اگر متهم به چاپلوسی هم بشوم مهم نیست. من عادت دارم نظرم را بگویم و استدلال کنم.
در حال حاضر که به مطالعه ی نامه حضرت امام (ره) به رهبر جهان مارکسیسم و نامه ی رهبری انقلاب به قلب جوانان غرب در دو برهه ی متفاوت می پردازم، نامه ی رهبر انقلاب را بیشتر می پسندم. این نظر چیزی از عظمت امام خمینی کم نمیکند. مؤمن اگر دو روزش باهم یکسان باشند ضرر کرده چه برسد به جامعه ی اسلامی و اندوخته های جهان نگرش رهبران که در 4 دهه فراچنگ آمده است. حرفی را که در آخر باید میزدم اول گفتم.
شاید اگر من هم در سال 67 قرار بود درس بخوانم و فکر کنم، مثل بسیاری جوانان دیگر یا طلبه می شدم یا به دانشکده الهیات و احیاناً فلسفه می رفتم. چه اینکه امروز به دانشکده ی علوم سیاسی رفتم و بر کلاس روابط بین الملل نشستم.
در دورانی که امام با گورباچف ـ رهبر ابرقدرت شرق ـ سخن می گفت سبک ذهنی غالب این بود که باید از راه مناظرات فلسفی و بیانات برهانی علم کلام با مارکسیستها سخن گفت و امروز که رهبر انقلاب با غرب و غربیان باب سخن مستقیم باز کرده است، بر این عقیده ایم که مسیر بیان حقیقت، عرضه ی حقایق در context ذهنی موجود مخاطبان است.
بیانی که بدور از نفی ذهنیت مقابل، بلکه بیدار کردن آن بواسطه ی عرضه ی حقایق میدانی است.
اتفاقا دیروز نامه امام به گورباچف رو میخوندم.. من مو دیدم و شما پیچش مو!
شایدم چینش مو
با مو چین