والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

نقد مشهورات - نقد نظریه تفسیر قرآن به قرآن

    تردیدی نیست که برخی از آیات قران برخی دیگر را توضیح می دهند و تصدیق و تفسیر می کنند اما بحث در این است که آیا در مورد همه آیات ـ حتی متشابهات ـ چنین است و ما صرفا با کنار هم قرار دادن آیات می توانیم از تفسیر اهل بیت بی نیاز شویم و بگوییم فهم و تفسیر قران نیاز به هیچ منبع بیرونی ندارد؟ و در امر تفسیر بگوییم حسبنا کتاب الله؟!

با آغاز ماه مبارک رمضان که بهار قران است مناسب است بحثی قرانی را مطرح کرده و به این پرسش پاسخ دهیم که آیا برای فهم مقاصد و معانی آیات قرانی، خود قران کافی است و به عبارت دیگر آیا کلید فهم معارف و متشایهات و ابهامات موجود در برخی از آیات قران، در خود قران است و مفسر و یا دانش پژوه قرانی که بر ادبیات عرب و برخی دیگر از دانش های مقدماتی مانند دانش معانی و بیان مسلط است، بی نیاز از هر منبع دیگر می تواند با تدبر در قران به درک مفاهیم و معانی و معارف قرانی نائل شود و از هدایت این کتاب الهی بهره وافر را ببرد؟ و خلاصه این که آیا تفسیر قران به قران ممکن است و آیا نمی توان گفت که مثلا فهم پاره ای از آیات قران مانند متشابهات و تاویل آنها نیازمند بیان معصومین علیهم السلام است؟ آیا نمی توان گفت تنها این اهل بیت علیهم السلام هستند که برهمه ابعاد و زوایای معارف قرانی اعم از ظاهر و باطن و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و ... اشراف و احاطه دارند و دیگران برای فهم جامع و عاری از ابهام و اختلاف آیات و مقاصد قرانی نیازمند مراجعه به اهل بیت هستند و نباید صرفا به فهم و برداشت خود تکیه کنند؟

نظریه مشهور در طی چند دهه اخیر که متعلق به مرحوم علامه طباطبایی مولف المیزان است، چنین است که «خدای تعالی قران کریم خود را هدایت و نور و تبیان کل شئ معرفی کرده، آن وقت چگونه ممکن است چیزی که خودش نور است، به وسیله غیر خودش روشن شود و چطور تصور دارد چیزی که هدایت است خودش محتاج باشد تا او را هدایت کنند و چگونه چیزی که خودش بیان هر چیز است محتاج باشد تا آن را بیان کنند؟!» ( المیزان ج 1 ص 6)

بر نظریه تفسیر قران به قران و به اعتبار دیگر نظریه استقلال قران در فهم و تفسیر، ایراداتی اساسی وارد است که به اختصار بدان خواهیم پرداخت اما پیش از آن باید این نکته را توضیح دهیم که بدون شک برخی از آیات قران مانند محکمات و نصوص با تسلط بر زبان عربی و یا حتی با مراجعه به ترجمه های معتبر قابل فهم است و نیاز به منبعی دیگر ندارد مگر آن که قرار باشد بر معانی باطنی آنها آگاهی یابیم که در این صورت باید به اهل بیت علیهم السلام مراجعه کرد. همچنین تردیدی نیست که برخی از آیات قران برخی دیگر را توضیح می دهند و تصدیق و تفسیر می کنند اما بحث در این است که آیا در مورد همه آیات ـ حتی متشابهات ـ چنین است و ما صرفا با کنار هم قرار دادن آیات می توانیم از تفسیر اهل بیت بی نیاز شویم و بگوییم فهم و تفسیر قران نیاز به هیچ منبع بیرونی ندارد؟ و در امر تفسیر بگوییم حسبنا کتاب الله؟!

نظریه تفسیر قران به قران و بی نیازی قران از تفسیر پیامبر و اهل بیت علیهم السلام به ادله زیر نمی تواند، مقبول باشد:

الف: خود قران در آیات متعدد سخن از ضرورت مبیّن و معلّم و مفسر برای خود گفته است:

1. وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (نحل/ 44)

{و بر تو قرآن را نازل کردیم تا آنچه را برای مردم نازل شده است برایشان تبیین کنی و باشد که بیندیشند}

2. : وَمَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ إِلاَّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُواْ فِیهِ (نحل/ 64)

{ما این کتاب را بر تو نازل نکرده ایم جز برای آنکه هر چه را در آن اختلاف می کنند برایشان بیان کنی}

3. فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ انَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ (قیامت / 18 و 19)

{چون خواندیمش ، تو آن خواندن را پیروی کن بیان آن بر عهده ماست}

4. هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ (آل عمران/7)

{اوست که این کتاب را بر تو نازل کرد بعضی از آیه ها محکماتند ، این آیه ، ها ام الکتابند ، و بعضی آیه ها متشابهاتند اما آنها که در دلشان میل به باطل است ، به سبب فتنه جویی و میل به تاویل از متشابهات پیروی می کنند ، در حالی که تاویل آن را جز خدای نمی داند و آنان که قدم در دانش استوار کرده اند می گویند : ما بدان ایمان آوردیم ، همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان پند نمی گیرند}

5. هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (جمعه/2)

{اوست خدایی که به میان مردمی بی کتاب پیامبری از خودشان مبعوث داشت تا آیاتش را بر آنها بخواند و کتاب و حکمتشان بیاموزد اگر چه پیش ازآن در گمراهی آشکار بودند}

از آیات فوق به روشنی در می یابیم که قران نیاز به مبیّن و معلم و مفسر دارد و این معلم و مفسر کسی جز رسول اکرم و عترتش علیهم السلام که حامل علم اویند، نیست. بنا بر این اگر قران خود را نور و مبین (روشن) و روشنگر هر چیز (تبیانا لکل شئ) خوانده است به حکم آیات فوق و حتی به حکم تفسیر قران به قران (که گفتیم ما نیز فی الجمله و نه به نحو کلی با آن موافقیم) باید آنها را چنین تفسیر کنیم که قران نور و روشن و بیان هر چیز است به انضمام بیان و توضیح و تفسیر و تعلیم پیامبر و اهل بیت علیهم السلام و نه بی نیاز از آنها.

در کنار آیات فوق دهها روایت (و عجیب است که چگونه می توان این همه روایت را نادیده گرفت) بر این مساله تصریح می کنند که اهل بیت علیهم السلام مفسران انحصاری قران هستند و همه برای فهم جامع قران و تاویل متشابهات آن و وصول به باطن آیات باید به آنها رجوع کنند و اگر بیان و توضیح و تفسیر آنان نباشد، فهم مفاهیم و معانی و مقاصد قران در بسیاری از آیات ناممکن و بلکه انحراف زا خواهد بود. اینک به نقل پاره ای از این روایات می پردازیم:

1. منصور بن حازم می‌گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: کسى که بداند براى او پروردگاری است، سزاوار است که بداند براى آن پروردگار خرسندى و خشم است و خرسندى و خشم او جز به وسیله وحى یا فرستاده او معلوم نشود. و کسی که بر او وحى نازل نشود، باید که در جستجوى پیغمبران باشد و چون ایشان را بیابد باید بداند که ایشان حجت خدایند و اطاعتشان لازمست. من به مردم (سنی مذهبان) گفتم: آیا شما مىدانید که پیغمبر حجّت خدا بود در میان خلقش؟ گفتند: آرى. گفتم: چون پیغمبر در گذشت، حجت خدا بر خلقش کیست؟ گفتند: قرآن، من در قرآن نظر کردم و دیدم سنى و تفویضى مذهب و زندیقى که به آن ایمان ندارد، براى مباحثه و غلبه بر مردان، در مجادله به آن استدلال مىکنند (و آیات قرآن را به رأى و سلیقه خویش بر معتقَد خود تطبیق مىکنند) پس دانستم که قرآن بدون قیّم (سرپرستى که آنرا طبق واقع و حقیقت تفسیر کند) حجّت نباشد و آن قیّم هر چه نسبت به قرآن گوید حق است. پس به ایشان گفتم: قیّم قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را مىدانست، عمر هم مىدانست، حذیفه هم مىدانست، گفتم تمام قرآن را؟ گفتند: نه، من کسى را ندیدم که بگوید کسى جز على علیه السلام تمام قرآن را مىدانست و چون مطلبى میان مردمى باشد که این گوید: نمىدانم و این گوید نمىدانم و این (على بن ابیطالب) گوید مىدانم، پس گواهى دهم که على علیه السلام قیّم قرآن باشد و اطاعتش لازم است و اوست حجّت خدا بعد از پیغمبر بر مردم و اوست که هر چه نسبت به قرآن گوید حق است، حضرت فرمود: خدایت رحمت کند. (کافی، ج 1، ص 168 – 169)

3. ابوبصیر گوید: امام باقر علیه السلام این آیه (قران آیاتی روشن است در سینه‌های کسانی که به آنها علم داده شده) را قرائت نمود و سپس فرمود: به خدا اى ابا محمد! خدا نفرمود: قرآن آیههایی است میان دو جلد قرآن تا مردم گویند قرآن که حجّت خداست بر ما، همین آیات میان دو جلد یعنى از صفحه اول تا صفحه آخر است و محتاج به امامی که آن را تفسیر کند نمىباشیم. عرض کردم: قربانت گردم، کیانند (دانشمندانی که حقایق قرآن در سینه آنهاست) ایشان؟ فرمود: توقع مىرود که جز ما چه اشخاصى باشند؟! ( کافی، ج 1 ص 214)

4. زید شحّام روایت می‌کند که قتاده بر امام باقر علیه السلام وارد شد. حضرت علیه السلام از او پرسید، تو فقیه بصره ای؟ قتاده پاسخ داد: چنین می‌گویند. حضرت علیه السلام فرمود: مطلع شده ام که تو قرآن را تفسیر می‌کنی. قتاده گفت: بله. امام علیه السلام فرمود: قتاده! اگر قرآن را از پیش خود تفسیر می‌کنی، هم خویش را هلاک کرده‌ای و هم دیگران را و اگر به نقل از رجال و افراد دیگری تفسیر می‌کنی، باز هم خود را هلاک کرده‌ای و هم دیگران را. وای بر تو قتاده! قرآن را منحصرا آنها می‌فهمند که مخاطبان (اصلی) قرآنند (یعنی اهل بیت علیهم السلام). (امالی شیخ صدوق، ص 121 – 122)

5. ابن عباس روایت می‌کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در اجتماع مردم بر منبر رفت و فرمود: ای گروه مؤمنان ... خداوند قرآن را بر من نازل کرد، هر کس با آن مخالفت کند گمراه است و هر کس علم (تفسیر) آن را در نزد غیر علی علیه السلام جوید، هلاک شده است. (امالی صدوق، ص 162)

6. رسول الله صلى الله علیه وآله در خطبه اش در روز غدیر فرمود: مردم! در قران تدبر کنید و آیات آن را بفهمید و در محکمات آن و نه متشابهات بنگرید، اما به خدا سوگند هرگز کسی جز آن که اکنون دستش در دست من است (امیرالمؤمنین علیه السلام) قادر به تبیین نواهی و تفسیر و توضیح آیات آن نیست. (احتجاج، ص 60)

7. امام صادق علیه السلام در گفتگویی با عمرو بن عبید به او فرمود: وظیفه مردم آن است که قرآن را آن گونه که نازل شده است قرائت کنند و هرگاه به تفسیر آن محتاج شدند منحصرا به ما و به سوی ما روانه شوند. (تفسیر فرات کوفی، ص 91)

8. امام صادق علیه السلام : هر کس قرآن را بر اساس دیدگاه خود تفسیر کند اگر به صواب رود، اجری ندارد و اگر به خطا رود، از پرتگاهی دورتر از آسمان سقوط کرده است. (تفسیر عیاشی، ج1، ص 17)

روایات فوق و دهها روایت دیگر و از جمله روایاتی که از اهل بیت علیهم السلام با عنوان ترجمان وحی و قران ناطق و خزائن وحی یاد می شود، گویای این مطلب است که در منطق شیعه فهم همه معارف و مقاصد قران و رفع ابهام از آیات متشابه و تفسیر آیات مبهم و ذو وجوه بدون مراجعه به اهل بیت علیهم السلام مقدور نبوده و موجب گمراهی و خطاهای فاحش و تفسیر به رأی خواهد بود. اما این که در روایتی آمده است: «الکتاب یصدّق بعضه بعضا» و یا در برخی تعابیر «یفسّر بعضه بعضا» آمده باشد، قطعا ناظر به این معنا می باشد که به طور فی الجمله و نه کلی می توان در فهم برخی آیات از آیات دیگر کمک گرفت نه آن که بر اساس آن در امر تفسیر به شعار «حسبنا کتاب الله» رو آوریم و اعلام استغنای از اهل بیت در فهم معانی و مقاصد قران کنیم!

از نکات قابل تامل در این بحث این است که خود علامه طباطبایی در موارد متعددی با عنوان احتمال می رود و شاید چنین باشد، به تفسیر برخی آیات پرداخته است و این بدان معنا است که ایشان نتوانسته تفسیری قابل اعتماد و اطمینان از این آیات ارائه دهد، ضمن آن که در برخی موارد نیز رسما اعلام کرده است که نمی تواند در تفسیر آیه اساسا چیزی بگوید از جمله در تفسیر آیه "أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الارْضِ" (نمل/82) به صراحت گفته است: «لیکن ـ متأسفانه ـ در آیات کریمه قرآن چیزی که بتواند این آیت را تفسیر کند و معلوم سازد که این جنبدهای که خدا به زودی از زمین بیرون میآورد چیست؟ و چه خصوصیاتی دارد؟ و صفات و نشانی هایش چیست؟ و با مردم چه تکلمی میکند و چه خصوصیاتی دارد؟ و چگونه از زمین بیرون میآید؟ و چه میگوید؟ وجود ندارد، بلکه سیاق آیه بهترین دلیل است بر اینکه مقصود مبهم گویی است و جمله مزبور از کلمات رمزی قرآن است. (تفسیر المیزان 15 / 396)

با نقل قولی از عالم و فقیه و متکلم برجسته شیعه، علامه حلی (ره) مطلب را به پایان می بریم:

«اگر معصومی نباشد که از کلام او یقین به معنای آیات متشابه پیدا شود، وجود آیات متشابه و مخاطب قرار دادن مکلفین به آن مستلزم فتنهای است که خدا ما را از آن منع کرده است؛ زیرا آرا و عقائد ارباب نظر در مورد آن مختلف است و به همین جهت مردم به گمراهی و اشتباه میافتند، پس بایستی معصومی باشد که از طریق او بتوان مراد از آن آیات را دریافت نمود. در غیر معصوم وجهی برای ترجیح نظریه هیچ کس بر دیگری وجود ندارد، و هر یک مدعی است که هر کس با نظر من مخالف باشد دنبال فتنهجویی است، و این خود فتنه است»! (الفین، ص 98)

علاقه مندان به این بحث می توانند برای تفصیل بیشتر به کتاب «روش صحیح تفسیر قران» اثر حجت الاسلام و المسلمین عبد النبی مهدی، انتشارات منیر مراجعه کنند.

احمدی نژاد را با شریعتی چه کار؟

منحرف های احمدی نژادی 

یک روز با اندیشه ی مهدویت و اقتدا به رهبری به میدان سیاست وارد شدند و داعیه دار گفتمان امام خمینی بودند 

امروز شریعتی برای این قوم غارت زده تبدیل به نماد احیای عدالت شده است!

قرار بود که شما فصل جدیدی از عدالتخواهی باشید

بدبختها از انتظار فرج به دخیل بستن بر مزار اندیشه های شریعتی رسیده اید؟

بدبختی و بیچارگی از این بالاتر؟

سخنران هم از اساتید جریان ملی ـ مذهبی است!

دکتر فرجادی از چپ های سوسیالیست متعلق به گفتمان ملی مذهبی

خواهرزاده ی محمد نخشب رهبرسازمان خداپرستان سوسیالیست

 به این که مورد توجه پیرمردهای سیاسی واقع شده اند بر خودشان هم می بالند... مفلوک ها....

خودتان را بگذارید جایی که سال 84 و 88 بودیم

اگر احمدی نژآد با شعار احیای جریان ملی ـ مذهبی قرار بود به میدان بیاید 

خب معین بهترین گزینه و کروبی سمج ترین حامی و هاشمی راهبردی ترین انتخاب بود!

احمدی نژآد آمد تا رهبری یاری شود

احمدی نژآد توانست مقابل هاشمی تعریف شود تا جریان کثرت گرا با اندیشه ی اباحی گر دینی اش از میدان خارج شود.....

اگر قرار بود با احمدی نژاد به اینجاها برسیم ... خب صدرحمت به هاشمی و خاتمی... لااقل حرفهایش در این دین تساهلی عین ذات و اندیشه شان بود.....

روز به روز باید بر این انحراف و اباحی گری بیشتر گریست....

خداوند وعده داده تا یاران آل محمد را یاری کند.... نه آنان که همه را بر حق می دانند...


آیا انسان خلیفة الله است؟

نقد مشهورات - آیا انسان خلیفه الله است؟

در بخش نقد مشهورات، به طرح و بررسی برخی اعتقادات و اندیشه‌هایی (تفسیری ، حدیثی، تاریخی و ...) خواهیم پرداخت که از شهرت و مقبولیتی غالب و فراگیر برخوردارند و گمان بر این است که اعتقاد و اندیشه ای مقبول از منظر دین و معارف قران و عترت است اما در یک وارسی و تامل مجدد در می‌یابیم که از صحت و اتقان برخوردار نبوده و صرفا به دلیل عواملی خاص از جمله تاثیر پذیری از جوّ و فضای زمانه و یا به دلیل صاحب نام بودن صاحب یا صاحبان آغازین نظریه و ... به نظریه ای مقبول در نزد مومنان و متدینان تبدیل شده است. در اولین شماره از این سلسله مقالات به نقد اندیشه مشهور خلیفة اللهی انسان می‌پردازیم.

گمان رایج در چند دهه اخیر که ابتدا در برخی آثار تفسیری1 و غیر تفسیری2 انعکاس یافته و سپس به باوری مشهور و مسلط تبدیل شده، ( و بعضاً نتایج دیگری نیز از جمله سجده فرشتگان بر نوع آدم و آدمیت، اومانیسم اسلامی‌و یا دموکراسی اسلامی‌و ... بر آن مترتب گشته) این است که نوع انسان و آدمی، خلیفه خداوند در زمین است و آیه شریفه «انی جاعل فی الارض خلیفة»3 را ناظر به این عقیده و باور می‌داند. این تفسیر از آیه مزبور تا پیش از کمتر از یک قرن اخیر، تقریباً سابقهای نداشته است4 و برای اولین بار در تفاسیر المنار و فی ظلال القران، آثار عالمان سنی مذهب، رشید رضا و سید قطب مطرح شده است . تا پیش از مقطع یاد شده، عموم مفسران تنها حضرت آدم علیه السلام را مصداق مشخص خلیفة الله در آیه مزبور می‌دانستند و البته این عنوان را بعد از آدم علیه السلام بر دیگر انبیای الهی، و مفسران شیعه علاوه بر انبیاء، بر ائمه معصومِین علیهم السلام نیز صادق می‌دانستند. 
اکنون به شرح ادله و استناداتی خواهیم پرداخت که نافی باور مشهور فوق بوده و مقام خلیفة اللهی را منحصر به اولیای معصوم الهی اعم از انبیا و ائمه معصومین علیهم السلام می‌داند:
1. ظاهر آیه «انی جاعل...» و سیاق آن به اضافه آیات بعد از آن دال بر این است که سخن از شخص آدم علیه السلام است و نه نوع انسانها. شواهد این مطلب عبارت است از: 
الف: موضوع خلافت الهی به موازات خلقت آدم علیه السلام به عنوان اولین انسانی که قرار است پیامبر الهی باشد، مطرح شده است و آیه ظهوری در خلقت همه انسانها و یا نوع انسان به عنوان خلیفة الله ندارد.
ب: بدون شک تعلیم همه اسماء به آدم از سوی خداوند (وعلم آدم الاسماء ...5) که در آیه بعد بدان اشاره شده، اختصاص به حضرت آدم علیه السلام دارد و نه نوع انسان، و این که آیه مزبور به «قرار دادن نیروی تعلم و دانش آموزی در انسانها» تفسیر شود،6 امری غریب تر از خلافت الهیه نوع انسان است؛ چرا که در هیچ واژه نامه و هیچ متن عربی، واژه علّم و مشتقات آن به قرار دادن نیروی تعلم در متعلم ، ترجمه و استعمال نشده است و معنایی جز تعلیم و یاد دادن بالفعل ندارد و معلوم است که چنین تعلیمی‌(تعلیم الهامی‌اسماء و حقایق) فقط در حق انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام صورت گرفته است.
ج: آیه بعد (یا ادم انبئهم باسمائهم...7) نیز ظاهر و بلکه صریح در این مطلب است که محور این ایات شخص آدم نبی علیه السلام است و نه نوع آدمیان، زیرا به آدم علیه السلام و نه نوع آدم، فرمان داده شد که فرشتگان را از اسمایی که به او آموخته شده است خبر دهد. 
د: آیه بعد (و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا ...8) نیز شاهدی دیگر بر محوریت آدم علیه السلام (و نه نوع آدم) در این آیات است که با موضوع خلیفة اللهی او آغاز و تا مسجود فرشتگان شدنش تداوم می‌یابد. و اما اینکه برای تثبیت برداشت خلیفة اللهی نوع آدم از آیه اول ( انی جاعل...)، در تفسیر این آیه نیز نوع بنی آدم را مسجود فرشتگان بدانیم نیز فاقد هر گونه دلیل و شاهد و برخلاف انسان شناسی متخذ از قران و احادیث است.
اما اینکه در مورد فراز قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک که بلافاصله بعد از انی جاعل فی الارض خلیفة آمده است بگوییم که چون موضوع خلافت الهیِ نوع آدمی‌بوده است، فرشتگان چنین مساله ای را مطرح کردند و الا اگر مقصود از خلیفة الله، آدمِ پیامبر بود، فرشتگان چنین سئوالی را مطرح نمی‌کردند نیز سخنی فاقد دلیل است و بلکه این فراز از آیه نیز می‌تواند تاییدی بر خلیفة اللهی شخص آدم علیه السلام باشد؛ چرا که فرشتگان بدون اطلاع از تفصیل آنچه قرار است رخ دهد، تصور کردند که قرار است موجودی معمولی نظیر جنیان که قبلا در زمین بودند و دست به فساد و خونریزی زدند، به مقام خلیفة اللهی نائل شود، اما پس از تعلیم اسماء و حقایق و معارف الهی به آدم علیه السلام توسط خداوند و اِنباء آدم فرشتگان را از آموخته‌های خود، دریافتند که این خلیفه (و انبیای الهی و ائمه معصومین علیهم السلام که خلفای الهی پس از اویند)، مقامی‌بس شامخ و رفیع دارند، اگر چه فرزندان و نسل غیر معصوم آدم دست به انواع جنایتها و فسادها خواهند زد و از این جهت تعجب و سئوال فرشتگان بی وجه نیست اما چنین استبعاد و شگفتی ای در مورد خلیفة الله که پیامبرالهی است ، بی وجه است.
2. بعضی نیز آیاتی نظیر هو الذی جعلکم خلائف الارض9 و یجعلکم خلفاء الارض10 را دلیل بر خلیفة اللهی نوع آدم دانسته اند اما به قرینه آیات دیگرِ به همین سیاق معلوم می‌شود که این خلافت به مفهوم در پی قومی‌دیگر آمدن و جایگزین آنان در زمین شدن است و نه خلافت الهی. در سوره یونس می‌خوانیم: فکذبوه فنجینه و من معه فی الفلک و جعلناهم خلائف11 و در سوره اعراف : و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح12 و واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد عاد13. 14
3. گفته شده است: گزارش تصمیم بر جعل خلیفه به صورت جمله اسمیه (انی جاعل...) نشانه استمرار جعل خلیفه در زمین و نفی اختصاص آن به شخص آدم است15 اما باید گفت مفهوم استمرار جعل خلافت مربوط به انبیا و معصومین بعد از آدم است و ملازمه ای بین این استمرار و عمومیت خلافت در مورد نوع آدمیان وجود ندارد.
4. فرموده اند: آیه و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لأدم16 «نشان مى دهد آدم نه به عنوان شخص بلکه به عنوان الگوى نوع انسان و عصاره بشریت، مسجود فرشتگان واقع شد؛ چون خطاب در این آیه متوجه نوع انسان است و از این که آدم بر اثر مقام خلافت مسجود فرشتگان قرار گرفت بر مى آید که مقام خلافت نیز اختصاص به آدم ندارد.»17 البته اگر ما بودیم و فقط همین آیه شاید چنین استنباطی بیراه نبود اما با توجه به ادله دیگر ِ دال بر خلافت اللهی شخص آدم، اندک ظهور این آیه نمی‌تواند دلیلی بر مدعای خلافت اللهی نوع آدم باشد. تعبیر خلقناکم و صورناکم به مفهوم آغاز خلقت انسانهاست که با آدم علیه السلام آغاز می‌شود و این اولین انسان که حجت و نبی خداوند است، مسجود فرشتگان واقع می‌شود. اگر آیه به مفهوم خلق و صورت پردازی بالفعل همه آدمها بود ـ که نیست ـ آنگاه ادعای مسجود واقع شدن نوع آدم، ظهور بیشتری می‌یافت.
5. در روایاتی که از اهل بیت علیهم السلام در تفسیر آیات مورد بحث وارد شده است کمترین نشانه ای از تعمیم خلافت الهی به نوع آدمیان مشاهده نمی‌شود و همگی این مقام را مختص به آدم علیه السلام و ذریه معصوم او قلمداد کرده اند. در روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر انی جاعل فی الارض خلیفة آمده است : یکون حجة لی فی ارضی علی خلقی (تا حجت من بر خلقم در زمین باشد) . امام علیه السلام در این آیه خلیفه را معادل حجت معصوم گرفته که امام و پیشوای مردم است . در واقع حدیث صراحت در جدایی بین خلیفه و حجت الهی با مردم غیر معصوم دارد .
حضرت علیه السلام در ادامه روایت، در تفسیر انی اعلم ما لا تعلمون می‌فرماید:
انی أرید ان أخلق خلقا بیدی و أجعل من ذریته أنبیا و مرسلین و عبادا صالحین و أئمة مهتدین و أجعلهم خلفاء علی خلقی فی أرضی ینهونهم عن معصیتی و ... (من اراده کرده ام موجودی را با دست خویش بیافرینم و از ذریه او پیامبران و رسولان و امامانی هدایت شده (و هدایت گر) به وجود آورم و آنها را خلفای (خویش) بر مردم در زمین قرار دهم تا آنان را از نافرمانیم باز دارند و...).18 مشاهده می‌شود که در این فراز از حدیث نیز سخن از خلافت الهی پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام است که حجت بر دیگر آدمیان می‌شوند و نه خلافت همه آدمیان در زمین.
در روایتی دیگر به نقل از امیرالمؤمنین علیه السلام، ایشان دایره خلیفة اللهی را بسیار محدودتر مطرح کرده اند: ابن شاذان از حضرت امام سجاد علیه السلام و ایشان از پدر بزرگوارش علیه السلام روایت کرده است که فرمود: حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: لعنت خدا بر هر کس که نگوید من چهارمین فرد از خلفای چهارگانه‌ام. حسین بن زید می‌گوید: به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم: شما چیزی غیر از این، روایت کرده‌اید؛ این طور نیست؟ حضرت فرمود: بله، خداوند در آیات محکم کتاب خویش می‌فرماید: «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» پس آدم اولین جانشین خدا بود و نیز «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» و داوود علیه السلام دومی‌بود و سومی، هارون جانشین موسی علیه السلام بود که خداوند از قول موسی فرمود: «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ» و علی علیه السلام جانشین محمّد صلی الله علیه و آله است. از این رو علی علیه السلام فرمود: من چهارمین فرد از خلفای چهارگانه‌ام.19
البته روایت فوق نافی خلیفة اللهی سایر انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام نیست اما شاهدی دیگر بر رد تلقی خلیفة اللهی نوع انسانها است.
6. روایات و ادعیه ما مملو از تعابیری است که از اهل بیت علیهم السلام با عنوان خلفاء الله فی ارضه یاد و ستایش شده است. بدیهی است که اگر مقام خلیفة اللهی مربوط به نوع انسان بود این تعابیر و ستایشها مفهومی‌نداشت و منصب خلیفة اللهی امتیازی ویژه برای آنان محسوب نمی‌شد. از جمله این روایات است:
ـ امام رضا علیه السلام: الائمة خلفاء الله فی أرضه20
ـ امام هادی علیه السلام در زیارت جامعه : أشهد أنکم الائمة الراشدون المهدیون ...أیدکم بروحه و رضیکم خلفاء فی أرضه21
7. برخی نیز سخن از ذو مراتب بودن مقام خلیفة اللهی22 و یا خلافت کلیه و جزییه گفته و مراتب عالی و کلیه آن را برای انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام دانسته و مراتب نازله و جزییه آن را برای دیگر آدمیان، اما برای این سخن نیز دلیلی ارائه نشده است. در حقیقت مقام خلافت الهی در زمین همان مقام عصمت و حجت الهی بودن است که امری مشکَّک و ذو مراتب نیست و مصادیق مشخص و معینی دارد.
8. فرموده اند: «این احتمال نیز وجود دارد که منشا پندار اختصاص مقام خلافت به انسان‌هاى کامل، خلط نظام تکوین و تشریع باشد؛ زیرا در نظام تشریع شرایط فراوانى در استخلاف مطرح است که لزوم وثاقت و امانت و طهارت خلیفه برخى از آنهاست، ولى آنچه در نظام تکوین راجع به استخلاف مطرح است قدرت بر ابتکار، و صلاحیت مظهریت اسماى حسناست، نه بیش از آن.»23 این سخن نیز که خلافت الهی در نظام تشریع آز آن معصومین علیهم السلام و در نظام تکوین مربوط به همه آدمیان است، اگر چه از شدت غرابتِ قول به خلافت الهی نوع آدمیان و انسانها می‌کاهد اما باز فاقد هر گونه دلیل و مدرک است.24
9. قول به خلیفة اللهی عموم انسانها و نوع آدمیان با انسان شناسی ای که قران ارائه می‌دهد نیز ناسازگار است . اگر چه قران سخن از تکریم بنی آدم و تفضیل او بر دیگر مخلوقات می‌گوید اما در جنب این تمجید در مواضع متعدد به شدت انسان و آدمی‌را توبیخ و سرزنش می‌کند. به این آیات بنگرید:
انه لیؤوس کفور25
ان الانسان لظلوم کفار26
خلق الانسان من نطفة فاذا هو خصیم مبین27
ان الانسان لکفور مبین28
خلق الانسان هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا الا المصلین29
کان الانسان قتورا30
انه کان ظلوما جهولا31
قتل الانسان ما اکفره32
یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم33
9. تفسیر محدث عالیقدر شیخ صدوق (ره) از آیه انی جاعل فی الارض خلیفة را در مقدمه اثر گرانقدرش، کمال الدین و تمام النعمة ، که با عنوان «الخلیفة قبل الخلیقة» آغاز می‌شود، ختم نیکوی این مقال قرار می‌دهیم:
«خلیفه پیش از آفرینش: اما بعد خدای تبارک و تعالی در کتاب محکم خود می‌فرماید: هنگامی‌که پروردگارت به ملائکه فرمود که من در زمین قرار دهنده خلیفه هستم. خدای عز و جل پیش از آفرینش از خلیفه سخن می‌گوید و این دلالت دارد که حکمت در خلیفه بر حکمت در آفرینش مقدم است و بدین دلیل است که بدان آغاز کرده است، زیرا او حکیم است و حکیم کسی است که موضوع مهم تر را بر امر عمومی‌مقدم دارد و این تصدیق قول امام جعفر صادق علیه السلام است که می‌فرماید: «حجت خدا پیش از خلق و همراه خلق و پس از خلق است.» و اگر خداوند خلقی را بیافریند در حالی که خلیفه ای نباشد، ایشان را در معرض تباهی قرار داده است و سفیه را از بی خردیش باز نداشته است، بدان گونه که حکمتش اقتضا می‌کند از قبیل اقامه حدود و به راه آوردن تبهکاران، در حالی که حکمت الهی اجازه نمی‌دهد، یک چشم به هم زدنی از آن صرف نظر شود. حکمت الهی فراگیر است همچنان که طاعت او نیز عمومیت دارد. و کسی که بپندارد دنیا لحظه ای بدون امام می‌پاید، لازمه اش آن است که مذهب برهمنان را در ابطال رسالت صحیح بداند. و اگر نبود که قرآن کریم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را خاتم الانبیاء نامیده، بایستی در هر زمانی پیامبری باشد، ولی چون ختم نبوت به صحت پیوسته است، بودن پیامبر پس از رسول اکرم منتفی است، تنها یک صورت معقول باقی می‌ماند که آن وجود خلیفه حق است. زیرا خدای تعالی به سببی نمی‌خواند مگر بعد از آنکه حقایق آن را در عقول تصویر کند و آنگاه که آن را تصویر نکند، دعوت الهی تحقق نیابد و حجت ربانی ثابت نشود و این بدان جهت است که هر چیزی با همانند خود الفت می‌جوید و از ضد خویش دوری می‌جوید و اگر عقل رسولان الهی را انکار می‌کرد، خدای تعالی هرگز پیامبری را مبعوث نمی‌فرمود.
مثال آن طبیب است، بیمار را با دارویی که موافق طبع اوست معالجه می‌کند و اگر درمان او با دارویی باشد که مخالف طبع اوست، بیمار را هلاک ساخته است. این ثابت است که خداوند «احکم الحاکمین» است و از هر حکیمی‌حکیم تر است. به سببی نمی‌خواند جز آنکه صورت ثابته ای از آن سبب در عقول موجود است. همیشه وضع خلیفه به حال خلیفه گذار دلالت دارد و همه مردم از خواص و عوام بر این شیوه اند. در عرف مردم، اگر پادشاهی، ظالمی‌را خلیفه خود قرار دهد، آن پادشاه را نیز ظالم می‌دانند و اگر عادلی را جانشین خود سازد، آن پادشاه را نیز عالم می‌نامند. پس ثابت شد که خلافت خداوند، عصمت را ایجاب می‌کند و خلیفه جز معصوم نتواند بود.
وجوب اطاعت از خلیفه
چون خدای تعالی آدم را در زمین به خلافت خود برگزید، بر اهل آسمان‌ها اطاعت او را واجب گردانید، تا چه رسد به اهل زمین. و چون خدای تعالی ایمان به فرشتگان را به خلق واجب گردانید و بر ملائکه نیز سجود به خلیفة الله را واجب ساخت و تنها یک تن از جنیان از سجده به او امتناع ورزید و خدا نیز خواری و پستی و هلاکت را بر او فرود آورد و او را رسوا کرد و تا روز قیامت دچار لعنتش ساخت. از این مطالب، رتبه و فضل امام دانسته می‌شود...
و گفته خدای تعالی «و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه»، دلالت دارد به خلیفه ای که اطاعت از او موجب هدایت ایشان می‌گردد و آن اطاعت مقترن به توحید است و نافی واگذاری و ستمکاری و تضییع حقوق از خدای تعالی است؛ مقصود از آن همان خلافتی است که به سبب آن مقام ولایت درست می‌شود و حجت الهی به آن کامل می‌گردد و برای کسی عذری در غفلت از حق باقی نمی‌گذارد.
جز خدای تعالی کسی را نسزد که خلیفه برگزیند
و در سخن خدای تعالی که فرموده است: «و اذ قال ربک انی جاعل فی الارض خلیفة» کلمه «جاعل» که با تنوین ذکر شده است، صفت خداوند است که نفس خود را بدان وصف فرموده است. یعنی نصب خلیفه را او انجام می‌دهد و لاغیر، و دلیل آن این است که در آیه دیگر فرموده: «انی خالق بشراً من طین». که آنجا نیز خالق را تنوین داده و خود را بدان وصف فرموده است؛ یعنی این منم که خالق بشر از خاکم و لاغیر. و کسی که ادعا می‌کند که او امام را برمی‌گزیند، ضروری است که بشر را از خاک بیافریند، و چون این معنی باطل است، آن نیز باطل خواهد بود زیرا هر دوی آنها در امکان واحدی است.
و وجه دیگر آن است که فرشتگان با همه فضیلت و عصمتی که دارند، صلاحیت انتخاب امام را نداشتند تا آنکه خداوند خود متصدی آن گردید و نه ایشان، و به این اختیار بر عامه خلایقش احتجاج فرمود که ایشان را راهی در انتخاب خلیفه نیست، زیرا فرشتگان خدا با همه صفا و وفا و پاکدامنیشان چنین اختیاری نداشتند. خداوند ملائکه را در بسیاری از آیاتش ستوده است و از جمله می‌فرماید: ایشان بندگانی گرامی‌اند و در گفتار، به خداوند پیشی نجویند و در کردار به فرمان اویند. و نیز می‌فرماید: ملائکه نافرمانی خدای تعالی در فرامین او نمی‌کنند و آنچه را که او فرمان دهد، همان را انجام می‌دهند. در این صورت انسان با همه بی خردی و نادانیش چگونه و با چه صلاحیتی می‌تواند امام را انتخاب کند. احکام غیر امامت مثل نماز و زکات و حج و غیره را بنگرید؛ آیا خدای تعالی آن احکام را به مردم واگذاشته است؟ مسلماً در این احکام، مردم حق اختیار و انتخاب ندارند، پس چگونه مسئله امامت و خلافت را که جامع همه احکام و حقایق است به مردم واگذاشته است؟
وجوب وحدت خلیفه در هر عصر
کلمه خلیفه در سخن خدای تعالی اشاره دارد به اینکه خلیفه در هر عصری یکی بیش نیست و گفته کسانی که پنداشته اند، در هر عصری ممکن است ائمه متعددی وجود داشته باشند باطل است و خدای تعالی بر یکی اکتفا کرده است و اگر حکمت خداوند اقتضای خلفای متعدد داشت، او اکتفای به یک خلیفه نمی‌کرد.
لزوم وجود خلیفه
و در سخن خدای تعالی که فرموده: «و اذ قال ربک للملائکه» خطاب را متوجه پیامبرش ساخته است و این خطاب «ربک» بهترین دلیل است که خدای تعالی امر خلافت را در امت پیامبرش، تا روز قیامت ادامه خواهد داد، زیرا زمین هیچگاه از حجت الهی خالی نخواهد بود، و اگر مقصود ادامه خلافت نبود، خطاب «ربک» حکمتی نداشت و تعبیر «ربهم» مناسب مقام بود. به علاوه حکمت خدای تعالی در گذشته، مانند حکمت او در آینده است و با مرور ایام و گذشت سالها دگرگون نخواهد شد و این بدان جهت است که او عادل و حکیم است و با هیچ یک از آفریدگانش خویشی ندارد و او برتر از آن است.
وجوب عصمت امام
و در این قول خدای تعالی «و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفة» معنایی وجود دارد که او تعالی و تقدس، جز افراد پاک باطن را خلیفه نمی‌سازد، تا از خیانت برکنار باشد؛ چون اگر شخص آلوده ای را به عنوان خلیفه برگزیند، به مخلوقات خود خیانت کرده است؛ زیرا اگر دلالی، حمال خائنی را برای تاجری بفرستد تا کالایی را برای او ببرد و آن حمال در کالا خیانت کند، آن دلال هم خائن خواهد بود. پس چگونه خیانت بر خدای تعالی روا است؟ ... »34

پی نوشت‌ها:
1 . رجوع کنید به : تفاسیر المیزان، نمونه و تسنیم
2 . از جمله : کتاب اومانیسم اسلامی‌اثر دکتر شریعتی
3 . بقره/ 30
4 . مگر در آثار برخی از فلاسفه و عرفای مسلمان که با توجه به نظریه وحدت وجود قول به خلیفة اللهی انسان امری غریب نیست .
5 . بقره/31
6 . رجوع کنید به المیزان و تسنیم در تفسیر آیه فوق الذکر
7 . بقره/33
8 . بقره/34
9 . انعام/165
10 . نمل/62
11 . یونس/73
12. اعراف/69
13 . اعراف/74
14 . مؤلف محترم تفسیر تسنیم نیز با اینکه قائل به خلافت الهی نوع انسان است اما استدلال تفسیر المیزان را به این آیات برای اثبات خلافت نوع انسانی رد می‌کند: «علامه طباطبایى (قدس سره ) شاهد دیگرى نیز ذکر کرده اند و آن آیاتى است که سخن از خلافت دارد و آن را به همه انسان‌ها استناد مى دهد؛ مانند:اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح ،ثم جعلناکم خلائف فى الارض و یجعلکم خلفاء الارض، ولى از ملاحظه سیاق این آیات بر مى آید که مقصود در این آیات، خلافت امتهاى کنونى از امتهاى پیشین است، نه خلافت نوع انسان از خداوند یا از جن یا انواع دیگر غیر از انسان.» ( تفسیر تسنیم، جلد دوم، ص43)
15 . تسنیم ج 3، ص 41
16 . اعراف/11
17 . تسنیم، ج 3، ص 42
18 . تفسیر البرهان به نقل از تفسیر قمی‌، ج 1 ص 171 ، انتشارات اعلمی
19 . تفسیر البرهان، ج 1، ص 169
20 . کافی، ج1، ص 193
21 . تهذیب، ج 6 ، ص 97
22 . در تفسیر تسنیم آمده است: «هر انسانى بر اثر این که استعداد او در حد معینى به فعلیت مى رسد، از درجه خاصى از خلافت برخوردار و جانشین خدا در روى زمین مى شود؛ جانشین که چون آیت و مظهر خداوند مى تواند خلق و ابتکار داشته باشد و در موجودات عالم تصرف کند و استعدادها و امکانات بالقوه زمین و غیر زمین را به فعلیت برساند. حاصل این که، این مقام، امانتى است که بر دوش هر انسانى گذاشته شده است، گرچه بعضى از آنها به جاى آن که از این امانت، در راه اراده صاحب امانت، بهره گیرند ظلم و جهالت پیشه کردند و ظلوم و جهول شدند و آن را در مسیر خواست‌هاى شیطان به کار گرفتند و دشمن را بر سر سفره دوست نشاندند. در مقابل، عده اى دیگر حق این منصب را ادا کردند و بعضى از این عده (انسان‌هاى کامل ) همه شوون خلافت را رعایت کردند و به همه وظایفى که مستخلف عنه براى آنان معین کرده، لباس عمل پوشاندند.» تسنیم، ج3، ص48 
23 . تسنیم، ج 3، ص 49
24 . آیت الله مصباح یزدی در یکی از آثارشان یاد آور می‌شوند: اینکه همه انسانها این مقام [خلیفة الله] را دارا باشند، گمان نمی‌کنم کسی که آشنایی با مبانی اسلامی‌داشته باشد، چنین چیزی بگوید. ... تنها کسانی چون انبیاء و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین می‌توانند چنین مقامی‌داشته باشند؛ گواه، عبارتی است که در زیاراتشان مانند زیارت جامعه می‌خوانیم: و رضیکم خلفائه فی ارضه» ( معارف قران 3-1، ص 366، انتشارات موسسه پزوهشی امام خمینی)
25 . هود/9
26 . ابراهیم/34
27 . نحل/4
28 . زخرف/15
29 . معارج/22-19
30 . اسراء/100
31 . احزاب/72
32 . عبس/17
33 . انفطار/6
34 . کمال الدین و تمام النعمة، ترجمه منصور پهلوان، ص 7، انتشارات مسجد جمکران

جانشین اشتون

زنی که جایگزین اشتون خواهدشد ...
روزنامه آلمانی "فرانکفورتر آلگماینه" در گزارشی خبر داد که احتمالا "فدریکا موگرینی" وزیر امور خارجه ایتالیا، مسئول جدید سیاست خارجی اتحادیه اروپا و جانشین کاترین اشتون خواهد بود .
این روزنامه آلمانی با استناد به محافل شرکت کننده در نشست سران سوسیال دموکرات اتحادیه اروپا در روز شنبه در پاریس این خبر را داده و تصریح کرد که ظاهرا سران سوسیال دموکرات کشورهای اروپایی در این باره به توافق رسیده اند ...

بقیع را میسازیم

روزی را رقم خواهیم زد......

به مهدی نشان می دهیم عرضه ی سربازی پای رکابش را داریم....

حرم برای بقیع می سازیم .... بر فراز قبرهای واژگون

فریاد می کنیم:

آقا شیعه آماده است... جرأتش را اثبات کرد....

این از ما .... نوبت شماست که بیایی....