نمی دانم چرا در مطالبم بیشتر از کارها و اتفاقات راجع به کلاغ بیشتر یاد می کنم. حتما درجامعه ما شباهتهای رفتاری و اخلاقی،کلاغ گونه تر است تا شبیه طاووس یا شیر و یا هر موجود زیباتر و مقتدر تری!
اشتباه نکنید، نمی خواهم درمورد تقلید از طاووس و راه رفتن کلاغ و ازین قصه ها سخن بگویم. این قصه را که سالهاست از مشروطه تا به حال در این میهن رنج دیده خوانده ایم و اکنون پس از سی سال از پیروزی انقلاب اسلامی تازه می خواهیم با بخشنامه و داغ و درفش به تولید آنچه مطلوب خودمان است و تقلیدی نیست بپردازیم. بگذریم از موانع و پیش بینی عواقب!
امیدوارم بتوانیم با بخشنامه و داغ و درفش مطالبی غیر تقلیدی و البته منطبق با جامعه خود "تولید" نماییم.
اینبار می خواهم سوالی را از شما بپرسم، آیا در جامعه ما با مدیران و مسئولانی مواجه بوده اید که دانش و مهارت آنان در کار خویش به قاعده سر سوزنی هم نبوده باشد؟ حتما می فرمایید "آنها بیشمارند" (بر وزن مابیمشاریم).
حال سؤال محوری تر من این است که چند بار جرأت انجام عملیات انتحاری برای انتقاد از مدیران مقتدر جامعه ما را به خود داده اید و یا آنقدر حماقت داشته اید که پیشنهادی برای بهبود وضعیت یا شناخت امور به آنان ارائه نمایید؟ مسلما جواب این سؤال دیگر بیشمار نیست.
اما اگر در این مرحله وارد شده اید و خود را تا حد بیچاره کردن خودتان به سختی انداخته اید، حتما با برخوردهایی مواجه بوده اید که شما را به بدیهی بودن کلامتان یا فراوانی مثالتان مثل بقیه مردم متهم خواهد ساخت.
مثلا شما می گویید نباید این برنامه در صداوسیما ساخته شود یا بجایش فلان برنامه باید در رسانه ما جای بگیرد، بلافاصله ندا می آید که خودمان هم بلدیم، فکر کرده اید شما نابغه اید که این حرف را می زنید؟
آقای مدیر فلان کاری که می کنی، فلان کس را که می گماری بر فلان کار، این سیستم، این مجموعه همه و همه بیچاره کننده مردم و کشور و انقلابند، بیا و این کارها را که می گوییم انجام بده تا هم کار بهتر شود هم رضایت بالا برود و هم فساد ریشه کن شود،ناگهان چماقی برسرت می آید که خاموش! ما هم بلدیم این کارها که شما بلغور می فرمایید و بعنوان منتقد به خورد ملت می دهید!
درنتیجه، این می شود که نیازی به تعویض مدیران و مجموعه های هزارتوی بسته را نمی دهیم و عده ای برای ابد بر مناصب قدرت و مقامات مدیریت چنبره می زنند و می شود آنچه که می بینیم!
برای چه؟ چون همواره این سؤال بدون پاسخ مانده است که اگر افراد جدیدی بیایند چه تغییری می خواهد رخ دهد و مگر اینها همان کاری را نمی کنند که ما می کنیم؟
اینجاست که جای کلاغ قصه ما معلوم می شود. می گویند روزی مردی به محل اجرای سیرک رفت. گفت: آقا کارمند استخدام نمی کنید؟ سیرک گردان پرسید: هنری داری؟ گفت بله ادای کلاغ را در می آورم. مدیر داستان پوزخند زنان گفت: برو عمو، این را که من خودم هم بلدم، بیا قاااااااااار قاااااااااار! برو، برو کاری تازه بیاور! مرد بیچاره که عجیب سرخورده شده بود پرواز کرد و رفت!
گمشده تمام ملتها چیست؟ تمام جهان برای چه در آستانه خروشی سراسری قرار گرفته اند؟ عمده دلیل گرایش تودهای شکنجه دیده،ابوذرها و بلالها و برده های شلاق خورده از ستم و آزادگان و حق پرستان به دعوت انبیاء و خروش انقلابات دینی چه بوده است؟
چرا امروز مردم مصر و بحرین و قطیف دست از اعتراض و حق خواهی بر نمی دارند؟ آیا مردم به صرف دادن رأی و وجود صندوقهای متعدد و ارسال نمایندگان به پارلمانهای دموکراتیک آرام می گیرند؟ آیا با دیکتاتورهای ایستاده بر مناصب ابدی دعوای لجوجانه دارند؟
چرا قیام مردم در انقلاب مشروطه به هدایت علما و مراجع نتوانست وضعیت طوفان زده امت شیعه را بهبود ببخشد و آخرالأمر نماد آن سر بر دار شده شیخ فضل الله گردید؟ پیام مردمی که پشتوانه قیام شده بودند چه بود که معتقدیم تصاحب کنندگان قیام مشروطه آنرا نشناختند و یا نگذاشتند که به عرصه ظهور و بروز برسد؟
به عبارت صحیح تر و واضح تر چه عاملیست که به تعبیر حضرت امام خون ملتها را به جوش می آورد و آنچه در ورای تمامی انقلابات و خیزشهای مدنی و اعتراضی موج میزند چه خواسته ای است؟
پاسخ به این سؤال مشخص می کند که چقدر نخبگان در شناخت حرکتهای اجتماعی توفیق دارند و در صورت تشخیص آن چقدر به سمت بروز و باردهی آن خواسته ها در حرکت و تلاش خواهند بود. از سوی دیگر بی توجهی به آن لایه های اصیل و خواسته های حقیقی چه مصائبی بر جامعه، امت، انقلاب و نهایتا مجموعه نخبگان حاکم روا خواهد نمود.
برای ملموس شدن بیشتر این مسأله بهتر است به وضعیت برخوردهای رئیس جمهور با خیل مراجعان و دیدارکنندگان نگاهی بیافکنیم. حتی برفرض هم که رسیدگی به حال پابرهنگان و محرومان از روی اخلاص و دردمندی و عدالت گستری نباشد، فایده این امر و ضرر عدم انجام این کار برای منتخب بیست و پنج میلیونی ملت چه خواهد بود؟ آیا شعارهای او، محبوبیت او، حفظ قیادت و اثرگذاری او و نهایتاً اصل تفاوت او با تمامی جریانات و افراد رقیب در گرو همین رسیدگی و دردشناسی نخواهد بود؟
سخنی از رهبر دانشمند انقلاب شنیدم که فرمود اگر هم نمی توانید مشکل مردم را حل نمایید و یا اصلا خواسته او بحق نیست، اما همینقدر که به سخن وی گوش فرا داده می شود و به او اعتنا می گردد مایه دلخوشی او و اعتقادش به نظام خواهد شد.
با تمام این مقدمات می خواهم این سوال را مطرح نمایم که چقدر در سیستم سازی و سازماندهی نیروها و بوروکراسی ملی به این سمت حرکت کرده ایم؟ چقدر تلاش کرده ایم و دغدغه داشته ایم که جایی، فردی، حق جویی و فریاد استغاثه ای بی لیبک باقی نماند؟
چند نمونه از برنامه های تربیت نیرو و کادر سازی برای تأمین جریان رسمی رسیدگی به وضعیت عدالت جویی و فریاد رسی محرومان و تظلم مظلومان می توانیم معرفی نمائیم؟ من که جریانی را سراغ ندارم.
یاد و خاطره امام امت همواره جاوید باد که فرمود "تنها کسانی با ما تا انتها خواهند ایستاد که طعم فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند."
سخن آن یگانه دوران و مظهر ذکاوت و هوشمندی ناظر به همین سخن نیز میتواند باشد، که تنها کسانی میتوانند در مجموعه نظام حق جو و ظلم ستیز همراه و همپیمان خمینی باشند که درد را حس کرده و هنگامی که این نظام برای آنان موقعیتی از قدرت و اقتدار فراهم می آورد، آنرا برای احقاق حق کسانی که مانند خود از ظلم سیلی خورده اند و از بی عدالتی و تبعیض به ستوه آمده اند به کار بگیرند، نه اینکه فرصت را مغتنم بشمارند و برای پرکردن انبان دنیای خویش، به رنگ و طعم همان ظالمان و مستکبران درآیند.
با ایمان به این نکته باید از خود سوال کنیم آیا جامعه ای که به برکت تمامی دشمنی های دشمنان، کوتاهی ها و سست همتی مسئولان، بیداری و پاک سرشتی توده های مستضعف و مؤمن توانسته به آرمانهای امام و ساختار اصلی مکتب خونبار کربلا رجوع مجدد نماید، از این قابلیت برخوردار است که هرکس در هر موردی که احساس کرد ظلم تا مغز استخوانش را سوزانده است، بتواند برای احقاق حق خویش بدون ترس و بدون افتادن در هزارتوی مناسبات اداری به مطالبه عدالت و جزای ظالم نائل گردد؟
اگر پاسخ به این پرسش براحتی میسور بود علی القاعده به هنگام دیدار مستقیم مدیران ارشد اجتماع حجمی اینچنین از درخواستها و استغاثه ها به سوی مسئولان ارشد سرازیر نمی گردید.
آنچه نویسنده این سطور به چشم خود دیده و با جان خویش لمس نموده این است که اگر ظلمی آشکار یا زرورق پیچ و مکرآلود در حق محرومان و بی پناهان رخ دهد، جایی، مسئولی، نماینده ای و یا خطی ارتباطی برای مطالبه حق آنان و کوبیدن افعی ظلم و مکر وجود ندارد.
البته در این شهرک سینمائی همه چیز هست، اما از نوع یونولیتی و ظاهری! لیکن در پشت این دیوار بزک شده بنایی محکم و ساختاری کارآمد وجود ندارد!
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟
نه از مهر و نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم
دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم
(گرامی یاد، دکتر قیصر امین پور)
روزی که فریاد "عمار کجاست" در جان محرومان و حق طلبان رخنه کرد، مطمئن باشید کسی برای نخستین بار تصمیم نگرفت لبیک گویان در برابر تندباد دروغها و تهمتها قد علم کند.
روزی که دشمن حمله آغاز کرد، عمار بودیم و عمار ماندیم تا آن هنگام که فریاد عمار خواهی اتمام حجتی شد برای تمامی آنانی که نمی خواستند و نمی توانستند سخن حق را بگویند و هزینه اش را بپردازند.
مانند خطبه های گرماگرم روز عاشورا که با یقین حسین به نرم نشدن دلهای یخ زده خونخواران دنیاپرست درفضای عطش گرفته کربلا جاری می شد. می گفت در حالی که می دانست کسی به سوی او نخواهد آمد و می خواست هرچند یقین داشت کسی به طفل او قطره ای هم آب نخواهد بخشید.
عمار جویی نه فریاد هل من ناصر از زبان یک رهبر بود، اتمام حجتی بود که یک امّت در برابر مشتی خاص الخاص آبدیده سیاست پیشه نهاد. آنکس که حق می گوید زمان و برهه و واقعه نمی شناسد. نیاز به دعوت ندارد، کلام نرم و زبر برایش تفاوتی نمی کند.
اگر جان هر خرد و کلانی با غم و درد و محرومیت آشنا باشد به غیر از گفتن کلمه عدل و خواستن اجرای حق رؤیایی دیگر در سر ندارد. مگر برای حضرت عمار صفین اهمیت داشت یا با معاویه در لجاجت بود که فرصت نبرد را مغتنم بشمارد؟
عمار جز علی حقی نمیشناخت و غیر حق مولایی نداشت. او ایمان داشت که برای دفاع از حق باید در کنار علی بماند اما نه ماندنی با سیاست و نبردی با شمشیر!
جهاد با تیغ آخته در راه خدا، آسانترین نبردهاست. هنگامی که می توانی فریاد بزنی اگر ساکت نشستی و خود را در مسیر جهادت عامل به تکلیف دانستی و حد کفایت را برای نبرد خویش حاصل دیدی، عمار نخواهی شد!
آنگاه که جملگی مجاهدان و تیغ بر دستان و جان برکفان ساکتند اگر دیدی که می توانی نعره حق پرستی و مردانگی برآوری و بین عقل و زبانت اتصالی از جنس تکلیف و هنر برقرار سازی، میتوانی عمار باشی!
شاید تحمل همین ایام نیز آسان باشد،شاید بتوان به پیروزی دل بست، اما اگر میخواهی درد عمار را در بستر خلوص و ایمان ناب مزمزه کنی باید بدانی که روزهای پیروزی آغاز آرامش دنیاخواهان با رخت و بخت نوین است!
برای غنیمت نیامده ای چون معلومست که ازین غنیمت گندگرفته چیزی ارمغانت نخواهد گردید، همه را می برند و تنها تو میمانی و عشق،تو و ناامیدی، تو و درد یک جامعه خسته از بی عدالتی، دسته دسته تهمت، برچسب، ناسزا، فقر و محرومیت و لگدهایی که تو را به سمت مزبله دان تمامی مجاهدان پاکباز پرتاب می کند!
خسته می شوی وقتی همه را به سمت دفاع از حق دعوت می کنی اما کاره ای نیستی و کارها در دست کاردانان چربدست سه قفله شده اند! می خواهی کاری انجام دهی، اما چه کنی که عادت کرده ای عمار باشی، انتقاد کنی، ظلم را که دیدی ناله های علی را یادآوری نمایی، نمی توانی بی تفاوت باشی،و این چیزها راهی نیستند که تو را محبوب مدیران جامعه درد گرفته ما سازند.
عمار شدن محروم شدن می آورد، غم می آورد، سوز جگر و اشک چشم ارمغان می سازد، می خواهی نتیجه اش را بدانی؟
نگاهی کن به دردهایی که پس از دوسال هنوز بر جان محرومین فریاد میکنند و مناصبی را نگاه کن که روز بروز برای ماندن در آنها دعوا و حقه ای تازه ساز می شود.
عمارهایی که آمدند و پاک باختند و هرچه بود ریختند و امیر لشگر پاکبازی شدند، امروز منفور ترین و محروم ترین کسان در نظام مدیریت کشور عشقند.
یا عمار نباش، یا عمار نمان! اگر می خواهی باشی بدان شلاقهای مشرکین مکه تا قلب حکومت اسلامی هم دنبالت می کنند و تا لحظه ای که تیغ آبدیده صفین بر شاهرگت می نشیند معنایی از خرسندی و بی دردی را نخواهی فهمید.
شاید نگاه دم دستی به تحلیل ها و شعارهای مخالفان دولت عدالتخواه این نکته را به راحتی به ذهن متبادر کند که در آستانه انتخابات مجلس نهم، حمله تفکر عدالتخواهی و یا به عبارتی حامیان دولت به هاشمی رفسنجانی ریشه در نوعی توهّم و شاید بهره برداری سیاسی و یا تاکتیک انتخاباتی داشته باشد.
در القای این نکته مسلماً گفتارهای سیاسیون زین و رکاب کرده برای صندلی های مجلس نقش اساسی و حیاتی بازی می کند و می کوشد استفاده از لج ملی درضدیت با هاشمی را برگه سوخته جریان دوستدار احمدی نژاد معرفی کند.
همین یک نکته حاوی واقعیتهای مهمی است که با اندکی تأمل به راحتی آشکار می گردند و مهر از سر رازهای سیاسی موجود در جامعه بر می دارند.
نخستین نکته آنکه چه حضور هاشمی در عرصه انتخابات مجلس به عنوان شخصیتی همیشه صحنه گردان، واقعیت داشته باشد و چه توهم باشد، تحلیل گران و حمله کنندگان به جریان ضدهاشمی مسأله قابلیت منفی در وجود هاشمی و ایستادگی ملی در برابر وی را مسلّم و بعنوان فرض اولیه مطرح می کنند و چه بخواهند و نخواهند به تمام خلائق فریاد می کنند که این سیاستمدار کهنه کار تنها به عنوان عاملی جهت برانگیختن لجاجت ملت حق جو و عدالت خواه مورد استفاده قرار می گیرد و این امر ریشه در اوج بیزاری مردم از وی دارد.
از سوی دیگر اگر بپذیریم که جریان مخالف دولت که شرح مقاصد آنان برای ضربه زدن به دولت در وقت خود تحلیل خواهد شد، هاشمی را کیسه بوکس حامیان دولت می داند که بعنوان لولو در مزرعه انتخابات علم می کنند، باید یکی از وجوه دوگانه ذیل را برای ماهیت هاشمی و جریان حول محور او بپذیریم:
یا هاشمی از عرصه سیاست کشور حذف شده و دیگر کاری به کار احمدی نژاد و دولت و 25میلیون رأی ضدهاشمی ندارد و یا در وجه دوم جریاناتی از دل اصولگرایی می خواهند هاشمی را از اساس صالح و دلسوز برای ملت و نظام معرفی کنند و این مفهوم را به نحوی مخملین جا بیاندازند که جریان هاشمیسم توسط احمدی نژاد و استراتژیست های وی باد شد تا بر طبل توخالی آن بدمند و با تخریب وی از گرده ملت بار بکشند!
هر کدام از مفاهیم بالا را که بپذیریم باید اعتراف کنیم سخن احمدی نژاد و جریان بیست و پنج میلیونی وی در مسیر درستی قرار گرفتند و البته روشنگری های از جنس مناظره تاریخی 13خرداد کاملا بجا و منطبق با صحت بوده اند.
در صورت پذیرش فرض اول باید قبول کنیم که هاشمی علی رغم تمامی ادعاها و تجربه هایش بالاخره ازدست مردم ضربه ای کاری خورد و به پس معرکه پرتاب گردید و خواست ملت در چهره و سخنان احمدی نژاد متجلی گردید و تبدیل به مشتی آهنین برای تخریب استوانه مزاحم در بزرگراه انقلاب و ایران گردید که در نهایت توانست به توفیقی مثال زدنی دست یابد و مبارزه را برای آرمان محرومین به حداقل منزلی قابل قبول برساند.
اما اگر این برداشت از همهمه های مخالفان دولت محرومان را مردود به حساب آوریم و به سراغ سناریوی دوم برویم اوضاع به مراتب بدتر خواهد بود.
اگر بپذیریم که هاشمیزه کردن تقابل انتخاباتی توسط احمدی نژاد یک توطئه بوده است و در مناظره تاریخی این صحنه چیده شد که البته اصولگرایان معتقدند به طراحی شخص مشایی این جنگ روانی صورت پذیرفت، باید بلافاصله سؤال کرد قابلیت اجتماعی این حمله روانی ازکجا به این حد در جامعه پدید آمد که جریان هاشمی ستیز دولت توانست با درک هوشمندانه از وضعیت کشور، اینچنین به توفیق 25میلیونی دست یابد؟
البته چون خورشید ظهرگاهی آشکار است که نه هاشمی از صحنه اجتماع سیاسی حذف شده و نه اصولگرایان می کوشند نفرت ملت از وی را نادیده بگیرند و نقش منفی ساز او در معادلات سیاسی را رد نمایند، بلکه کوششهای اینچنینی نشان می دهد که نقشه داران برای سرنگونی احمدی نژاد در سودای آنند که برگ برنده دشمنی هاشمی را از دست دولت بگیرند و او را از مزیت رقابتی حضور در خط مقدم اعتراض و انتقاد ملت محروم نمایند.
اما حضور فعالان حزب الله در فضای مجازی که پیش از این در تسخیر اشرافیت بود،دماسنجی برای آینده های نزدیک سیاسی به دست می دهد که ذهن هوشیار را از آنچه رخ خواهد داد باخبر می سازد.
فضای مجازی و تالارهای گفتمان جوامع اینترنتی به دلیل آزاد بودن گفتگو و بی واهمگی از خطر اخراج و برخورد و داغ و درفش نشان می دهد در کنار استراتژی خلع سلاح دولت از مزیت هاشمی ستیزی، جریان ضددولت می کوشد ضمن کوبیدن بیرحمانه احمدی نژاد به آرامی هاشمی و جریان اصولگرای ارادتمند به وی را به زندگی سیاسی بازگرداند و قطره قطره او را در ورای اعتراضات متعدد مردم تطهیر نموده و اوضاع را به ماقبل 84 برگردانند.
البته پیش بینی های سیاسی همواره با درصدی از خطا مواجه خواهند بود ولی هنگامی که دراصل قضیه به تحلیلی درست نائل شویم به میزان مطلوبی از دشمن جلو خواهیم بود.
جریان تطهیر کننده هاشمی که اینبار با حربه ضدولائی بودن احمدی نژاد به میدان می آید، نمی داند که هاشمی هدفی جز خواباندن مرکب عدالتخواهی یعنی دولت مردمی ندارد ولو اینکه از طریق تعظیم جایگاه ولایت و دیانتی باشد که در دوسال گذشته اوج پایبندی خود و خانواده و یارانش را به آن نشان داده است.
این استراتژی پیچیده که می خواهد پدرخوانده های سیاسی و اقتصادی برای همیشه بمانند و به مردم ستم کشیده و محروم پاسخگو نباشند، باتطهیر هاشمی می کوشد دولت را از حربه مهمی در مبارزه خالی نماید و با بازگرداندن هاشمی به قدرت نوعی دهن کجی به ملت و دولتی که به ضدیت با هاشمی بر سر کار آمد بنماید و آنگاه به آرامی با تسخیر مجلس و کاستن از پشتوانه مردمی دولت، رؤیای خلع سیاسی رئیس جمهور و دفن او برای همیشه را به مثابه سیلی جانانه ای به ملت تعبیر سازد.