والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

زیر پوست شهر غوغا بود

باشد مانعی ندارد،ما مملکت را از داخل خیابانها اداره می کنیم. انگار یک عده نمیخواهند باور کنند مسئولند، مسئولیت در برابر خدا، اولیاء الله، آرمانهای انقلاب خونبار ما، در برابر نگاه بقیة الله الأعظم، نگاه ولیّ فقیه، اشاره های گویای امّت، انتظار آزادیخواهان جهان و در برابر هرچه آزادگی و غیرتمندی است. شما مسئول نیستید؟ یا هستید اما بدون فریادهای امّت توان جهاد ندارید. مگر نباید به مولا اقتدا کرد که یک تنه در صف آغازین جهاد، چشم فتنه را درآورد وگرنه آنچه که در انقلابات مخملین شده بود در این سرزمین هم به واقعیت میرسید؟؟؟   

 

 

مانعی ندارد، باکی نیست،بازهم آمدیم اینبار در روزی که نیامده بودیم. اولین بار بود که خیابانها 29 بهمن صدای گامهای ما را یکجا می شنیدند. خیابان تعجب نمیکرد، چون میدانست ما چه کسانی هستیم. میشناخت که جنس ما از کدامین حریر پولادین است. خوب احساس میکرد فریادهایی که بعد از نماز جمعه از مسجد النبی تا قلب شهر یکصدا عدالت را طلب میکردند. میدانست این صداها سی و دو سال است بحکم تکلیف بلند می شوند و سینه خیابان را با التهاب خویش گرم می کنند. قیافه ها آشنا و غریبه داشت اما انگار همه هم را می شناختند. هیچ کس غریبی نمیکرد چون مضرب مشترکشان عدالت خواهی بود در تابع یک به یک جهاد در راه حق با دامنه تمام سربداران راه غیرت و برد فریادهای حق طلبانه امّت رسول الله. 

خستگی معنا نداشت، اینبار حتی کیک و ساندیس هم به کمکمان نیامد تا حنجره ای که بی منت و چشمداشت،حق خویش را مطالبه میکرد تسکین دهد. شعارها عجیب بود انگار مردم منتظر بودند تا آنچه را که میخواستند اما مدفون کرده بودند با منتهی الیه خشم ممکن به فضای شهر بریزند. ما را کسی دعوت نکرده بود، مجبور بودند برنامه ای برای ما ساماندهی کنند وگرنه آبروی دست اندکاران و مسئولان میریخت،میریخت بر کف خیابانهایی که با ما رفیقند و حجم حضورمان را جای میدهند در افق دور دست خویش. ما منتظر نمیمانیم تا کسی بگوید بیایید و از شرافت خود دفاع کنید!! بیایید و بگویید آنها که گفتند؛ " اگر بیست و پنجم بهمن حکومت اسلامی را ساقط نکنیم بی شرفیم" واقعاً بی شرفند!! ما منتظر بیانیه و دعوت نامه نیستیم برای آنکه فریاد هیهات منّا الذله از حنجر بریده سالار شهیدان را پژواک دهیم. ما سازماندهی نیاز نداریم، ما سازمانی هستیم که بدون دستور در صف اعزام می ایستیم و برای سر دادن سر و دست می شکنیم.   

 

 

کاش بودند آنها که در پستوهای خانه های ویلایی و پنت هوس های کذایی رجز می خوانند و هر روز علمی برای لودگی خود برپا میکنند. کجا بودید؟ چرا در خانه خزیدید؟ مگر اینها که امروز فریاد مرگ بر موسوی و کروبی و خاتمی میگفتند همان کلاه نمدی های بی سوادی نبودند که میخواستید رأی های با کیفیتتان را برآنها حاکم کنید؟ پس چرا نیامدید امروز در خیابان تا اثبات کنید "بی شمارید"؟؟؟ چرا حاضر نیستید بگویید چقدر برای آزادی شکم و مادون شکم خود حاضر به هزینه دادنید؟   

 

 

این ها که نیامدید ببینید تنها ظاهری بود از آنچه میخواستیم شما بشنوید و عالم بشنود و بداند و شما هم بدانید که در مقام عمل از هیچ فداکاری و جهادی إبا و واهمه نداریم. اما خاطرتان جمع، اگر طرفة العینی مجال بیابیم و نگاه سنگین پرچمدار عزّت مجالمان دهد آنچه را در دل داریم یکجا منفجر میکنیم. انفجاری که قصرهای مشیّد شیادان شهر اشرافیت و طمع را یکجا به دوزخ ابدی می فرستد. باور ندارید؟ هرکس باور ندارد بیاید و با وجودش لمس کند! کاش می آمد و لمس میکرد که امروز از زیر پوست این شهر چه چیزی به روی جلد تظاهرات تراوش می کرد!! شعارهای مرگ بر موسوی و خاتمی و کروبی که فرضیه مسلّم مسأله امروز بود، مرگ بر آمریکا و اسرائیل که نتایج واضح اصول دین ما هستند، شعاری که انگار زیر پوست این شهر میجوشید و ملت منتظر بودند تا یکی بگوید و تمام قامت تکرارش کنند، شعار علیه کسی بود که مجاهدان راستین "شیخ الخوارجش" خواندند.  

از راهروی متصل به جلوخان مسجد النبی تا قلب میدان مرکزی شهر، هرکس که حرف از شاخص منفی تمامی انتخابات میزد و قدری خود را میرهاند از عواقب احتمالی و پروای نام و نان، مردم بی مهابا با او همراه میشدند و یک بند و بی توقف آن متغیر منفی ساز تمام معادلات را به باد مرگ میگرفتند. مادر پا به سن گذارده ای را دیدم که عکس نائب الامام را بدست خود داشت ،وقتی دید بچه ها دسته دسته و گوله گوله فریاد استبراء مجلس خبرگان و مجمع تشخیص سر میدهند، تک نفری از میان شیرزنان روز جمعه فریاد برآورد و شعارهایی داد که ناگهان صدای او شد شعار ما به ستوه آمدگان از جنایات خوارج سیّاس.  

من چقدر میتوانم بگویم تا شاید نشانگر داغی قلب داغدار جماعت 29 بهمن شهر باشم؟ مگر کسی توانست نشان دهد که در نه دی چه گذشت؟ هیچ کس! فقط قاب خدا آنقدر گنجایش دارد که بتواند دور دستهای حضور وارثان آدم و نوح و خلیل را به تماشا بگذارد. هرکس دلش قاب نگاه خدا باشد میتواند حس کند که این عکس از کجا آغاز می شود و تا کجا ادامه خواهد داشت. فراموش نکنید تصویر ما هنوز کامل نشده، اگر صبر کنید دیدنی های بیشتری برای چشمها خواهیم داشت. این هنوز از نتایج سحر است.

20 سال دیر شده است!

هنوز هم کسی هست که معتقد باشد محاکمه موسوی فعلاً زود است؟  

من معتقدم محاکمه موسوی 20 سال است که به تأخیر افتاده و او و دار و دسته قلچماقش باید همان سال 68 به قفس الأتهام سپرده می شدند. شاید سن من اقتضای تشخیص حضوری جنایات جناح سوپر رادیکال دیروز و سوپر لیبرال امروز را دهه 60 نداشته باشد، اما نسل حاضر در آن دوران که اکنون معلم ما گشته اند به خوبی بر نظر من صحه می گذارند.  

  

 

خیانتهای روبه صفتانه بهزاد نبوی به عنوان مغز مدیریتی این جریان در دهه 60 آنچنان وسیع است که نمی توان جز حکم محارب برای او مصداق دیگری برشمرد. مگر قراردادهای ننگین الجزایر کمتر از قراردادهای گلستان و ترکمانچای هستند؟ قضاوت شما چیست؟ مگر برنامه های سخیف اقتصاد کمونیستی بهزاد نبوی با مدرک الکترونیک و عالی نسب بعنوان یک بازاری چراغ ساز، پدر ملت کوپن بدست را زیر آتش شب و روز صدام در نمی آورد؟ مگر ما وارث آن اقتصاد بیچاره و مفلوک نیستیم که او و دوستانش به حکم نابخردانه موسوی و حمایتهای دادگاههای خوئینی ها ساختند؟ برادر!ما وارث خیانتهای شیطانیم.

 

 

اگر قضاوت شما درباره جنایات سیاسی این جمع رنگین کمانی با نظر من متفاوت است پس احتمالاً اکنون را هم برای محاکمه ویروس فتنه مناسب نخواهید دانست. وقایع دیروز، 25 بهمن، کم باشد یا زیاد، گسترده باشد یا محدود، خارجی باشد یا داخلی، دیگر قابل تحمل نیست! بازهم کشته گرفتن از ملت؟ بازهم تجمع؟ بازهم سودای براندازی؟  

حتی عاشورای 88 هم با تمام جنایتی که شد در حق مکتب عاشورا به وقاحت وزوزهای 25 بهمن 89 نبود. ما یکسال است از فردای 9 دی مشغول به جهاد مجازی و حقیقی و جنگ فرهنگی هستیم و باز هم باید در پی فراخوان خواجگان حرم آمریکا کسی پیدا شود که حاضر شود عملیات کند؟ آقایان لیدرهای سیاسی و جنگهای فرهنگی چکار کرده اید در این مدت برای انقلاب و اسلام؟  واقعاً زمان تجدید نظر در برنامه ها و استراتژی های عمومی و عملیاتی فرماندهی جنگ نرم نیست؟ هنوز هم میخواهید رئیس بودن خود را اثبات کنید یا دست همکاری و همفکری به سوی تمام فرزندان ولایت دراز کرده اید تا همه باهم در یک صف واحد به سوی پیش برد اهداف قلب نازنین رهبر انقلاب حرکت کنیم؟؟!!!  

 

 

دلم میسوزد که اینگونه درهم و برهم مینویسم! جانم آتش میگیرد از بی تدبیری ها و بی فکری ها که اینطور داد میزنم. هیچ کس هم نیست که فریاد ما باشد و رسانه بشود برای ما بی رسانه ها.  

اگر سخنرانی های مظلومانه و مقتدارنه ولایت نبود که از بغض غربت مرده بودم. اگر این تنهاترین سردار یک تنه مانور نمیکرد معلوم نبود چگونه شبها را به صبح منتظر میماندم. دیگر جز او که هیچ! ماهها برود روزها سپری شود و کسی در "رازی" بیاید و حرفی بزند آنهم با هزار اما و اگر و توجه به هزار جنبه نازک تر ز مو و إلا که تمام جوانان منتقد و راه بلد و کارساز را با یک شوت از پشت خط 18 قدم میفرستند به آنجا که عرب و عجم نی هم نمی اندازند و بجایشان اعضای ستاد مرکزی کاندیداهای فتنه را در قامت مجری و کارشناس به ضرب و زور در صفحه رسانه می کارند، آنهم در ساعات طلایی بیننده پسند.  

بازهم طولانی شد حرفهایم. دل که بسوزد داغی آن از زبان بیرون میریزد. دهان هم که بزور بسته باشد و مجبور باشی آستین بر دهان داد بکشی تا به نام و نان کسی بر نخورد، قلم بیچاره باید جور کش دردهای تو باشد.  

آمده بودم همین یک جمله را بگویم: محاکمه موسوی و رجّاله های دور و برش، بیست سال است که به تأخیر افتاده است.

روزی برای عاشقی

صبح رسید. صبح 22 بهمن بعد از 32 سال و بازهم فرصتی برای محک زدن هرکس که مدعایی برای جهاد و عاشقی دارد. برخواستم خسته بودم از کار دیروز اما نفسم سنگینی میکرد که نکند نرسم. نرسم به آنچه که برایم معنای هویت داشت، معنای زندگی داشت، معنای تفاوت من و ما از آنها و دیگران. برخواستم، روز برخواستن بود، روز فریاد بود، روز انقلاب.    

  

میخواستم کمی از خواندنی هایم را بخوانم و با دل درست راه بیفتم. قدری "راه" وحید جلیلی و دوستانش را خواندم. یاد سعید قاسمی افتادم و راهی که برایم خرید سال گذشته، میخواستم ازو عکسی بگیرم که گفت این را بگیر و همیشه عکسم را ببین، بجایش دیشب حسابی در صفحه سیمایی که با آمدن او و امثالش سیمای جمهوری اسلامی می شود از خجالت دیدارش درآمدم. دوستان Contact Liste تلفنم را هم خبر کردم که بهوش! "آقا سعید" دارد فریادهای در گلو شکسته مارا فریاد میکند و فریاد کرد آنچه که فریاد کرد و بقول خودش : "حدث ما حدث".  

داشتم به لحظه خروجم نزدیک میشدم که صدرای 9 ساله خبرم داد که تصمیم دارم به راهپیمایی بروم اما پدرم بر سر پروژه ای مشغول است و من تنها. راه افتادم مسیر را کج کردم و سمت شمال شهر رفتم، محیطی که تنها در تابستان 88 شاهد فریادهای الله اکبر پراکنده ای بود. وقتی رسیدم همه انگار خواب بودند بر خلاف محله خاک گرفته خودمان که انگار از چهار راه بازار تا عمق راهپیمایی مردم، زندگی جریان داشت. زندگی با فریاد،با مبارزه، با جهاد، با شهیدو شهادت، یعنی همان زندگی به سبک خمینی کبیر. شب قبل هم غریو الله اکبرهای واقعی محله را می ترکاند درست مثل 9 دی پارسال که بزور ساکتمان کردند تا کمتر بر دشمنان دین و ایمانمان مرگ بگوییم.   

 

صدرا را برداشتم و رسیدیم به محل قرار زندگان، به آوردگاه عاشقان و صحنه نبرد مؤمنان. جمعیت نزدیک سه راه خیام بود که پیوستیم. به صدار گفتم برو و برای خودت از کیک و شیرهایی که میدهند بردار. حیف که ساندیس نمیدهند. دلم برای ساندیس مظلوم سوخت که جایش را به شیر داده بود. ساندیسی که مارا به آن متهم کردند و آنرا به ما.  

  

 

ما 1400 سال است که کیک و ساندیسی هستیم هزار و چهار صد سال است که مارا با غذا و اطعام حسین بن علی پروریده اند و گوشت و خونمان از نان و خرمای سفره های رقیه بنت الحسین است. کیک و ساندیس را به نسل پنجمی باید یاد داد تا بداند این روش ماست. نوش جانت، بخور که تبرک شدی و طعمش را بخاطر بسپار که باید جای گذشتگان را پر کنی. جای ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و حذیفه و جای شهیدان انقلاب و ولایت.  

 

 

حیف باشد هلی کوپتر آنقدر بالا بود که من و  او را نمی توانست از نزدیک بشناسد و تشخیصمان دهد اما ما را شناخت. "ما"؛ فرزندان نسل خمینی، یاران خامنه ای، دشمنان اسرائیل، زلزله قرن بر اندام استکبار، هرچه بودیم "ما" را شناخت و من را نشان نداد تا بگوید همه یکی بودند تا یک فریاد را بلند کنند. 

دلم می گیرد وقتی به انتهای مراسم میرسیم. انگار انتهای کار یکی ایستاده و یک جور بی تدبیری هست که میخواهد کار را خراب کند و این ظرفیت را سترون نماید. گویی کسانی سکان مدیریت برنامه را در دست دارند که از جنس آمار و برنامه و دستور و بخشنامه و عدد و کمیّت اند. اعمالشان طوری تلقین می کند که انگار رسیدن به میعادگاه، آخر برنامه است. آنقدر علم و درایت و بقول غربیها VISION ندارند که برنامه ای مهیا کنند جز خواندن قطعنامه که عطش حضور را در نهایت برنامه پدید آورند. از همه آزار دهنده تر سخنرانی خواب ساز نماینده مجلس و مسئول امور مساجد بود که در عین کهولت انگار کلا نفس نداشت سخن بگوید. هنر کدام کج سلیقه بود که با دعوت او به شهر سیاسی و مهمی مثل قزوین، عصاره حرکت حزب الله را بگیرد و جوانان را از تحرک و درک عمیق راهی که امروز آمده بودند محروم نماید. وای بحال مساجدمان با این مسئول امورش. اموراتش ازینکه هست بدتر نشود معجزه است. هنوز گافی که محرم امسال داد را فراموش نکرده ایم و طعم جملات بخشنامه اش زیر دندانمان خرت و خرت میکند.  

وزیر خارجه هم هنری نداشت جز تکرار مکررات و گویی تمرینی بود برایش جهت ایراد بیانات عمومی در جمع قاطبه خلق.   

وقتی می آمدم در صفوف نمازگزاران داخل حیاط چشمم افتاد به دکتر ایمانیّه، از متهمان اغتشاش در دانشگاه بین الملل امام خمینی (ره) که سال گذشته میخواستند به همراه دوستان مشارکتی و مجاهدینی خود دانشگاه را به تعطیلی بکشانند و امتحانات را مختل نمایند و به همراه دیگر عناصر جبهه منحله مشارکت و مجاهدین از نوع انقلاب، دستگیر شدند که البته از سیر پرونده آنان در قوه قضائیه یا بقول قدیانی "ق.ق" بیخبرم.   

 

چقدر بدبختند سران فتنه، همان عمله بی جیره و مواجب دشمن صهیونی، چه مانده برای آن بیچارگان و خائنان؟ کسانی که پنداشتند شما فقط مخالف دولتید و دنبال احیای انقلاب از نوع امام و اسلام، بعد از دادن چند هزینه مختصر امروز در نماز جمعه و راهپیمایی 22 بهمن شرکت می کنند. یعنی ماهم انقلاب را میخواهیم. ماهم مسلمانیم آنهم از نوع ولائیش، از نوع انقلاب اسلامی نه انقلابی که شعار جمهوری ایرانی سر میدهد و پرچم سوزی کربلا را در کارنامه خود رقم میزند. داستان حضور دکتر درویش از اساتید دستگیر شده مذکور را هم در نگاشته های پیشین گفتم که چگونه در نماز جمعه و شبهای خاطره شهیدان حاضر میشود. این یعنی جلوداران جنبش کودتاگر فاشیست بدجور باخته اند و سران بازیچه غرب امروز آرزوی مرگ میکنند تا شاید آبرویی با مرگ خود بیابند. 

شب شده،آماده میشوم تا فردا دوباره بیاندیشم چگونه باید زندگی کنم. اما همینقدر میدانم که فکرم، اندیشه ام، برنامه برای آتیه ام، علمم، سیاستم و هرآنچه میخواهم و نمیخواهم در قاب اندیشه ای است که از جنس امروز ساخته شده است. از جنس روزی که برایم تمام داشته های من است. روزی که برای خداست، روزی که برای جهاد و آزادگی است، روزی برای عاشقی.

آنگاه که قبیله سلمان برخاست

به سفارش دانشجویان عزیزم جهت انتشار در ویژه نامه دهه فجر آن عزیزان چند سطری نگاشتم و مناسب دیدم آنرا در این پایگاه نیز به نمایش بگذارم. با تشکر ازآنان که زحمت تایپ آنرا بر خود هموار ساختند خصوصاْ مصطفی عزیز و اهل ولایت!

 

شبی که در غار حراء به پاکترین بندگان وحی شد؛ بخوان!بخوان به نام پروردگارت که آفرید!دین آخرین    پای در جهان گذاشت تا رسالتی که بر دوش داشت به هدف نزدیک کند. خلق و خوی زیبای رسول خدا،فداکاری اصحاب، ثروت خدیجه و از جان گذشتگی علی در هر عرصه ای و حضور در هر خط مقدمی، راه را برای درخشش این رسالت الهی گشود و گرد غربت را از چهره صبورترین پیامبر پاک کرد. همه در اندیشه فرو رفته بودند که سرانجام این دین چه خواهد شد و چگونه و تا چه حد به تسخیر قلوب تمام جهانیان خواهد پرداخت؟ عاشقان پاکباز رسول الله بیمناک بودند که با این فداکاری ها، زجر دیدن ها، خون شهیدان بدر و احد، هجرت جعفربن ابیطالب و یاران به حبشه، گرسنگی و تشنگی مرگ آسای شعب ابوطالب، شکنجه های سوزان مشرکین بر جان نستوه بلال، همه و همه به چه عاقبتی منتهی خواهد شد و آیا زحمات پیامبر مهربانشان به ثمر خواهد نشست؟! منافقانی که با دغل کاری پوستین دین بر تن کرده بودند در اندیشه توطئه برای کودتایی همه جانبه علیه آرمانهای حقیقی اسلام لحظه شماری می کردند تا راهی را که محمد(ص) گشوده بود به برهوت جاهلیت پیشین بازگردانند. عاقبت این راه چه بود؟ در انتها چه پدید می آمد؟ جز آنکس که به منبع غیب متصل بود چه کسی توان خبر دادن داشت؟ اندکی صبر، لختی سکوت، آیه از جانب خداوند قدیر علیم فرود آمد "ای کسانی که ایمان آورده اید، هر کس از شما که از دین خویش برگردد، خداوند می تواند بجایش قومی را بیاورد که آنان را دوست دارد و آنها نیز خدای را دوست دارند، در برابر مومنان متواضعند و در مقابل کافران سخت و محکم و در راه خدا جهاد و کوشش می کنند." چهره ها مبهوت از پیام الهی در هم کشیده شدند و نگاه ها در هم گره خوردند و باز هم این رسول الله(ص) بود که باید رمز آیه را می گشود. مگر کسی از دینش بر می گردد؟ آری، دین آخرین تنها زمانی دین است که بعد از پیامبر، به امامت علی اقتدا کند و او را ولی و سرور خویش بداند و همچون نبیّ از ولی اطاعت کند، اما قریش نه تنها علی را حمایت نخواهند کرد، بلکه در مقابلش می ایستند و می کوشند نسل پاک او را از روی زمین محو نمایند و انتقام شمشیر زدنهای خالصانه و عارفانه علی را از او بگیرند! دوباره سوالها آغاز شدند؛ آیا دین حقیقی که باید با غدیر کامل شود از میان ما می رود؟ پس این قوم که محبوب خدا و دوستدار خدایند چه قومی است که به جای ما عزیز کرده خدا می شوند؟ نگاه پیامبر بر روی اصحاب چرخید و ناگهان بر صورت معصوم و چهره ی فرهیخته سلمان فارسی توقف کرد! دستان گرمش را بر شانه او نهاد و فرمود: قبیله ی این مرد! ایران! اینان عاشقان علی و فرزندان اویند و دنیا با ایمان آنان الهام می گیرد. منافقان همانجا دشمن اصلی خود را شناختند و پس از پیامبر روزی که با کودتای سیاسی علی(ع) را با حقیقت غدیرش خانه نشین کردند و دست و پهلوی همسرش را شکستند، با دستگاه مکار فرهنگ سازی و شایعه پراکنی خود تخم کینه از ایران و ایرانی را پاشیدند و دومین غاصب، هنگامی که خود را خلیفه خواند هر چه ایرانی بود از مدینه اخراج کرد تا مبادا علی(ع) را یاری کنند و سخن خدا و وعده رسولش به واقعیت بپیوندد. نمی دانست افق نگاه محمد(ص) به امروز و فردا نیست. او به پهنای تمام تاریخ اشاره دارد. روزها گذشت، ایرانیان مسلمان شدند، تحقیر شدند و ظلم دیدند، عالم شدند و عزت یافتند، دوباره کشورشان از آن سوی سرزمین های تاتار و مغول غارت شد ، بازهم بر فراز خاکسترها سرزمین خویش را آباد کردند و اولین دولت شیعی را در تمام جهان به نام خود ثبت نمودند و از اردبیل و تبریز تا قزوین و نهایتاً اصفهان عالی قاپوها بر پا نمودند تا بنای فاخری به نام نامی علی(ع) بسازند. زمانها آمد و رفت و این قوم همچنان زیر سمّ خودپرستان تار و مار شد اما زیر لب ذکر حیدر حیدر خویش را مدام زمزمه می کرد. نفس ها به شماره افتادند، فرزند نابخرد و بی کفایت چکمه پوش قلدر قزاق  می خواست نام کوروش را بجای ذکر علی بر سرزمین سلمان مسلط کند، چون نسل قلعه نشینان یهودی خیبر می دانستند اگر ایرانی از علی(ع) جدا شود و خود را اشکانی و هخامنشی بداند دیگر با خیال آسوده می تواند انتقام از جا کندن درب قلعه خیبر و مطیع کردن یهودیان عهد شکن را از علی مرتضی بگیرد و نام ستاره صهیون را بر قلب جوانان قبیله سلمان حک کند. از اسرائیل فرزند لاابالی قزاق را شیر کردند که سازمان مخوف و جلّاد ساواک را بسازد و خود معلمی آنان را به عهده گرفتند تا هر لبی که می خواهد سودای کندن درب خیبر را بر بامهای ایران بخواند به هم بدوزند. فرزند حیدر، پرده شب هخامنشی و یهود خیبر نشین را پاره کرد و گفت: بداد اسلام برسید! پانزده سال او را بیرون نگه داشتند، بیش از ده سال را در جوار مرقد حیدر کرار به غربت گذراند اما چهلم پشت چهلم، از قم تا تبریز، از یزد تا اصفهان و شیراز و کرمان و قزوین و مشهد همه زیر لب ذکر حیدر گرفتند که ما شاه نمی خواهیم! برقرار می کنیم حکومت علی را، سرنگون می کنیم رژیم پهلوی را، مرگ بر این شاه! نه از آژانس بین المللی یهود کاری ساخته بود نه از ارتش به ملت پیوسته و نه از اشرافیت تا گلو از جان ملت مکیده! همه از درون فرو پاشیدند و دست تسلیم بلند کردند. پسر حیدر آمد و دولت تعیین کرد و فرمود: رای من جمهوری اسلامی است! ملت را تعریف دیگری کرد و آنان را به مدلی فراخواند که ریشه در دستور آخرین جانشین رسول الله(ص) یعنی مهدی پرده نشین غیبت کبری داشت. مدل ما برای حکومت عبارتست از امامت و امت و اگر می خواهد رهبرتان باشم پس"پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد." تمام دنیا بر سرش ریختند، دیوانه ای را به هشت سال جنگ نابرابر با او تشویق کردند، جنگ را نمی دانم چگونه برایش مدیریت کردند، فرزندانشان را به بهانه علم و تحصیل به اروپا فرستادند، اما بسیجیان، هم از بیغوله های جنوب شهر هم از خانه های شمال شهر، ترک و لر و فارس و بلوچ آمدند تا تنها نماند امامشان، چون می دانستند نباید اهل کوفه باشند تا علی باز هم احساس غربت نکند. اهل کوفه نبودند و ثابت کردند قبیله سلمان بر خواسته و حاضرست هزار بار برای دین خدا جان فشانی کند اما این جا هم دورویان منافق رخنه کردند و پس از هشت سال غربت قبیله سلمان کاری کردند که امام قبیله عشق بگوید"جام زهر را سر کشیدم و قطعنامه را امضا نمودم." عشاق سینه چاکش خون گریستند و چند ماهی که گذشت روح بلندش رفت به ملکوت اعلی تا هم شفاعت کند بسیجیانش را، هم شکایت کند از جام زهر دهندگان به خودش را! خواستند مهره چینی کنند و همان بلائی که بر سر علی آوردند بر سر خیزش انقلابی نسل سلمان بیاورند، اما خدا نخواست و این بار هم خداوند دست بیعت امت را در دست یک علی گذاشت، یک علی که چون یک دست در بدن نداشت می گفتند کاری از دستش بر نمی آید چون یکدست صدا ندارد. نگران نباشید بگذارید تئوری تعدیل اقتصادی را انجام دهیم، خود به خود بر می گردیم به کاخ های شمال شهر و اشرافیت طلحه و زبیر، دیگر ریشه انقلابی بودن را خشک می کند و باز هم قلعه نشینان خیبر بنی صهیون خطر را از دلهای لرزان ساکنان ستاره شش گوش دور می کنند. بیست سال زمان نیاز داشتند تا این بار علی را از قله رهبری به زیر بکشند و تئوریسین مکارشان گفت:" تا مردم در خیابانها هستند از فرصت استفاده کنید و راس هرم را قطع کنید." آری همان تئوریسین را می گویم که در تلویزیون با زبان بی زبانی اش اعتراف کرد که به نظام امامت و امت ضربه های بدی زده است. بیچاره ها فکر می کردند کاره ای هستند اما ندانستند عروسکهای خیمه شب بازی کارگردانان حیله گر قلعه خیبرند که امروز کینه سلمان را نه فقط بخاطر ایران بلکه بخاطر کشمیر و عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و حتی ترکیه در دل داشتند. عروسکها نمی دانستند بازیگردانها معلوم می شوند حتی اگر در مناظره بگویند" یاد حضرت امام و شهدا را گرامی می داریم که ما تمام هویتمان و همه چیزمان را مدیون آنان هستیم." آری بازیگردانها و کارگردانان خیبر نشین قلعه یهود صهیونی آنگاه مشخص شدند که سربازان بی جیره و مواجب آنان روزه خود را شکستند و شعار نه غزه نه لبنان سردادند! اگر امام نسل سلمان هشت سال جنگ را رهبری کرد، قبیله سلمان این بار اجازه نداد بیش از هشت ماه بگذرد و امام مظلومش دست تنها در مقابل سکوت دنیا پرستان ویلا نشین و شکم بر آمده به جنگ با دشمن داخلی بر خیزد. دستانشان را در دست او نهادند که مولا، نکند فکر کنی یک دست صدا ندارد، چنان دست به دست تو می گذاریم که صدای دستهای ما را تمام دنیا بشنود و بداند هر کس بخواهد نام علی، ذکر علی، یاد علی، راه علی، مرام علی و دستور علی را از قبیله سلمان بگیرد، باید خود را در مقابل فوج فدائیان علی ببیند و نسل سلمان را تا ابد سدّ راه خود بداند. آری، قبیله سلمان بر خاسته است. راست گفت خدا و راست گفت پیامبرش.                                            

 ما را نبی، قبیله سلمان خطاب کرد                  

 

روی غرور و غیرت ماهم حساب کرد                         

  

از ما بترس ، طایفه ای پر اراده ایم                   

 

ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم      

چه کسانی شبکه چهار سیما را "تراز" می کنند؟

از برکات حضور مدیر همیشه رسانه ملی شاهد اتفاقاتی هستیم که روز به روز شک ما را در مورد حضور خزنده جریان استحاله فکری و فرهنگی در این نهاد استراتژیک به یقین مبدّل می سازد. نگاهی گذرا به نقدهایی که جریان حزب الله در نشریات و سایتهای خود می نگارد وضعیت ابهام آلود رسانه ملی را بیشتر از گذشته مشخص می سازد و ناله وا أسفا را از نای دلسوزان و عاشقان انقلاب مظلوم و مقتدر اسلامی امت اسلام به آسمان بلند می کند.  

یکی از جنبه های مورد اشاره متخصصین حزب اللهی و البته مورد غفلت و شاید هم تغافل مدیران پیچیده رسانه، حضور افرادی با سبقه های سیاه و آشکار در تضاد با آرمانهای انقلاب اسلامی است که بعضاً به زاویه داشتن شدید با مصالح نظام و فرو افتادن در ورطه های هولناک گمراهی و سواری دادن به دشمن مکار منجر گشته است. بسیار فریادها برخواسته است و ناله ها از جگرها بلند شده که اگر صدا و سیما دانشگاهی برای تعلیم و تزکیه امت است حضور افرادی که سوابق ناموزونی دارند به چه معنی و چه هدفی است و چه استراتژی مدونی برای تعبیه برنامه های خاص توسط این افراد در برنامه های رسانه وجود داشته است. البته تکبر و تبختر مدیران ریزو درشت رسانه انقدر غلیظ است که بهایی به این همه تذکار و انتقاد نمی دهند و صد البته که بواسطه سهل انگاری و شاید هم تعمد و وامداری به صاحبان قدرت و ثروت راه را برای ورود نفوذی ها باز کرده اند و حضور آنان را در عرصه های مختلف سیاسی، فکری، اعتقادی و فرهنگی تسهیل نموده اند.  

نگاهی به برنامه ای که جمعه ها شبکه چهار سیما پیرامون نقد و نظر در مورد مسائل اقتصادی کشور پخش می کند نمایانگر اوج غفلت مدیران جدید المکان شبکه روشنفکران و شاید شدت نفوذ ارباب سیّاس قدرت باشد. این برنامه که می کوشد از انواع و اقسام صاحب نظران اقتصادی از جبهه مخالف صد در صد قوه مجریه و کینه ورزان به رئیس جمهور و افکار و آرمانهای او در برنامه استفاده نماید، ذره ای از مسأله تئوری پردازی بومی و فاصله گرفتن از تقلیدات غربی در عرصه تئوری های اقتصادی بهره مند نیست و مدام در پی انتشار نشخوار هزار ساله اقتصاد دانان متغیّربازی است که برخی از آنان هنری جز "ثابت فرض کردن سایر متغیرها" ندارند. 

 ای کاش این شبکه معلوم الحال که همواره در راستای باد می ایستد تا بر بالهای فرهنگ جاری و پروپاگاندای ضخیم مدعیان "توسعه"  سکولار سوار شود، می کوشید تا لاأقل مفاهیم علمی با همان طعم غربی آنرا در عرصه اقتصاد ارائه کند و شاید بتواند در شناخت فکر و متد غربی که همواره اقتصاد مقلد مارا به زانو در آورده قدری مفید باشد. چون نه مدیران و کارگردانان برنامه های این چنینی شبکه چهار عرضه و بضاعت انجام حرکت به سوی الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت را دارند نه همتی برای این در آنان مشاهده شده و میشود. اگر شده بود که امروز وضع فرهنگ غالب ما این نبود و حاصل ندانم کاری ها فتنه 88 نمیشد آنهم با رأی بالای صندوقهای صدا و سیما به عامل کینه توز جریان غربگرا و استحاله خواه!!! 

این اعتقاد که شبکه مذکور نه بار علمی دارد نه همت مبارزاتی در راستای اجرای مطالبات رهبر حکیم انقلاب، بر اساس آنچه که آنان میسازند و آنانکه در برنامه ها می آیند مسجل شده است. حضور کارشناس مخبر برنامه در گوشه قاب تلویزیون در یکی از بهترین ساعات پخش برنامه ها در شبکه تحت سیطره روشنفکران نه تنها عقیده مذکور را در من تقویت می کند، بلکه باعث خون شدن دل و جان نیروهایی می گردد که در جریان انتخابات 88 به جرم دفاع از آرمانهای انقلاب و حضور در خط دفاع از ولایت انواع فحشها را تحمل کردند و تمام تهمتها را به جان خریدند و با خدا معامله کردند تا اسلام بماند و بقول حضرت آقا (دام ظله) نگذارند دشمن به پاک کردن نام دین هم از جامعه نائل شود.   

حضور پر معنای آقای م. پ کارشناس مرکز پژوهشهای مجلس که از فارغ التحصیلان دانشگاه تحت مدیریت آقای مهدوی کنی است و بیشتر درسهای خود را با روحانیون ارجمند صاحب نام در آن مرکز گذرانده شاید در وهله اول زیاد عجیب نباشد، اما عجیب تر می شود اگر بدانید که فرد مذکور که نه تنها یک تألیف و حتی در وبلاگ شخصی خود یک مطلب تالیفی در عرصه اقتصاد ندارد و حاضرم توان ایشان در رشته اقتصاد را با محکی در سر هر کلاسی به محک سنجش بگذارم، از فعالان اصلی ستاد موسوی و از فحاشان و تهمت زنندگان به دکتر احمدی نژاد در زمان انتخابات سال گذشته بود. وزارت فخیمه اطلاعات و نهادهای نظارتی که برای حضور یک کارمند و یا استخدام یک استاد متبحر و فرهیخته هزاران تحقیق و مطالعه و هیأت تشکیل میدهند می توانند به گرفتن پرینتی از SMS های این کارشناس ناوارد عرصه اقتصاد در زمان انتخابات 88 بسنده کنند و به مدیران امنیتی و حراستی رسانه ملی بگویند ایشان در زمان انتخابات و البته پس از آن به پراکندن چه مزخرفاتی مشغول بوده است. بررسی حضور پرسابقه این فرد در ستاد مرکزی میرحسین موسوی و پرچمداری شعار محوری آنان یعنی "دروغگو بودن احمدی نژاد" که این فرد هفته ها قبل از انجام مناظره تاریخی کفر و ایمان از هر طریقی به انعکاس آن مشغول بود بماند برای زمانی دیگر که وای به حال آقای دکتر توکلی بخاطر استفاده از این نیروهای خالص و همسویش و وای بر ضرغامی در خواب با این افرادی که زیر دماغ او می روند و می آیند.  

اگر این فرد ساده و بقول حضرت امام ؛ "فاقد شم سیاسی اما در سیاست بزرگ شده" از روی نادانی به وادی احمقانه حمایت از بقول خودش "میر فرزانه" و عناد با بقول خودش "یک دروغگو" افتاد و نفهمید که چگونه باید راه را از چاه بشناسد که وای به حال شما که از یک ناوارد بی بصیرت در رسانه ملی بهره می برید و به مهندسی افکار ملت می پردازید و اگر دانسته و مغرضانه در آن وادی وارده شده که باز هم وای به حال شما و حال او  و به حال آیت الله مهدوی کنی که چنین افرادی را تربیت کردند و به جان خودشان انداختند و جبهه جناح مخالف انقلاب و اسلام را تقویت نمودند.

وقتی وحید یامین پور در مصاحبه ای با کیهان مدتها پیش گفته بود ما در دانشگاه امام صادق هم حتی اساتیدی داریم که به وضوح سکولار بودند و سکولارسیم را در درسهای خود بروز می دادند دیگر چه توقعی میتوان داشت که امثال مصطفی کواکبیان و حیدر مسخدمین حسینی از آن دانشگاه بیرون نیایند؟؟ مگر اینها مناصب مهم و کلیدی را بواسطه نامی که ازین دانشگاه داشتند به چنگ نیاورده بودند؟ در قزوین دانشگاهی غیر انتفاعی هست که دانشجویانش با رتبه های 10 هزار به بالا به آن وارد می شوند که البته هیأت أمنای آن را غالباً فعالان جناح چپ سابق تشکیل میدهند و البته از آنرو که جایی برای آنان در هیچ دانشگاهی باز نشده است، در همین مرکز خود ساخته به تدریس هم مشغولند. کافی است سری به چند دانشجوی دم دستی یا نتایج نظرخواهی های هرترم بزنید تا متوجه شوید نظر دانشجویان آنجا که در بالا تشریح شدند راجع به کلاسهای آقایان مدیر و مشهور مثل مستخدمین حسینی و علی آقا محمدی و ما أشبه چیست!!! وای بر کسی که نمرود بگوید او کافر است! اگر اینان دانشگاه های استخوان دار را برای تدریس بر میگزیدند چه بلایی سرشان می آمد؟!

یادی از یامین پور کردم، بی مناسبت ندیدم که بگویم حتماً رؤسای عافیت طلب سیمای ما، آنگاه که از اخته کردن برنامه "دیروز، امروز، فردا" فارغ شده اند و امثال یامین پور و وحید جلیلی را به گوشه های غربت فلان روزنامه  و اداره شوت کردند، کوشیده اند تا برنامه های رسانه را در اختیار اعضای ستاد مرکزی موسوی قرار دهند که امروز با تزریق منویات علی لاریجانی و احمد توکلی و علی مطهری (هداهم الله ان شاء الله قبل سقوطهم الی الهلاک) تیشه هایی به بزرگی شبکه های تلویزیونی به ریشه دولت عدالت به بلندی 25 میلیون طرفدار بزنند.  

از این آقا و امثال او بسیار بیشتر ازآنکه گفتم مطلب داریم تا بگوییم. شاید زمانی دیگر! امیدوارم زمانش هیچگاه نرسد.

آقایان رسانه نشین بس کنید! إنتهوا خیر لکم!!!