والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

ذکر علی دارم فقط امشب.................

امشب به جز نام علی ذکری ندارم...... پیش خدا غیر تو من یاری ندارم
امشب فقط خدا را به علی قسم می دم
دل من که از سنگ سخت تر نیست..... حاجات من که از خواسته ی عمار عجیب تر نیست.... از آهن در دستان داوود که سردتر نیست.......علی جان!!!!
عماربن یاسر گوید: روزی با ناراحتی نزد مولایم امیرالمومنین علیه السلام رفتم، وقتی مرا ناراحت دید، فرمود: تو را چه شده است؟
 
عرض کردم: قرضی دارم که صاحبش به دنبال آن آمده و قادر به پرداخت آن نیستم.
حضرت به سنگی اشاره کرد و فرمود: آن سنگ را بردار و قرضت را ادا کن.
عرض کردم: آن که سنگ است.
فرمود:
خداوند را به من بخوان تا برایت طلا شود.
عمار گوید: خداوند را به اسم مولایم خواندم که سنگ طلا شد.
حضرت به من فرمود: مقدار نیازت را از آن بردار.
عرض کردم: چگونه آن را نرم کنم و بردارم؟
فرمود:
«ای کسی که یقین ضعیف داری! خداوند را به اسم من بخوان تا برایت نرم شود، همانا خداوند به اسم من آهن را برای داود نرم کرد.»
عمار گوید: پس خداوند را به اسم آن حضرت خواندم؛ نرم شد و مقدار نیازم را از آن برداشتم.
سپس آن حضرت فرمود: خداوند را به اسم من بخوان تا بقیه آن سنگ شود همچنان که بود.وخواندم چنین شدکه فرمودند.
 
منبع:مشارق انوارالیقین،ص271
نظرات 1 + ارسال نظر
نادم چهارشنبه 25 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:07 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

بعضی آدمها را نمی شود ، داشت ..
فقط می شود یک جور خاصی دوست شان داشت ..
بعضی آدمها ، اصلاً برای این نیستند که برای تو باشند ..
یا تو برای آنها !
اصلاً به آخرش فکر نمی کنی
آنها برای این هستند که دوست شان بداری ..
آن هم نه دوست داشتن معمولی ،نه حتی عشق ..
یک جور خاصی دوست داشتن ، که اصلاً هم کم نیست ..
این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم در کنج دلت تا ابد
یک جور خاص دوست داشته خواهند شد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد