والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

والعادیات

سوگند به نفسهای اسب مجاهدان

سر در راه عدالت

این مبحث جهت برنامه سیر مطالعاتی حول آثار استاد محمدرضا حکیمی به مناسبت محرم در مورد کتاب عاشورا و عدالت تهیه شده بود که برگزار نگردید. 

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم 

و کأیّن من نبیّ قاتل معه ربّیّون کثیر فما وهنوا لمآ أصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و مااستکانوا و الله یحبّ الصابرین (آل عمران - 146) 

"و چه بسیار پیامبرانی که خداگرایان پرشماری همراه آنان کارزار کردند، پس بواسطه آنچه در راه خدا بدانان رسید سست نگشتند و نه ناتوان شدند و نه به سرافکندگی افتادند و خداوند پایداری کنندگان را دوست دارد." 

خداوند در مخاطبه ای که با حبیب خود می کند و در قالب وحی به جهانیان ابلاغ هدایت می فرماید همواره به ترسیم خطی پررنگ و البته پرخطر می پردازد که از مظلومیت هابیل آغاز می گردد و تا قیام عدل موعود و پیشوای هابیلیان زجر کشیده جهان در امتداد و جولان می باشد.  

بر همین طریق است که  در شاهکار بیان یعنی خواندنی ترین قرآن، تنها به تبیین وضعیت جاری رسول آخرین نمی پردازد و از آنچه در زمان موجود در برابر او و یارانش می گذرد به تنهایی سخن نمی گوید، بلکه همواره نقشه ای پهناور به وسعت کاروان تمامی توحید گرایان و خداخواهان تاریخ می گشاید تا مقطع حساس رسول خاتم را جزئی از مجاهدتها و جانفشانیهای آبشار همیشه جاری الوهیّت و ربّانیِت معرفی می کند و به جمله خوشه چینان باغ کلام وحی در تمامی عصرها و مقاطع برساند که آنچه بر سر راهسپاران این گردنه صعب می رود نه آتشی بر فراز آسمان شماست بلکه سرنوشتی محتوم برای تمامی خداخواهان و پاکی جویان است.  

سخن از ناکامی های ممتد نوح با ده قرن دعوت به هدایت اما ایمان آورندگان قلیل،  

ابتلائات ابراهیم از آتش نمرود تا لحظه های سرخ ذبح اسمعیل،  

نوزادی بر فراز امواج نیل به نام موسی و هجرت قومی ستمدیده از میان امواج کنار رفته آن به نام بنی اسرائیل  

تا آنچه بر سر از پیکر جدا شده یحیی رفت  

و هرچه به هنگام جنگ بر سپاه نافرمان طالوت و سنگ پرصلابت داوود بر فرق جالوت گذشت............، 

 همه تبیین و تصویر نگارگر بزرگ خلقت بشر است که می خواهد صف کشیدن متقابل خیر و شر، پاکی و پلیدی، صلاح و فساد و عدالت و لئامت را در پیش چشمان انتخابگر بشر قرار دهد. انتخابی که نه فقط از روی ایمان واضح به وضعیت اکنون است بلکه با آگاهی از سرنوشت یکسانی است که در پای قله های بزگواری و عزت بر سر عقابان تیزهمّت آسمانهای حق طلبی و بلندنظری رفته است.

به حقیقت آنکس بر کشتی هدایت آسمانی سوار است که بداند بر فراز دریای خون حرکت می کند و حیات او در مرگهای رنگارنگی است که مردگان اجتماع بنی آدم را سر می برد تا بدانان زندگی جاوید هدیه کند. 

عشق زاوّل سرکش و خونی بود 

تاگریزد هرکه بیرونی بود 

این مثنوی طولانی جهاد و استقامت و این دوبیتی های عاشقانه سرافرازی و عزت که سیل بنیان برانداز توحید و کرامت را به آزادگان و غیوران می رساند، نشان از داغی دارد که بر پیکر شلاق خورده محرومان قوم موسی فریاد می کشید و تا جسم استوار مؤمنی همچون بلال خودنمایی می کرد.  

