میخوام چیزی بگم یا بنویسم .... اما قلم و زبانم نمیچرخه....... همه ساکت و مرگ گرفته.....فقط یاد این دیالوگ حاجی واشنگتن از قلم علی حاتمی می افتم:
فکر و ذکرمان شد کسب آبرو. چه آبرویی؟ مملکت رو تعطیل کنید. دار الایتام دایر کنید درستتره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه می آید. قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد می کند، نفوس حق النفس می دهند. باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میر غضب بیشتر داریم تا سلمانی. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشم ها خمار از تراخم است. چهره ها تکیده از تریاک. ملیجک در گلدان نقره می شاشد. چه انتطاری از این دودمان با آن سرسلسله اخته؟
خلق خدا به چه روز افتادند از تدبیر ما؛
دلال، فاحشه، لوطی، لـله، قاپ باز، کف زن، رمال، معرکه گیر، گدایی که خودش شغلی است.
مملکت عن قریب تکه تکه می شود...