشرافیتی است که از گران شدن ماشینهای مدل بالا و آپارتمانهای شمال تهران ناراحت است و مطالباتش در چهره هرکس که ضد انتخاب جمهور ملت باشد متبلور می شود.
از آنروی که این ایده ها و کلمات بیش از آنکه کاربرد خارجی و بین المللی داشته باشند برای مصرف داخلی ترکیب بندی شده اند و در فضای بی کسی است که ناچار خود منبری روضه هم می خواند چون دیگر پامنبری برایش باقی نمانده است.
چه کنیم که وقتی حرف از فتنه می شود زخم دل تیر می کشد و فریاد سوخته از دل بریان شعله بر می آورد. عیبی ندارد اگر از تحلیل فیلم وارد می شویم و از اعتراض و خونخواهی حق خود سر در می آوریم.
آری، می گفتیم که قلاده های طلا تنها آغازی بر ورود جریان دینی و حرکت عدالتخواهی ملت در صحرای هنر است که توانسته چنین مساحتی از اجتماع را به رنگ خویش هاشور بزند.
از محصول برساخته این فیلم معلوم است که سازنده می خواسته جور تمام فیلم سازان و زخم خوردگان 88 را یکجا به دوش بکشد و خائف از بسته شدن باب گفتن حقایق بر پرده های سینما، تند و سریع لب لباب قصه فتنه را در زمان محدود فیلم به حلقوم تماشاگر بریزد.
فیلمی که می خواهد قدری ضرب آهنگ کندتری داشته باشد و بتواند بیشتر مخاطب را به عمق داستان فرو ببرد باید به هر قسمت از داستان غمناک فتنه یک فیلم اختصاص دهد. به این معنی که هر کدام از بخشهای این فیلم که به سرعت از کنار آن عبور شد تا شمای کلی قصه ما را به سمت مضمون اصلی رهنمون شود، هر یک در قالب یک فیلم ترسیم گردد و بر چشم مخاطب بنشیند.
این امر می تواند ژانری در سینمای ایران و بلکه با اندکی همت و مدیریت در تمام دنیا بیافریند که به ژانر فتنه موسوم گردد. ژانری که تا ابد چون صاعقه بر فرق غارتگران و گردن کلفتان فرود آید و برای تمامی نسلها بازگو کند که بر سر این ملت و مملکت چه رفت. مبادا فراموش کنیم آنانی که قلاده های طلا بر گردن دارند از دیوار خانه چه کسانی به کوچه ما راه یافتند.
در هفته نامه نه دی خواندم که وحید جلیلی، مرد خلاق اندیشه عدالتخواهی وظیفه اصلی مجلس نهم را فراهم کردن آزادی برای حزب اللهی ها دانسته است. البته ادامه سخنان این عدالتخواه نواندیش نشان می دهد که منظور حزب اللهی به معنای واقعی کلمه است، نه حزب اللهی های شاخص به ریش و انگشتر یا مانور دهندگان صفوف نمازجمعه برای حفظ اتصال خویش به 2 ـ 3 صف اول، حال امامت بر عهده هر کس که می خواهد باشد.
سؤال اصلی من اینجاست که تفاوت این خواسته وحید جلیلی، به عنوان نمادی از جریان عدالتخواهی، چه تفاوتی با آزادی خواهی جریان روشنفکری دارد؟ و بدنبال این سؤال می خواهم بدانم عاقبت این آزادی خواهی همانی خواهد شد که در دورانهایی مثل مشروطه یا دوره موسوم به دوم خرداد رخ داد؟
قبل ازینکه بدانیم چه بر سر آزادی آمده است، باید کاوش کنیم تا از آزادی خواهی ملتها و حرکتهای وسیع اجتماعی برای کسب این حق بیشتر باخبر شویم.
مسلماً آزادی به ذات خود برای هرکسی و به تبع آن برای هر ملتی مطلوبیت فراوان دارد، لیکن آزادی نه میتواند تنها مطلوب فرد و جامعه باشد نه غایت خواست و مطالبه انسان و اجتماع انسانی خواهد بود.
یکی از دامهایی که ممکن است انقلابات اسلامی منطقه به آن فروافتند، بدست گرفتن آزادی خواهی و مطالبات شعاری ملتها توسط جریان آریستوکرات یا نخبه سالار است، به نحوی که برای گرفتن آراء جمهور ملت یا مانور سیاسی دست به ابراز شعار آزادی خواهی با انواع لطایف الحیل بزنند.
تنیجه امر آنکه مردم به مانند دوره دوم خرداد، عطای آزادی خواهی روشنفکرانه را به لقایش می بخشند و باز هم در دوره های بعدی انتخابات عمومی به هرکس که به خواسته آنان بی تفاوت و یا از درک مطالبات ملت را ناتوان باشد، دهن کجی کرده و به سمت ملاقات خواسته های خود حرکت می نمایند.
در دوره مشروطه نیز همین امر باعث عقب نشینی و ضربه خوردن روحانیت و به تبع فرونشستن حرکت مردم ایران گردید. کسانی که از قلم، بیان، رسانه، منبر، روزنامه و یا پول و ارتباطات بهره مند بودند به مصادره خواستهایی پرداختند که در شعار آزادی خواهی خلاصه می شد. مردم دین می خواستند، نان می خواستند و از همه مهم تر "عدالتخوانه" و "شورا" طلب می کردند.
تمامی این خواسته ها نیاز به یک مجرا داشت و آن آزادی بود. شعاری که از آن می توان هر شوربایی را پخت و در نهایت هم به مدد دست طرّار استعمار حکومت جبار رضاخانی از آن بیرون کشید.
امروز که بر هر سالم الطبعی روشن شده است که جریان حیله گر دوم خردادی به دنبال آزادی و اجرای اصول آن به نحو مطلق در این اجتماع نبود. خصوصا پس از داستان حیرت آور 88 جای شک برای احدی باقی نگذاشت که آزادی، احترام به حقوق دیگران، مساوات و عدالت در قاموس این شیادان معنایی ندارد. پس دلیل بسط ید آنان در موج سواری بر رودخانه آزادی خواهی چه بود؟ آیا مردم از شعار آزادی و دموکراسی آنان برداشتی دیگر داشتند و نتیجه ای دیگر را بر انتهای آن انتظار می کشیدند؟
امروز که مجلس به دست عدالتخواهان سپرده شده است، و امیدواریم نفس قدسی رهبر انقلاب به یاری خداوند بتواند نمایندگان مردم را در این مسیر حق، یعنی عدالتخواهی به تکاپو و نشاط وادارد، هم باید به دنبال بسط آزادی بود هم نوع آزادی و غایت آنرا تعریف کرد و هم آنقدر آزادی فراهم کرد که هیچ شعاری، حرکتی و هیچ مطالبه فردی و اجتماعی این ملت به دست طبقه خاص آلیگارشی نیفتند و اصولا آنقدر فضا باز و بیان مردم صریح باشد که فرصت این مصادره به مطلوب پدید نیاید.
اما غایت هر آزادی طلبی، جدای از نفس خود آزادی، چه باید باشد؟ یعنی از این آزادی می خواهیم به کجا برسیم؟ چیزی که هم انقلابات منطقه باید مراقب آن باشند و هم مجلسی که امید لرزان خویش را به آن دخیل بسته ایم. این همان چیزی است که خواص زمانه آنرا در دوران مشروطه از دست مردم و علما قاپیدند و در دوران دوم خرداد جنازه اش را در گور آزادی و جامعه مدنی دفن کردند تا ناکامی ملت را به جشن بنشینند.
غایتی که جلیلی در قالب آزادی حزب اللهی ها معرفی می کند و به دنبال آن از فراهم شدن آزادی برای ایستادن در مقابل آنان که مملکت را ملک طلق خود می پندارند سخن می گوید، سرجمع آزادی برای رسیدن به عدالتخواهی است.
اصل و غایت حکومت اسلامی و مشروعیت صدر و ذیل هر دولتی که بر پایه ولایت الله بنا شده است، همانا و بدون تردید اجرای عدالت محض بر اساس قانون خداست. پس بهتر است مجلس هم برای تأمین این بستر عدالتخواهی یعنی آزادی توحیدی گام بردارد هم در عین تسهیل اجرا و دفاع از حریم آزادی، تحصیل حاصل نماید و در متن آزادی به جای سینه زدن برای آزادی، حرکت پرنشاطی را برای اجرای عدالت و ساختن ابعاد گوناگون و مغفول آن آغاز نماید تا خون تازه ای به کشور و نیروی عظیم دینی امت دمیده گردد.
ما آزادی را برای گفتن از دردها و زخمها می خواهیم، برای عدالت!
چه زیباست اگر در ختام کلام بازهم جمله سیدشهیدان سنگر فرهنگ را بازخوانی کنیم که در این کشور همه آزادند بجز حزب اللهی ها!
بسیار خوشوقتیم که شاهد دستگیری متعدد روحانیون و طلاب عدالت خواه توسط سیستم قضایی کشور هستیم. طلیعه اعتراضات عدالتخواهانه توسط روحانیت جوان را در صبح صادق مهدی نصیری سراغ گرفتیم. زمانی که اعتراضات ناب او در اوج خفقان دوران سازندگی و طلیعه غوغاسالاری اصلاحات به گوش مردم خسته از بیعدالتی رسید.
دادگاه محاکمه مهدی نصیری در نهایت منجر به تبرئه متهم شد و شکایت مهندس غرضی وزیر وقت مخابرات آغازی بر پایان عصر یکه تازی های ویژه خواران گردید. این دادگاه که با محاکمه نصیری در حقیقت می خواست نشریه صبح را به قفس بیاندازد، ناچار از تسلیم در برابر دلایل واضح او تن به پذیرش حقانیت افشاگری های این روحانی جوان داد.
شوربختانه پاسخ به سؤال بی جواب مردم برافروخته از ناعدالتی، عدم تشکیل پرونده ای برای شاکی شکست خورده این پرونده یعنی وزیر وقت مخابرات بود که هم مؤمنی را بی جهت لکه دار کرده بود و هم با تبرئه وی اثبات تخلفات و ویژه خواری های وزیر محرز می نمود.
در زمانی که روحانیون رنگ برنگ هیچگاه به خاطر ارتزاق از کیسه شهرام جزایری،نماد دزدی و فساد به میز محاکمه دعوت نشدند، یک روحانی به دلیل قیام در برابر زمین خواری و بیعدالتی در سیرجان به حکم دادگاه ویژه روحانیت به زندان افتاد و لباس سربازی امام عصر از تن به در کرد تا چند روزی همبند همان نماد فساد یعنی شهرام جزایری باشد. این حکم با پیگیری و افشاگری دانشجویان عدالتخواه به محضر رهبر معظم انقلاب رسید و دستور آزادی وی شخصاً توسط معظم له صادر گردید.
فرمانی که پس از صدور از محکوم علیه مخفی داشته شد و بنا به دستور دادستان دادگاه ویژه، توبه نامه و تعهد غلیظ و شدید مقابل فردی گذارده شد که حکم آزادی از سوی مقام منیع ولایت داشت. البته خلع شدن لباس روحانیت بر تن این مبارز نستوه عریانی هویت را به ارمغان نیاورده بود و توبه نامه ای به دستان عدالتخواهان تحریر نگردید.
اگر این دادگاه ویژه به جای حبس و تأدیب طلبه سیرجانی به بازخواست کسانی می پرداخت که از همبند او یعنی شهرام خان، نون و روزی گرفته بودند، دیگر کروبی جرأت بپا خواستن در برابر حیثیت نظام مقدس جمهوری اسلامی را به خود نمیداد و با سالوس بازی در اوج حملات دوران موسوم به اصلاحات خود را مدافع ولایت و حامی حکم حکومتی ولی فقیه جا نمی زد.
البته این محاکمه و سپس آزادی، از طلبه سیرجانی، حجة الاسلام جهانشاهی، نمادی ساخت که در برهوت عدالت و غیرت، مناری بلند برای گم کردگان حقیقت و دیانت گردید.
داستان بلند عدالتخواهی از هنگامی که تشیع نام علی را بر تارک خویش نوشت تا ساعتی که نغمه " أنا المهدی " بر جهان سایه بیندازد از این خون جگرها پر است و ساعتی نیست که نقشه ها کشیده نشود تا نام عدالت علی در خاکهای سرد دنیاطلبی و اشرافیت دفن گردد.
روحانیت که راوی اصلی قصه تشیع است اگرچه در میان مردم دارای طیفهای بالا و پایینی در محبوبیت و مقبولیت است، اما هیچگاه از اصالت و هویت شیعی خویش خالی نشده و البته مردم خصوصا مستضعفان توان خویش در تمییز اصل از بدل را بارها نمایش داده اند.
چند روزی هم بیشتر از بازداشت سعید ذاکری دبیر سیاسی هفته نامه " نه دی " نمی گذرد. روزنامه نگاری روحانی در نشریه ای که مسئول آن روحانی است و متعلق به طیفی است که بیشترین فراوانی بنیانگذاران آن به نام روحانیون است. روحانیونی که منبرهای سیدالشهدا را بر پیشرفته ترین ابزارهای سلاطین رسانه ای برتری بخشیدند و عظیم ترین طرح براندازی در تاریخ کشور را به شکست معترف ساختند.
چه می توان کرد که جرم بزرگشان ولایت مداری با ارائه سند اصالت آن یعنی عدالت طلبی است. ادعای ولایت مداری که از هاشمی و موسوی و کروبی هم ساطع بود اما دیدیم و می بینیم آن هنگام که شیپور اجرای عدالت به گوش می رسد عمار از زبیر شناخته می شود.
البته ما نه می خواهیم آبرو بری کنیم نه می توانیم، اما اگر هرکجا بیعدالتی رخ داده باشد یا بعضی ها از بعضی دیگر مساوی تر باشند رفته رفته رسوبات دادخواهی و مطالبات انتقادی مردم و نخبگان مردمی تا مرحله انفجار و سرپیچی پیش خواهد رفت. وقتی سعید ذاکری یا طلبه سیرجانی بازداشت می شوند ما کمپین چندمیلیون امضا راه نمی اندازیم، نه جنس ما از نوع این استراتژی است نه دادخواهی ما برای نهادهای غربی و استکباری خریدار دارد.
روزنامه نگاران ما شیرین عبادی را بهانه ساز ستیزه با محبوب خویش، رهبری حکیم انقلاب نمی سازند یا روزنامه نگاران بدون مرز و عفو بین الملل برای بچه های ما سینه چاک نمی دهند. اما وقتی کسی نیست که بپرسد چرا انتقاد به آقای علی لاریجانی این چنین منکوب و مبغوض می شود و اگر هم بپرسد آخرین بار خواهد بود که هوس پرسش به سرش می زند، حتماً باید شاهد 22خردادها و سوم تیرهایی باشیم که انتقاد ملی در قالب ستیزه جویی با نمادهای "ویژه زیستی" و مصونیت های آهنین به صندوق رأی ریخته می شود و آنان که در بسترهای گرم و راحت از چرب و شیرین دنیا بهره می برند را به لرزه های دائمی دعوت خواهد نمود.
آینــــــــــده از آنِ عـــدالتـــــــخـــواهی اســــــــــت.