آیا تاکنون پرسیده ایم این فریادهای در گلو خفه شده که طنین بلندشان طاق بنای آدمیان را به لرزه آورده در سوگ کدامین خواسته از خاصیت افتاده بشر بوده است و در آرزوی کدام مطلوب فراموش شده خیل بنی آدم بر تارک تاریخ نقش بسته است؟ 

آیا ناله های بی رمق ابوذر در تبعیدگاه بی آب و نان ربذه و ضجه های دلخراش آسیه بر چارمیخ فرعون برای هدفی بود که تخته بند زمانه و روزگار خویش باشد؟ 

 اگر تناقض و تخالف اندیشه ها و خواسته ها در این کاروان راه داشت که به تیر تناقض در زیر بارش حوادث و سرکوبهای وحشیانه تاریخ برای همیشه لگدمال و خاموش شده بود. بی شک تمامی این قیامها و جمیع این رادمردیها و استواری ها در جهت اقامه هدفی بلند و رسیدن به نقطه ای بس رفیع بوده است.   

مگر موسی به اتهام رخنه در دین مردم و آواره ساختن بنی اسرائیل آماج تیرهای تهمت فرعون و هامان قرار نگرفت؟ 

و قال فرعون ذرونی اقتل موسی و لیدع ربّه أنّی أخاف ان یبدّل دینکم او أن یظهر فی الأرض الفساد (غافر ـ 26) 

مگر برای فطرت بشر کافی نیست تا مربوبی برای پرستش داشته باشدو از دیانت خالی نماند؟ 

 چه فرعون برفراز تخت جاه خویش أنا ربّکم الأعلی سر دهد و چه توحید حق جلیّ از حلقوم انبیاء ابلاغ گردد، "دین به ما هو دین" تفاوتی ندارد و فطرت پرستشگر بنی آدم از تقدس سازی و خداتراشی بی نصیب نخواهد ماند. 

پس فرعون و نمرود از تبدیل کدامین دین به کدامین مذهب در هراس بودند که جز شدیدترین عقوبتها و دردناکترین عذابها برای رهبران آن در نظر نمی داشتند. آنان که برای نشستن بر سفره لاشه های متعفن دنیا با هر خسی حاضر به همپیالگی بودند چرا نخواستند جامی از خون به دهان این پیام آوران تغییر و تبدیل نزدیک نمایند؟  

دیده غرور گرفته ارباب بی مروّت دنیا هنگامی که پیام آوران تغییر و رستگاری را در قامت پشمینه پوشان دنیاگریخته دید به نیکی فهمید که این آوردگاه، عرصه سیاست بازی و خرید و فروشهای قدرت خواهان تشنه به خون نیست! 

ولقد دخل موسی بن عمران و معه أخوه هارون علی فرعون و علیهما مدارع الصوف و بأیدیهما العصیّ، فشرطا له ـ إن أسلم ـ بقاء ملکه و دوام عزّه، فقال : "ألا تعجبون من هذین یشرطان لی دوام العز و بقاء الملک و هما بما ترون من حال الفقر و الذّل، فهلّا ألقی علیهما أساورة من ذهب." (خطبه قاصعه نهج البلاغة ـ خطبه 192)  

"موسی بن عمران و به همراهش برادر او هارون بر فرعون وارد شدند در حالیکه لباسهای پشمین به تن داشتند و در دست هرکدام عصایی بود، با او شرط کردند که اگر تسلیم پروردگار شود، حکومت و ملکش باقی بماند و عزّت و قدرتش دوام یابد، اما فرعون گفت: آیا ازین دو تعجب نمی کنید؟ که با من شرط می کنند بقای ملک و دوام عزتم بستگی به خواسته آنها داشته باشد، در حالیکه خودشان فقر و بیچارگی از سر و وضعشان می بارد. اگر راست می گویند چرا دستبندهایی از طلا به آنها داده نشده است؟"  

جالب اینجاست که موسی و هارون در این کلام امیرمؤمنان برای از تخت به زیر کشیدن فرعون از آنرو که حکومتی مبعوث از خداوند ندارد نیامده اند و چنانکه امام (علیه السلام) می فرماید شرط بقاء را در صورت تغییر روش و تسلیم در برابر کلام الهی برای او باقی می گذارند.  

حتی فرعون با "أنا ربّکم الأعلی" گفتنش و استثمار بنی إسرائیل کردنش اگر مسیر انتخاب شده موسی را برگزیند می تواند عزت و بقای ملک خویش را ادامه دهد اما او نمی خواهد تن به خواستهای موسی دهد و روش فرعونی خود را عوض نماید. 

مگر این مسیر چه بود که برای فرعون و طاغوت حاکم بر نفس هوازده بشر نمی ارزد مالک و عزیز باشد اما آن مسیر و لوازم و توابعش را گردن نهد؟ یا به عبارتی دیگر ملک و عزت تنها با کدام روش و در قالب کدامین نظام، دلچسب و شیرین است؟  

با عنایت به مفهوم اتصال جریان حقیقی توحید و دیانت که در ابتدا بدان اشارت رفت،در تقابل ظالمانه جبهه سقیفه و مفهوم بلند غدیر، آنچه شب ظلمانی جهل را بر خورشید ولایت مستولی کرد نه به اسم حذف دین بلکه به ادعای بقای سنت رسول خدا به میدان آمد و پنجه بر چهره ماه کشید.  

مگر علی و حضورش در جامعه نبوی چه دینی را جاری می ساخت که همان جامعه و همان قرآن و سنت با حاکمان دیگر، توان جاری ساختن آنرا نداشت بلکه از سمت مقابل آن نیز به پیش می تاخت؟ 

آن هنگام که پرده های کهن تاریخ را می شکافیم و پیشتر می آئیم درک این پرسشها و چرائی این اندیشه ها روشنتر می گردد و البته در یافتن پاسخ به ذهن سؤالمند یاری می رساند. 

از آنرو که "تعرف الأشیاء بأضدادها" گفته اند، یعنی هرچیزی به ضد آن بازشناخته می شود، به سهولت یافتنی است که حضور خورشید غدیر در چهار و نیم سال زمامداریش چه کابوسی برای مکاران و زراندوزان و تزویرگران بود که از لحظات نزدیک شدن رحلت نبی اسلام، هنگامی که پیامبر هنوز با آنان سخن می گفت، کمر بر قطع ریسمان امامت از مدیریت اجتماع گرفتند.  

اگر علی و یاران پاکبازش که ذره ای از جیفه دنیا بر خود نیالوده بودند دست به تکمیل بنای جامعه پیامبر می زدند و بذر هزاران سلمان و ابوذر و مقداد در این سرزمین ستم کشیده و شکنجه چشیده می کاشتند،روزی را می دیدیم که نخلستان در نخلستان عدالت و باغ در باغ دیانت و دریا دریا مساوات و خورشید در خورشید سادگی و تواضع و برابری بر پهنه کره خاک به چشم می خورد. 

پس دعوت انبیاء و تغییراتی که مستلزم بود بعد از پذیرش آن بوجود آیند، ازینرو سخت و ناپذیرفتنی بود که این مسیر نوین حیاتی را برای فرد، اجتماع و حکومت می پسندید که از خط عدالت محض ذره ای انحراف نداشته و از قلب این عدل خالص به قدر مویی عدول ننماید و از اجرای حق کمتر از لمح عینی مسامحه ننماید.  

در همین مسیر است که علی شرط می کند اگر امیر باشد آنچنان با اموال عمومی برخورد می کند که فرمود: "والله لو وجدته قد تزوّج به النساء و ملک به الإماء لرددته و من ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق"  

"بخدا سوگند اگر بیت المال را بیابم حتی اگر با آن همسری گزیده یا کنیزی به تملک درآورده باشید آنرا باز می گردانم و آنکس که از اجرای عدالت ناراحت است پس باید ظلم و جور برای او سخت تر باشد."  

  

اگر جاری ساختن دین آنگونه که مبنا و مجرای حیات است چنین باشد که علی می گوید پس عجیب نیست که فرعون چارمیخ بسازد، 

 نمرود آتش عظیم بر ابراهیم فراهم آورد،  

نوح با ده قرن دعوت در عزلت بماند،  

سامری با گوساله ای طلائین چشمها و عقلهای بنی اسرائیل را برباید  

و بدر و احد و احزاب بر محمد آتش ببارند  

و دستان علی در کوچه نامردیها و بی غیرتیهای مدینه به ریسمان کینه بسته گردند. 

این ظلم آشکار آنقدر موج می زند و تخریب می کند که در زمان عثمان، آن هنگام که بنی امیه با وقاحت تمام بر مسند خلافت رسولی نشستند که دوران رسالتش تماماً به جنگ با آنان گذشت،ابوسفیان که چشمهایش را از دست داده بود در چنبره قبیله اش می گفت که این وحی و رسالت و قرآن هم چیز مهمی نبود و نتوانست مانع ما گردد. 

هنوز که نام پیامبر، سنت رسول الله و حرمت خیرالبشر سکه دوران بود، پس شعف تاجر بازار مکه از چه بود؟ 

آری، پدر ظلم و مکر از این خشنود بود که این وحی و قرآن نتوانست سفره چرب غارتگریها و سوداگریهای طایفه تفاخر و تبذیر را برچیند و اگرچه نماز و روزه و حج جاری بود اما تنها مناسکی بودند که اگر سنگ و چوبها هم در کعبه بودند برای امت همان خاصیت را می داشتند.  

هنگامی که دینی را جاری سازیم که انتهایش کاخ سبز پسر ابوسفیان رخ نمایی کند، برای ملت هم تفاوتی نمی کند امام این دین علی و پسران پیامبر باشند یا بوزینه بازی به نام یزید، چون آنان از دین و بی دینی خیری و تفاوتی ندیده اند که مدیریت دینی هم در چشم آنان تفاوت کند! 

یزید ابتدای بی عدالتی نبود، یزید انتهای چاه سیاه بی عدالتی بود که از ساعت رحلت پیامبر کلید خورد و با قهقهه ابوسفیان در دوران عثمانی به صفین ختم گردید و با فرق شکافته علی در گور شد تا دنیاپرستان لاأبالی سر در زیر لحاف بی تفاوتی کنند و اینبار همنشین شراب و همنوای سگان و مشتری فاحشگان فریاد جانشینی پاک ترین گل خلقت را سر دهد و حرامزاده ای خونریز را به امارت کوفه بگمارد تا هر صدای مخالفی را زیر سم ستوران سرزمین پول و مقام لگدمال کند. 

چه پیوند متناسب و چه اتحاد پابرجایی!  

آری هنگامی که کرکره عدالت در حکومت دینی پایین کشیده شد در انتهای خیابان جامعه نبوی، کفر مطلق قداره بند شد و گریبانی را گرفت و گلویی دریده گردید که در آغوش وحی زائیده و بالیده بود!   

اینبار دیگر خاموش کردن صدای انبیاء از نوح و موسی و محمد کار دشواری نبود. زیرا جامعه آنقدر در مسابقه فخرفروشی و مال اندوزی و پول دوستی سرگرم بود که هر ندای مبارزه و هر فریاد رهایی از بندهای آشکار ظلم، مزاحم خور و خواب و خشم و شهوت حیوانات شهر نشین به حساب می آمد و آماده بود تا برای بقای زمینهای مرغوب مدینه و تجارت پررونق درونی و بیرونی، به راحتی چشمهای خود را به قطعه قطعه کردن جان و دل پیامبر و تنها امید رهایی و آزادگی ببندد. 

آنچنان که غالب مردان بنی هاشم هم حسین را در سفر سرخ خویش تنها رها نمودند تا آسودگی و چرب و شیرین این روزهای سیاه دچار تلاطم نگردد، که اگر این نبود فخر دامان نبی، نوجوان سیزده ساله و پیرمرد نود ساله را به میدان جانبازی روانه نمی ساخت. 

آری، پولهایی که از بیت المال به تفاوت و تبعیض بین عرب و عجم توزیع گردید و بدعت پس از رسول رحمت در جامعه گرسنه حجاز جا خوش کرد، باید هم شاهد هم افزایی روز بروز هزار توی قدرت و ثروت از سوی حاکمیت به سمت خلق می بود تا روزی برسد که معاویه با بدره های زر و قطعات زمینهای مرغوب، دلها و قلبها را به خویش جلب کند و زبانها را اگر به لعن علی باز نمی شدند لااقل از دفاع او  فرو بست تا هنگامی رسید که کیسه های طلا و نقره هم شریح را از کنج مسجد و محراب به فتوای کفر پسر پیامبر کشانید و هم کوفیان و مجاهدان را به تأسف از دست رفتن خانه و زن و فرزند مبتلا به درد بی غیرتی و حجله نشینی نمود. 

دیگر نه بنی اسرائیلی بود که برای تسکین داغ تازیه های فرعون دل به دریای نیل بزند و نه اصحاب طالوت بودند که سنگ داوودی بر فرق جالوت بکوبند و نه رشادتهای بدر و حنین و خیبر گره گشای کار فروبسته دیانت توحیدی گردید. 

ازینروست که کمیت بن زید اسدی، شاعر مبارز اهل بیت فریاد سر می دهد: 

فقل لبنی امیة حیث حلّوا 

و إن خفت المهنّد و القطیعا 

 

اجاع الله من أشبعتموه  

و اشبع من بجورکم أجیعا  

 

"به حکومتگران اموی در هرجا باشند، اگرچه از برق شمشیر و صفیر تازیانه آنان بترسی،بگو: 

خداوندگرسنه گرداند آن کسان راکه شما (از حقوق محرومان) سیر کردید و سیر کند محرومانی راکه از ستم شما گرسنه مانده اند." 

دراین نقطه که لختی می ایستیم به صرافت طبع می بینیم که بی دلیل نیست زیارات سالار آزادگان و بزرگواران، ابتدا با سلام به تمامی انبیا و اولیاء شاخص مکتب حق و وحدانیت آغاز می گردد و در انتهای این سلسله پر افتخار،ناگهان سلام و ارادت به پیشگاه عصاره مردانگی و ظلم ستیزی تقدیم می گردد و به عالم و آدم می آموزد که خط عدالت طلبی و برابری و یتیم نوازی و فقیر یاری با حسین به درخشان ترین ودر عین حال مظلومانه ترین صبح خویش رسیده است تا بیرق کاروان زورستیزی و ظلم سوزی ازدست نوح و خلیل و موسی و عیسی به خورشید سرفراز نیزه داران عرب برسد و آفتاب جهان تاب مظلومان تیره روز را تا به هنگامه انقلاب جهانی موعود در قلبها فروزان نگاه دارد. 

قیام خورشید لگدکوب گشته صحرای کربلا همان انقلابی بود که در ذهن و عمل رسول الله وجود داشت و جزیرة العرب را از توحش ننگ آور نابرابری ها به عقلانیت الهی و فهم انسانی سوق داد و این انقلاب وحیانی در لحظه لحظه حرکت علی و ناله های نیمه شب آن عدالت مجسّم موج میزد اما چنان ظلمت این جامعه ترسو غلیظ بود که عملیات روانی شمشیرهای آبدیده به تزویر،دستان خیبر شکن حیدر کرار را در کار آب و بذر و گل و نهال مشغول ساخت تا اینکه تنها چهار و نیم سال تلاش سوزناک او را برای اجرای عدل مطلق به تفرقه اندازی در میانه امت متهم کردند و تا سیصد سال پس از فقدان او، برفراز منابر لعنش را واجب شمردند تا جبران قبر مخفی او کرده باشند. 

فضای سنگین اجتماع مرده آن روزگار که چنین نامردانه علی را زیر تنهاییهای کوفه و مدینه دفن می کند و اسلام را محدود به همین نماز و حج و طهارت میداند،چگونه امکان یک قیام علنی و جهادی ماندنی بر پیشانی تاریخ را می دهد؟  

چنانکه گفتیم در انتهای دالان تاریک بیعدالتی، رسماً کفر آشکار می گردد و خونابه چرکینی به نام یزید، بر فرق مسجد می نشیند و این زمان است که قیام در برابرظلم محض ماندگار  می گردد و البته واضحست که سرنوشتی جز سرهای به نیزه افراشته و بدنهای به زیر سمّ اسب فتاده برای این انقلاب متصور نخواهد بود. 

آنانکه قیام خونین زاده زهرا را "اصلاح طلبی" در اجتماع و حکومت اسلامی می شمردند،همانانیکه برخی از همفکرانشان عاشورا را نتیجه خشونت بدر و احزاب می پنداشتند، تفاوتی میان اصلاح گری دینی ضد ظلم کاتولیسیسم واصلاح امت در برابر حکومت غدّار بنی امیه نمی دیدند.  

از همین روی بود که در مسیر اصلاح و تغییرجویی خویش در اندیشه پروتستانتیسم اسلامی می بودند.  

آیا هرکس که بر حکومت و حاکمان جامعه اسلامی و سنتها و بدعتها و خطاها خرده گرفت و فریاد انتقاد برافراشت، می تواند دنباله انقلاب ثارالله باشد و آیا اصلاحگری های مختلف دینی جملگی ازیک جنس و به یک هدفند؟ 

در ساختار مسیحیت کاتولیک، دین به مثابه یک تشریفات درآمده بود و از دین به معنای یک راه زندگی خبری نمانده بود هرچند بر آموزه بلند عاشورا نیز همین بیم را داریم که اندک اندک تبدیل به یک تشریفات خاص گردد و دیگر نتوان از دیانت عاشورا، مکتبی برای مجاهدت و ادبستانی برای زندگی برتر استخراج نمود اما تفاوتهای لوتریسم که بر کاتولیسیسم شورید با فریاد سالار آزادگان تفاوت ماهوی و تربیتی و ریشه ای دارد.  

درحالیکه مدرسه عزت و شهادت حسین در برابر ظلم و بیعدالتی اندکی سر سازش ندارد، در اندیشه های لوتر و جان کالوین، تئوریهای ظلم پذیری و اطاعت از شهریاران به رشته تنظیم درآمده اند. اصلاح طلبی حسین کجا و اصلاح طلبی دینی لوتر و پروتستانتیسم مسیحی از کجا؟  

آنجا که مارتین لوتر نوشت:"هیچ مسیحی نباید به مخالفت با فرمانروای خود،خوب یا بد، بپردازد، بلکه باید به هرگونه بیداد تن دردهد... وظیفه انسان فقط اطاعت از سران است. ممکن است فرمانروایان را خداوند دیوانه گردانیده باشد اما به ما فرمان داده است از آنها اطاعت کنیم و هرکس مقاومت کند،لعن خواهد شد." 

و بازهم در رساله دین پیرائی در سال 1520 نوشت:"من همیشه جانب آن گروهی را می دارم که هرچند انگیزه آن ناحق باشد از شورش زیان می بیند و همواره با آن گروهی مخالفت خواهم کرد که هرچند انگیزه آن بحق باشد شورش می کند..." 

و از سوی دیگر جان کالوین برای فایده بخشی بیشتر طبقه سوداگران در "نهادهای مسیحیت" نوشت:"نخستین وظیفه رعیت نسبت به فرمانروایان این است که به مقام آنها تمکین و آنرا قانون خدایی شمارد و بدان سبب ایشان را چون گماردگان و فرستادگان خدا مورد قبول و احترام قرار دهد... هرکس که در برابر قدرت سیاسی مقاومت کند، در برابر امر خداوند مقاومت کرده است." 

درحالیکه حسین بن علی، عدالت فرزند عدالت و جهاد فرزند جهاد، فریاد بر می آورد و برحاکمیت عاری ازرحم و مردانگی می خروشد که "ألا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتنهی عنه؟" و نه تنها خروش و اعتراض مجاز است بلکه در چنین حالی معتقد است "لیرغب المؤمن الی لقاء الله حقّاً". 

اگر کسی یا گروهی معتقد به پروتستانتیسم اسلامی باشد، چگونه این تناقض را بین اصلاحگری حسینی و دین پیرائی لوتری حل می کند درحالیکه مکتب پروتستان میکوشید دین را ساده تر و روحانی تر کند و تنها از دین جنبه قدّیسی استخراج نماید تا طبقه بسیار ذی نفوذ "سوداگران" آن زمان با محدود کردن دین به رعایت اصول اخلاق، بتوانند بی واهمه ی کلیسا و متولیان امر دین، آنچه میخواهند برای کسب قدرت و ثروت جمع آوری کنند و در حقیقت لوتر و کالوین به تئوریزه کردن نوعی مذهب پرداختند که از طریق قطع کردن دست کلیسا از زندگی اجتماعی به ضخیم تر شدن ارباب قدرت و ثروت بپردازند تا حیات سیاسی و اجتماعی آنان بوسیله چنین طبقه ای محافظت گردد، یعنی اصلاح طلبی ازطریق تن دادن به فساد ازنوعی دیگر.  

 

 

ما هنگامی که صورت به سمت جاده کربلا میگردانیم، دین را در قامتی که قیام عاشورا ارائه می کند به تمامی وجه راه عملی سلوک در دنیا و آخرت می یابیم همانگونه که پدر عدالت بر منبر کوفه فریاد از زخم سینه اش بر می کشدکه اگر نبود پیمانی که خداوند ازعالمان گرفته تا در برابر پرخوری ظالم و گرسنگی مظلوم ساکت نمانند افسار شتر خلافت را برگردنش می افکندم. 

پس در این مکتب عزت و دنیاگریزی اگر هدفی جز عدالت توحیدی درنظر باشد چاره ای جز پروتستانتیسم و دین پیرائی باقی نخواهد ماند. به عبارت دیگر یا باید چون لوتر دین را امری روحانی و اخلاقی، جدا از راه سعادت زندگی دنیوی و اخروی،بدانیم یا باید چون سالار شهیدان و امیرمؤمنان زندگی دینی را از مسیر بدون تنازل عدالت عبور دهیم.  

از همین روست که فرزند مکتب حسین بن علی با نام حرکت المحرومین شیعه را درلبنان به قیام و احیاء برانگیخت و گفت:"من همواره بر این نکته تأکید داشته ام  که دین پیش از آنکه توشه آخرت باشد، والاترین وسیله برای زندگی است." 

و هم او با چنین دیدگاهی می گوید:"فعالیتهای دینی من، قبل از هرچیز، با هدف ارتقای زندگی اجتماعی مردم به طور عام و فرهنگ دینی مسلمانان به طور خاص، صورت می پذیرد. بر این باورم که تا وقتی زندگی اجتماعی مردم در این سطح است، وضع دینی آنان را نمی توان بهبود بخشید." (اندیشه ربوده شده ـ انتشارات مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر)  

 

حتی از آن سر عشق که به سمت کربلا می آئیم، می بینیم این مکتب که معنای خالص ولایت است، بر خلاف اندیشه پاپ به فرد به عنوان رأس حکومت و به فرقه ها به عنوان مسئولان حاکمیت سیاسی از آنروی که مسئولان جامعه اند و قدرت و فرمان در دست آنان است قدرت ولایت نمی سپارد. 

این منظومه بلند فکر و عمل، هرکس ولو عالیترین طبقه حاکم اسلامی را اگر به فساد افتد و یا به عدالت بی اعتنا باشد، نه تنها حرمت نمی نهد بلکه در صورت حاکمیت او، فاتحه اسلام را خوانده می داند...واذ بلیت الأمّة براع مثل یزید فعلی الإسلام السلام! 

با این دیدگاه ودکترین عملیاتی در مدیریت راهبردی اجتماع اسلامی، تفاوت قرآن گرایی عاشورایی و انجیل خوانی لوتری را به عنوان مدارس اصلاح گرایی دین محور مشاهده می کنیم. 

لوتر معتقد بود برای اصلاح کلیسا باید حقوق پاپ را انکار کرد و فقط کتابهای مقدس را برترین معیار عقیده و ایمان دانست. در حالیکه امام شهیدان با فلسفه بلند ولایت چنان از قرآن استفاده و تفسیر می کندکه نه فقط مقام حاکم اسلامی در اوج رهبری و خدمت محفوظ می ماند و اصلی محوری شمرده می شود بلکه روح بلند کلام خداوند بدست همو حفظ و جاری می گردد. 

اما بلافاصله می آموزد که مگر غاصبان حق ولایت باشعار "کفانا کتاب الله" ولیّ مطلق راگوشه نشین خانه و محراب نکردند و آیا معاویه و فرزند مرجانه نیز دست به آیات کلام وحی نمی زدند؟ 

پس ولی کدام است و قرآن از زبان چه کسی شنیدنی است و کدام کلام خداوند خواندنی؟ 

مگر آنان هم به حکم قرآن و برای تقرب به صاحب جنت و نار شمشیر و نیزه بر حسین نباریدند؟ پس فرزند پیامبر چرا می گوید إنّی لم أخرج اشراً و لا بطراً و لا ظالماً و لامفسداً؟  

او کدامین "طلب الإصلاح فی أمّة جدّی" را فریاد می کشید؟ 

 آیا قرآن خوانده نمی شد؟  

نماز اقامه نمی شد؟  

حج تعطیل بود؟ 

 عمر سعد که امام جماعت مهم کوفه بود و شمر قاری قرآن برجسته ای در شهر مزوّران بیغیرت به حساب می آمد.   

 

 

شهید دشت جاودانگی رجوع به کتاب آسمانی را آنگونه مباح می دانست که در روح حکومت قرآن توحید آمیخته به عدالت مطلق بیرون آید و سرّ همراهی عترت با این قرآن نیز در همین روح بود، نه حکومتی که به نام اسلام نماز و قرآن، اشرافیت هزار فامیل عثمان یافاشیسم عمر و در نهایت جنایت پول و شمشیر معاویه را در فضای غم گرفته تاریخ پراکند. 

اگر نبود این مسیر که به سرمنزل عدالت توحیدی منتهی می گردد، مدل حیات فردی و اجتماعی جانشینان راستین مبعوث أقرأ چه در هنگام خلافت چه در قامت امامت بر مدار زهد و ساده زیستی دور نمی زد.  

چنانکه موعود تاریخ و آرزوی آخرین بشر در زیارت ناحیه مقدّسه ی آن خفته در خاک و خون کربلا را چنین توصیف می کند:...زاهداً فی الدنیا زهد الراحل عنها، ناظراً الیها بعین المستوحشین منها، آمالک عنها مکفوفة و همّتک عن زینتها مصروفة و الحاظک عن بهجتها مطروفة و رغبتک فی الآخرة معروفة. 

و امامت این امت چه در سختیها و چه در آسودگی ها،همنشینی با یک الیگارشی جدا بافته نیست بلکه راهبری تمامی خلق است و فداکاری برای نمایش حق و عدل و کرامت و فضل، پس این امامت، عظمت را نه در شکوه قیصر و کسری که در محبوبیت حق داده و قدرت را نشسته بر سفره تواضع و یتیم نوازی می یابد.  

اگر دین الهی چنین لوازمی بطلبد، هویداست که حکومت طایفه ابوسفیان چگونه قلب خاندان سربلندی و عزت را چاک چاک می نماید و قیام سرخ علیه خفقان سیاه ظلم شوریدن می گیرد و معنای حکم امر به معروف را بر عقل مبهوت بشر تفسیر می کند؛ 

آنگاه که آن مظلوم منحور می گوید: 

"...أنّ الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر دعاءٌ الی الاسلام مع ردّ المظالم و مخالفة الظالم و قسمة الفیء والمغانم و أخذ الصدقات من مواضعها و وضعها فی حقّها..." 

نتیجه امر به معروف و نهی از منکر این است: 

ـ دعوت مردم به دین اسلام و علاقه مند کردن آنان به احکام اسلام 

ـ پس گرفتن حقوق غصب شده محرومان و بازگرداندن به خود آنان 

ـ مخالفت و ستیز با ظالمان 

ـ تقسیم اموال عمومی میان مردم 

ـ و گرفتن وجوهات شرعی و رساندن آنها به دست  صاحبان اصلی این اموال 

(انذار ـ از الحیاة ـ استاد محمدرضا حکیمی ـ ص109)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد