قزوین هم در آتش عشق رییس مذهب رخت عزا به تن کرد
هرچند بازار قزوین باز بود و مغازه های کنار مسجد امام صادق در بازار علاف ها گرماگرم خرید و فروش بودند و چیزی نشان نمی داد امروز عزایی بپاست..... دریغ از حتی یک پرچم سیاه برای اقامه ی عزای رییس مذهب
باید بر نمایندگان ولی فقیه در قزوین گریست و بر این فقاهت مویه کرد که هرچه دارد از قال الصادق است اما توان و انگیزه برای مدیریت عزای یک روز ندارد...چشم ولی فقیه روشن.....
اما پرچم امام صادق را که فقها بلند نمیکنند.... پرچم صادق همان پرچم اباالفضل است که رفع الله رایة العباس.....
اما عشاق و سوختگان مهر صادقی ریختند به خیابانها و شهر را آباد کردند به ذکر آل محمد
نه روحانی دولتی ای در مراسم بود نه مسئولی ....
فقط حسین صلح جو عضو شورای شهر را دیدم که سینه زن و سوخته جان می آمد با کاروان عزا
با نوای اکبر حدادزادگان....خدا نوایش را فاطمی تر کند
در مقابل صف حجة الاسلام الهی مهر را دیدم که دل از بی مهری های قزوین و قزوینی پرخون دارد... آخرینِ آن هم زخم های دوستان قدیمش در هیات امامزاده اسمعیل
این روحانی مبارز و رزمنده ی چریک برای من ارزشی بیش از بسیاری از مجتهدین دارد
میانه ی راه هنگام ورود به صحن امامزاده حسین، نماینده ی آیت الله العظمی وحید خراسانی را دیدم و بر عزت شیعه بالیدم
.... پاهای برهنه و سینه زن های عاشق... روز عزای صادق را برای اختلاف آفرینان و بی مبالاتان و بی غیرتان شب تار کردند....
صبح که تا می توانستم فضای مجازی را از دعوت برای عزای اهل بیت پر کردم ... لحظه ای نوشتم دل هوس گِل دارد در روز عزای امام صادق
آرزویم روا شد... گِل هایم را تراشیدم و در کاغذ پیچیدم و نگه داشتم... گفتم روزی که از اینجا رفتم به جهان دیگر این گلها را درون کفنم بگذارید.....
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم .... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام